من خیلی وقته تموم شدم،روحم شبیه لیوان چاییه که یک ماهه مونده رو میز،همونقدر سرد و کدر..
من خیلی وقته تموم شدم،دقیقا از همون شبی که فهمیدم دیگه قرار نیست ببینمت تموم شدم.
کسی نخواهد دانست که زیر هجوم افکار،
چگونه هر تکهام به گوشهای از این اتاق افتاد
و صبح بیآنکه همراهی داشته باشم،
خودم را با زجر جمع کردم و ادامه دادم.