tools
پسندها
1,604

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • قانون...
    کی سرت را بالا می آوری و ببینی که له شده است.
    حالا هی بنشین و چشم هایت را برایم تنگ و تنگ تر کن!
    من که فرقی نمی کند برام.
    همین که میدانم دلیلی برای زنده ماندن ندارم کافیست.
    ولی تو به رشته این همه احساس چنگ بزنی،
    خوابت نمی برد!
    به به!!!!!!!!!
    عجبی!!!!!!!!!!!!!
    چشام یه شیش هفت تایی شد دیدمت!!!!!!!!!!!1
    باور کن...ولی خوشحال شدم.
    بازم از این کارا بکن.
    شعرای خوشملی بودن...ممنون
    بوی بهار دارد از سر و روی خانه مان بالا میرود!
    و درخت سبزخانه همسایه...
    پنجره مان را درآغوش گرفته است!
    و بوی بهارنارنج حیاط...
    تمام مرا باخدا چشم درچشم میکند!
    کاش این بار...
    باصدای توپ وتفنگ جارچی
    روزنه های قلب من گشاد شود!
    آن قدر گشاد...
    که فقط خدابتواند چارچوب درش را پر کند!
    دوست ندارم مثله همه از خدا بخوام که توي زندگي هيچ غمي نباشه، چرا که شاديها در کنار غمهاست که معنا پيدا ميکنه و زيبا ميشه. تنها از خدا ميخوام قدرتِ درکِ حضورش رو توي لحظه هاي زندگي به همه ي مخلوقاتش عطا کنه، که اون وقته که هيچ مشکلي توان شکستن ما رو نداره. سال نو با ديدِ نو به زندگي و فرصتي دوباره براي بهتر زيستن بر شما و خانواده تان خجسته باد.
    ..................پیشاپیش عید نوروز بر شما مبارک..............:gol:

    .

    .

    .

    یادت باشد زندگی کوتاهست! پس ببخش ... مهربان باش ... دوست بدار & همیشه بخند ...!

    [IMG]
    .

    .

    .

    پیشاپیش سال نو مبارک عزیزم ...

    امیدوارم سال جدید برای خودت و خانوادت سالی باشه پر ار قشنگی ها & روزهای خوب ...


    آنقدر زمین خورده ام که بدانم

    برای برخاستن

    نه دستی از برون

    که همتی از درون

    لازم است !

    حالا اما ...

    نمی خواهم برخیزم

    در سیاهی این شب بی ماه

    می خواهم اندکی بیاسایم ...

    فردا

    فردا

    برمی خیزم

    وقتی که فهمیده باشم چرا

    زمین خورده ام ...!


    " فریبا عرب نیا "


    بچه که بودم
    پیشانی ام سفید بود ...

    بابا
    به دبستان که رفتم آب داد !

    ما گلهای خندان شدیم و فرزندان ایران
    و دفتر های ما خط خطی ...

    بچه که بودی
    آسفالت بود و یک تکه گچ
    و خانه های از یک تا هشت ...

    بعد که باران می آمد
    و خط ها را می برد
    تکلیف ما سفید بود ...

    حالا بعد از این همه سال
    مشق هایم را نمی دانم
    پیشانی ام پر از خط ...!

    ابوالفضل پاشا
    چه باشی...
    چه نه...
    بهانه حرف زیادست!
    زور بازوی تخیل من
    بیشتر از دوری توست!
    برای بار اول...
    یا بار آخر...
    اصلا هرچندمین باری که تو بگویی...
    دلم...
    نه نمی خواهد بشنوی!
    یا گوش کنی!
    یا هرچه!
    چشم هایت را ببندی
    صدای آرام وتندش را می شنوی!
    این بار
    برای اولین بار فقط چشم هایت راببند...


    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و رنج می برد
    از ایستادنش روی زمین
    که سیاره را سنگین تر می کند ...

    می خواهد بخار شود
    بادکنکی شود
    گره خورده با نخی
    به انگشت کودکی ...

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است ...
    وقتی شروع می کند به دویدن
    بی آنکه از جغرافی
    چیزی بداند
    تمام زمین را
    دور می زند
    آنچنان تنگ
    مرگ را در آغوش می فشارد
    که گویی نخستین معشوقش را !

    هنوز
    به زندگی عادت نکرده است
    و هر صبح
    نگاه که می کند به من
    گویی در نگاهش معجزه ای رخ داده است ...!

    " شبنم آذر "
    گویند هر که بمیرد فراموش میشود
    اما ما زنده ایم و سخت فراموش شده ام


    از درز دنيا نگاه مي کنم
    خانه هايي با پرده هاي کشيده
    رهگذراني سر در گريبان
    با سايه هاي کشيده ...

    از درز دنيا نگاه مي کنم
    کوچه
    تا دو سوي عالم
    بي خواب است ...

    چندي است دنيا
    مرا به کناري نهاده است
    و نمي بيند
    از درز دنيا نگاه مي کنم ...

    .

    .

    .

    در پناه خداي مهربون باشي هميشه عزيزم ...



    گاهی گمان نمی كنی و می شود ...

    گاهی نمی شود ... نمی شود ... نمی شود !

    گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست ...

    گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود ...

    گاهی گدای گدايی و بی نصیب ...

    گاهی تمام شهر گدای تو می شود ...!


    baran


    دلا محیا شو
    محرم حسین می آید ...
    ندای مکتب انسان پرورش به گوش آید ...
    دلا محیا شو
    که کاروان حسین رهسپار سوی خداست ...
    ز مردگی به درآ !
    تا تو را بیاموزد
    چگونه بودن را ...
    چگونه مردن را ...
    .
    .
    .
    التماس دعا ...


    گفت با هر سختي، آساني ست

    با هر رنج، شادي

    در دل هر غم، نشاط

    راست مي گفت او ...

    و من

    تا نرنجيدم نخنديدم ...!!!


    محمد جعفری(آزاد)
    خدایا به ما صبری یلدایی،عشقی یلدایی و بهاری در این زمستان یلدایی عطا کن


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا