••๑۩๑۞๑۩๑ مسابقه بزرگ ادبی این عکس متعلق به کیست؟ دارای جایزه ویژه ๑۩๑۞๑۩๑ ••

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اگه یه راهنمایی کوچیک بکنی شاید بتونم;)
آخه از روی عکس نشناختم:redface:
اآهنگساز و شاعر معروفی هست یکی از تصنیفهای سروده و ساخته ایشان این است
ای آمان از فراغت آمان
مردم از اشتیاقت آمان
اجراشده توسط استاد شجریان سال 1359 ویا
ازکفم رها شد قرار دل
نیست دست من اختیار دل
اجرا شده : شجریان...مرضیه..سیما بینا ..سیما مافیها
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینم هنرمند جدید




محسن جان فکر کنم ایشون عارف قزوینی باشن............درست گفتم؟؟؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
محسن جان فکر کنم ایشون عارف قزوینی باشن............درست گفتم؟؟؟
بله کاملا درسته سعید جان ایشان زنده یاد میرزا ابولقاسم عارف قزوینی هستند
حالا اگه یه مختصر توضیح درباره زندگی نامه ایشان بگذارید ممنون می شوم و عکس هنرمند بعدی رو
 

snazari

عضو جدید
کاربر ممتاز
عارف در حدود سال ۱۳۰۰ هجری قمری در قزوین متولد شد. پدرش "ملاهادی وکیل" بود. عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فرا گرفت. خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت. موسیقی را نزد حاج صادق خرازی فرا گرفت. مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسین واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی پرداخت و عمامه می‌بست ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد.


ازدواج

عارف در ۱۷ سالگی به دختری به نام "خانم بالا" عشق و علاقه پیدا کرد و با او در پنهان ازدواج کرد. (تصنیف دیدم صنمی ... را در وصف ایشان سرود) فشارهای خانواده دختر پس از اینکه مطلع گردیدند زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.[۱]


میان سالی و مشروطه

عارف در سال ۱۳۱۶ ه.ق به تهران آمد و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد اما عارف به قزوین بازگشت.
در سال ۱۳۲۳ در زمان آغاز ۲۳ سالگی عارف زمزمه مشروطیت بلند گشته بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد. ایرج میرزا شاعر طنز سرای معروف، منظومه عارفنامه را در هجو وی سروده‌است.
در سال ۱۳۳۵ یکی از دوستان عارف به نام «عبدالرحیم خان» خودکشی کرد و عارف بر اثر این به جنون مبتلا شد و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد. پس از چندی با شروع جنگ جهانی اول همراه نظام السلطنه به استانبول رفت.
وی از این سفر پشیمان شد و در سال ۱۳۳۷ ه.ق به تهران بازگشت و کنسرت با شکوهی ترتیب داد.
در هنگام مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ ه.ق در تشییع جنازهٔ او شرکت نمود و به مسببین این حادثه ناسزا گفت . هنگامی که خواستند سر کلنل را روی توپ بگذارند، عارف فریاد بر آورد:
این سر که نشان سر پرستی ستامروز رها ز قید هستی ستبا دیدهٔ عبرتش ببینیدکاین عاقبت وطن پرستی ست
کهن سالی و مرگ

عارف در سال 1305 هـ.ش به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دورهٔ آزادی خواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثه‌ای ناخوشایند (مسموم کردن یکی از سگهای وی و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده) خارج شده و به اراک پناه برد. در اراک هم او را راحت نگذاشتند. او خود می‌گوید:
"بعد می‌گویند این ننگ[مقصود خود عارف است] بسته نباید درخاک قبر بماند، ای داد، بی داد! حقیقتاً ای داد، بی داد؛ الان ده، پانـزده سال است شب و روز ورد زبان من این شده است که بگویم ای داد، بیداد."[۲]
سپس بیماریش شدت گرفت و حنجره اش گرفته، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان:
"آیا به که می‌شود گفت که سینهٔ من گرفت و من استطاعت معالجهٔ آن را نداشتم تا اینکه به کلی از بین رفت."[۳]
سرانجام عارف در سال 1307 جهت معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. عارف در همدان بیمار، رنج دیده و مایوس بود و از همه جز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسان ها را شیطان و دروغگو می نامید. او از دشمنی اهل روزگار چنین شِکوه می‌کند:
"آخر این چه بدبختی بود که دامن گیر من شده است. فرمان فرمان با من بد، سلیمان میرزا بـد، قوام السلطنه بد، تقـی زاده هم بد، نصرت الدوله بد، ملک الشعرا بد، مرتجع و آزادی خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده."[۴]
عارف باقیماندهٔ عمر را در خانه‌ای اجاره‌ای در یک قلعهٔ کوچک در درهٔ مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته سکونت گزید؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سال های پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک می‌کردند، این امر به روح آزادهٔ شاعر لطمه می‌زد و او را شرمنده می ساخت. خود دربارهٔ روزهای تنهایی می‌گوید:
"حالا که هنگام زوال آفتـاب عمـر است و پایان روزگـار به غفلـت گـذراندهٔ زندگانی است. که تازه دانستـه ام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آنها دریافته ام.[۵]
در سال 1308 عارف سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کردو برخی پژوهش های خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کردهٔ خود پشیمان شد.

مقبره عارف در میدان ابن سینا همدان


سر انجام در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که عارف 54 سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. جیران، کلفتش که او را به عقد خویش در آورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81_%D9%82%D8%B2%D9%88%DB%8C%D9%86%DB%8C#cite_note-5
ستایش مر آن ایزد تابناککه پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در کنار آرامگاه بو علی سینا در همدان در خاک آرمید.
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فريدون مشيری
(۱۳۷۹ - ۱۳۰۵)
فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .

مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
چرا كشور ما شده زيردست
چرا رشته ملك از هم گسست
چرا هر كه آيد ز بيگانگان
پي قتل ايران ببندد ميان
چرا جان ايرانيان شد عزيز
چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
برانيد دشمن ز ايران زمين
كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
چو از خاتمي اين نگين كم شود
همه ديده‌ها پر ز شبنم شود

انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “

مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“

فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
نادر نادرپور، (۱۶ خرداد ۱۳۰۸ در تهران، ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ در لس‌آنجلس) یک شاعر معاصر ایرانی بود. نادرپور به زبان فرانسه آشنایی کامل داشت و شعرها و مقاله‌هایی را به زبان فارسی ترجمه کرد.

او فرزند «تقی میرزا» از نوادگان رضاقلی میرزا، فرزند ارشد نادرشاه افشار بود. نادرپور پس از به پایان رساندن دورهٔ متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، در سال ۱۳۲۸ برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در سال ۱۳۳۱ پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشتهٔ زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت. وی از سال ۱۳۳۷ به مدت چند سال در وزارت فرهنگ و هنر در مسئولیت‌های مختلف به کار مشغول بود. نادرپور پس از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، به آمریکا رفت و تا پایان عمر در این کشور به سر برد. وی سرانجام در روز جمعه ۲۹ بهمن ۱۳۷۸ در لس‌آنجلس درگذشت.

مجموعه‌های شعر


  • چشم‌ها و دست‌ها (صفی‌علیشاه ۱۳۳۳)
  • دختر جام (نیل ۱۳۳۴)
  • شعر انگور (نیل ۱۳۳۷)
  • سرمهٔ خورشید (تهران ۱۳۳۹)
  • اشعار برگزیده (جیبی ۱۳۴۲)
  • برگزیدهٔ اشعار (بامداد ۱۳۴۹)
  • گیاه و سنگ نه، آتش (مروارید ۱۳۵۰)
  • از آسمان تا ریسمان (مروارید ۱۳۵۷)
  • شام بازپسین (مروارید ۱۳۵۷)
  • صبح دروغین (پاریس ۱۳۶۰)
  • خون و خاکستر (۱۳۶۷)

 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسی نمیخواد جواب این سری رو بده
یا حدس بزنه؟!!!
خودم بگم؟
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکتر ذبیح الله صفا

دکتر ذبيح‌الله صفا در 1290 ش در شهميرزاد از قراء سمنان متولد يافت. دوران اوليه را در شهر بابل به سر برد و در همان‌جا گواهينامه دوره ابتدائي را دريافت كرد. تحصيلات متوسطه را در تهران به اتمام رسانيد و در 1312 ديپلم ادبي گرفت و وارد دارالمعلمين عالي شد و در 1315 ليسانس فلسفه و ادبيات فارسي گرفت. پس از انجام خدمت سربازي به دبيري زبان و ادبيات فارسي پرداخت. در عين حال در دوره دكتراي ادبيات به تحصيل اشتغال ورزيد و دكترا دريافت کرد و رساله خود را تحت عنوان حماسه سرائي در ايران نوشت و با درجه ممتاز مورد تصويب واقع شد و به عنوان دانشيار به تدريس در دانشكده ادبيات پرداخت و پس از پنج سال توقف در رتبه دانشياري به مقام استادي كرسي زبان و ادبيات فارسي منصوب گرديد.


دكتر صفا از سال 1320 به سمت معاونت و بعد كفالت اداره دانشسراهاي مقدماتي در وزارت فرهنگ برگزيده شد و در 1322 به رياست اداره تعليمات عاليه و تعليمات متوسطه و رياست دانشسراها منصوب گرديد. در همان زمان عضو هيئت مديره شير و خورشيد سرخ و دبيركلي كميسيون ملي يونسكو را در ايران عهده‌دار شد و در اين سمت‌ها مأموريت‌هاي زيادي به اروپا پيدا كرد. وي از جواني شوق و ذوق مطبوعاتي داشت. در 1312 معاون سردبير مجله مهر شد و در 1315 سردبير مجله مذكور گرديد. در 1320 امتياز مجله سخن را گرفت و يك سال آن را انتشار داد و بعد از يك سال امتياز سخن را به دكتر خانلري واگذار نمود و خود امتياز روزنامه شباهنگ را دريافت كرد و چهار سال متوالياً روزنامه را منتشر كرد. مدتي نيز مديريت مجله ارتش با او بود و بعد مدير مجله ادبي دانشكده ادبيات شد.


دكتر صفا مدتي نيز رياست دانشكده ادبيات را بر عهده داشت. از آثار و تأليفات او مي‌توان كتب زير را نام برد: حماسه سرائي در ايران، تاريخ مختصر تحول نظم و نثر فارسي، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي، تاريخ ادبيات در ايران (سه جلد)، گنج سخن، يادنامه خواجه نصيرطوسي، جشن نامه ابن سينا، ترجمه مرگ سقراط از آثار لامارتين، مزداپرستي در ايران قديم، آئين سخن در معاني و بيان فارسي و چندين آثار و تصحيح ديگر.

دکتر صفا در سال 1378 در خارج از كشور درگذشت.
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
سری جدید
این دفعه واقعا آسونه
زود بدویید بیاین جواب بدید جایزه بگیرید;)

 

shahruzs

عضو جدید
کاربر ممتاز
والا ما که مدتهاست از ادبیات دوریم الانم که کلا از نت دوریم وگرنه شرکت میکردیم اما خب گهگاه بتونم سر میزنم ;)
 

shahruzs

عضو جدید
کاربر ممتاز
والا ما که مدتهاست از ادبیات دوریم الانم که کلا از نت دوریم ولی گهگاه سر میزنیم خب :)
 

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
والا ما که مدتهاست از ادبیات دوریم الانم که کلا از نت دوریم وگرنه شرکت میکردیم اما خب گهگاه بتونم سر میزنم ;)

ما دعا میکنیم هم به نت نزدیک شید!!!;)
هم دوباره و بیشتر تر به کتاب و ادبیات که بی آن نتوان زیست:smile:
 

mojtaba_81

عضو جدید
سری جدید
این دفعه واقعا آسونه
زود بدویید بیاین جواب بدید جایزه بگیرید;)


فکر کنم آقای ذبیح الله منصوری باشن... از مترجمان نامی ایران...
ترجمه ی کتاب سینوهه یکی از مشهورترین آثار ایشونه...
 
آخرین ویرایش:

t.salehi

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر کنم آقای ذبیح الله منصوری باشن... از مترجمان نامی ایران...
ترجمه ی کتاب سینوهه یکی از مشهورترین آثار ایشونه...

دقیقا
آفرین آقا مجتبی:gol::gol::gol:
دیدید گفتم آسونه;)

این هم جایز شما:smile:


اگه لطف کنید یک شرح مختصری هم از این مترجم گرانقدر که به راستی سهم مهم و منحصر بفردی در آشنایی ایرانیان با ادبیات جهان و به نوعی جا انداختن فرهنگ کتابخوانی در بین عوام جامعه ایرانی داشته, را بذاری که عالیه.

:smile:
 

mojtaba_81

عضو جدید
ذبیح الله منصوری (زاده ۱۲۷۴ش - درگذشته ۱۳۶۵ش) روزنامه‌نگار و مترجم ایرانی... آثار ترجمهٔ وی به دلیل اقتباس از منابع دیگر و تغییر و افزایش متن اثر (در قیاس با متن زبان اصلی) مشهور است... او با نام اصلی «ذبیح الله حکیم الهی دشتی» در سال ۱۲۷۴ش دیده به جهان گشود... ذبیح الله منصوری دارای تحصیلات قدیمه بود و خدمت مطبوعاتی خود را از سال ۱۲۹۲ آغاز نمود... وی طی ۷۰ سال روزنامه نویسی خویش بامجلات و مطبوعات بسیاری همکاری نمود از جمله: کوشش، ایران ما، داد، ترقی، تهران مصور، روشنفکر و سپید و سیاه... عمده کارهای او در مجله هفتگی خواندنیها منتشر می‌شد...
آثار منصوری به احتمال، پرخواننده‌ترین رمان‌های تاریخی به زبان فارسی هستند... وی آثار بسیاری را ترجمه کرده (حدود ۱۴۰۰ اثر) که حتی ذکر نام آنها هم کاری دشوار است...
ذبیح الله منصوری متاهل و صاحب دو فرزند بود... وی در ۱۹ خرداد ماه ۱۳۶۵ش در بیمارستان شریعتی درگذشت...

آثار
• غرش طوفان (۱۳۳۶) - الکساندر دومای پدر
• سه تفنگدار (۱۳۳۶) - الکساندر دومای پدر
• شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان (جون بارک واشتن فنو) - ۱۳۴۳
• عشاق نامدار (۱۳۴۶) -
• خواجه تاجدار (۱۳۴۷) - ژان گور
• امام حسین و ایران (۱۳۵۱) - کورت فریشلر
• مغز متفکر جهان شیعه «امام صادق» (۱۳۵۴) -
• سقوط قسطنطنیه (۱۳۵۹) - میکا والتاری
• خداوند الموت (حسن صباح) (۱۳۵۹) - پل آمیر
• ملاصدرا (۱۳۶۱) - هانری کورین
• عارف دیهیم دار (۱۳۶۲) - جیمز داون
• غزالی در بغداد (۱۳۶۳) - ادوارد توماس
• جراح دیوانه (۱۳۶۴) - ژارگن توروالد
• سرزمین جاوید (۱۳۷۰) - رومن گیرشمن
• سینوهه پزشک فرعون - میکا والتاری
• من کنیز ملکه مصر بودم - میکل پیرامو
• سفرنامه ماژلان - پبگافتا دی لومباردو
• اسپارتاکوس (؟) - هوارد فاست
• ژوزف بالسامو (؟) - الکساندر دومای پدر
• محبوس سنت هلن یا سرگذشت ناپلئون - اوکتاو اوهری
• شاه طهماسب و سلیمان قانونی - آلفرد لابی ار
• دلاوران گمنام ایران در جنگ با روسیه تزاری (؟) - ژان یونیر
• مکاتبات چرچیل و روزولت - وارن اف. کمبل
• پطر کبیر - رابرت ماسی
• عایشه بعد از پیغمبر - کورت فریشلر
• ایران و بابر - ویلیام ارسکین
• ملکه ویکتوریا - الیزابت لانفورد
 
آخرین ویرایش:

mojtaba_81

عضو جدید
دقیقا
آفرین آقا مجتبی:gol::gol::gol:
دیدید گفتم آسونه;)

این هم جایز شما:smile:


اگه لطف کنید یک شرح مختصری هم از این مترجم گرانقدر که به راستی سهم مهم و منحصر بفردی در آشنایی ایرانیان با ادبیات جهان و به نوعی جا انداختن فرهنگ کتابخوانی در بین عوام جامعه ایرانی داشته, را بذاری که عالیه.

:smile:

ممنون... خیلی خوشمزه بود...




یکی از رمان نویس های مورد علاقه ی خودم رو برای سری جدید مسابقه میذارم...




تمام عزیزانی که ذره ای اهل کتاب و مطالعه هستند این نویسنده ی محبوب رو میشناسند...
 

Parisa R

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون... خیلی خوشمزه بود...




یکی از رمان نویس های مورد علاقه ی خودم رو برای سری جدید مسابقه میذارم...




تمام عزیزانی که ذره ای اهل کتاب و مطالعه هستند این نویسنده ی محبوب رو میشناسند...


gabriel-garcia-marquez :D:D:D:D:D:D:D
 

mojtaba_81

عضو جدید

آفرین :gol::w17:... یک چراغ روشن ...
حالا که جوابو گفتی... شرح حال مختصری هم از جناب مارکز بنویسی بیشتر با این نویسنده ی توانای آمریکای لاتین آشنا میشیم... :w27:
بعدشم مثل اینکه باید عکس بعدی رو واسه مسابقه بذاری... :victory:
 

Parisa R

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آفرین :gol::w17:... یک چراغ روشن ...
حالا که جوابو گفتی... شرح حال مختصری هم از جناب مارکز بنویسی بیشتر با این نویسنده ی توانای آمریکای لاتین آشنا میشیم... :w27:
بعدشم مثل اینکه باید عکس بعدی رو واسه مسابقه بذاری... :victory:






گابریل خوزه گارسیا مارکِزGabriel José García Márquez ) (زادهٔ ۶ مارس ۱۹۲۷ در در دهکدهٔ آرکاتاکا درمنطقهٔ سانتامارا در کلمبیا) رمان‌نویس، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی است. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور است و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کند.




« اگر عمر دوباره می‌یافتم ، به هر کودکی دو بال می‌دادم ، اما رهایش می‌کردم تا خود پرواز را بیاموزد.»

او در سال ۱۹۴۱ اولين نوشته‌هايش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبيرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصيل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت. در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال ‌تنهايی کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به عقيدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بوده است.
او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمريکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا توسط مارکز بودند که وی نپذيرفت.
مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی است، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد.
آثار


  • طوفان برگ
  • پاییز پدرسالار
  • کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد، هوشنگ گلشیری
  • زائران غریب (مجموعه داستان کوتاه، همچنین با عنوان ده داستان سرگردان)
  • ماجرای ارندیرا و مادربزرگ سنگدل‌اش (مجموعه داستان کوتاه)
  • سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی
  • زیستن برای بازگفتن، انتشارات کاروان
  • صد سال تنهایی، ( Cien años de soledad) ترجمه‌های: بهمن فرزانه، کیومرث پارسای.
  • از عشق و شیاطین دیگر
  • عشق سال‌های وبا هرمز عبداللهی
  • ساعت نحس
  • خانهٔ بزرگ
  • وقایع‌نگاری يک قتل از پيش اعلام شده
  • ژنرال در هزارتوی خويش
  • ۱۳۸۵ - بهترین داستان‌های کوتاه گابریل گارسیا مارکز، احمد گلشیری. انتشارات نگاه.
  • ۱۳۸۶ - خاطرهٔ دلبرکان غمگین من. ( Memoria de mis putas tristes) (خاطرات روسپیان غمگین من.). کاوه میرعباسی.
  • سرگذشت یک غریق

 

Similar threads

بالا