چون در اوج فلکم باید مرد!.......

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام به همگی
این شعر از دکتر خانلریست و میتوانم بگم که در کتاب ادبیات فارسی دوره دبیرستان و دانشگاهی هم بوده.
شعر خیلی جالب و پرمعناییست چون ازش خوشم اومد!! گفتم برای دوستان هم قرار بدهم:

شعر " عقاب " شاهکاردکتر پرویز ناتل خانلری---------------------------------------------------------------------------
گشت غمناک دل و جان عقابچوازو دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسیدآفتابش به لب بام رسید
باید از هستی دل بر گیردره سوی کشور دیگر گیرد
خواست تا چاره ی نا چار کنددارویی جوید و در کار کند
صبحگاهی ز پی چاره ی کارگشت برباد سبک سیر سوار
گله کاهنگ چرا داشت به دشتناگه ا ز وحشت پر و لوله گشت
وان شبان ، بیم زده ، دل نگرانشد پی بره ی نوزاد دوان
کبک ، در دامن خار ی آویختمار پیچید و به سوراخ گریخت
آهواستاد ونگه کرد و رمیددشت را خط غباری بکشید
لیک صیاد، سردیگر داشتصید را فارغ و آزاد گذاشت
چاره ی مرگ ، نه کاریست حقیرزنده را دل نشود از جان سیر
صید هر روزه به چنگ آید زودمگر آن روز که صیاد نبود
آشیان داشت بر آن دامن دشتزاغکی زشت و بد اندام و پلشت
سنگ ها از کف طفلان خوردهجان ز صد گونه بلا در برده
سا ل ها زیسته افزون ز شمارشکم آکنده ز گند و مردار
بر سر شاخ ورا دید عقابز آسمان سوی زمین شد به شتاب

 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفت: ای دیده ز ما بس بیدادبا تو امروز مرا کار افتاد
مشکلی دارم اگر بگشاییبکنم آن چه تو می فرمایی ››
گفت: ما بنده ی در گاه توییمتا که هستیم هوا خواه تو ییم
بنده آماده بود ، فرمان چیست ؟جان به راه تو سپارم ، جان چیست ؟
دل ، چو در خدمت تو شاد کنمننگم آید که ز جان یاد کنم ››
این همه گفت ولی با دل خویشگفت و گویی دگر آورد به پیش
کاین ستمکار قوی پنجه ، کنوناز نیاز است چنین زار و زبون
لیک ناگه چو غضبناک شودزو حساب من و جان پاک شود
دوستی را چو نباشد بنیادحزم را باید از دست نداد
در دل خویش چو این رای گزیدپر زد و دور ترک جای گزید
زار و افسرده چنین گفت عقابکه :‹‹ مرا عمر ، حبابی است بر آب
راست است این که مرا تیز پر استلیک پرواز زمان تیز تر است
من گذشتم به شتاب از در و دشتبه شتاب ایام از من بگذشت
گر چه از عمر ،‌دل سیری نیستمرگ می آید و تدبیری نیست
من و این شهپر و این شوکت وجاهعمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناسازبه چه فن یافته ای عمر دراز ؟
پدرم نیز به تو دست نیافتتا به منزلگه جاوید شتافت
لیک هنگام دم باز پسینچون تو بر شاخ شدی جایگزین
از سر حسرت بامن فرمودکاین همان زاغ پلید است که بود
عمر من نیز به یغما رفته استیک گل از صد گل تو نشکفته است
چیست سرمایه ی این عمر درازرازی این جاست،تو بگشا این راز››
زاغ گفت : ‹‹ ار تو در این تدبیریعهد کن تا سخنم بپذیری
عمرتان گر که پذیرد کم و کاستدگری را چه گنه ؟ کاین ز شماست
ز آسمانهیچنیایید فرودآخر از این همه پرواز چه سود ؟
پدر من که پس از سیصدو اندکان اندرز بد و دانش و پند
بارها گفت که برچرخ اثیربادها راست فراوان تاثیر
بادها کز زبر خاک وزندتن و جان را نرسانند گزند
هر چه ا ز خاک ، شوی بالاترباد را بیش گزندست و ضرر
تا بدانجا که بر اوج افلاکآیت مرگ بود ، پیک هلاک
ما از آن ، سال بسی یافته ایمکز بلندی ،‌رخ برتافته ایم
زاغ را میل کند دل به نشیبعمر بسیارش از آن گشته نصیب
دیگر این خاصیت مردار استعمر مردار خوران بسیار است
گند و مردار بهین درمان ستچاره ی رنج تو زان آسان ست
خیز و زین بیش ،‌ره چرخ مپویطعمه ی خویش بر افلاک مجوی
ناودان ، جایگهی سخت نکوستبه از آن کنج حیاط و لب جوست
من که صد نکته ی نیکو دانمراه هر برزن و هر کو دانم
خانه ، اندر پس باغی دارموندر آن گوشه سراغی دارم
خوان گسترده الوانی هستخوردنی های فراوانی هست ››
****
آن چه ز آن زاغ چنین داد سراغگندزاری بود اندر پس باغ
بوی بد ، رفته ا زآن ، تا ره دورمعدن پشه ، مقام زنبور
نفرتش گشته بلای دل و جانسوزش و کوری دو دیده از آن
آن دو همراه رسیدند ز راهزاغ بر سفره ی خود کرد نگاه
گفت : ‹‹ خوانی که چنین الوان ستلایق محضر این مهمان ست
می کنم شکر که درویش نیمخجل از ما حضر خویش نیم ››
گفت و بنشست و بخورد از آن گندتا بیاموزد از او مهمان پند
****
عمر در اوج فلک برده به سردم زده در نفس باد سحر
ابر را دیده به زیر پر خویشحیوان را همه فرمانبر خویش
بارها آمده شادان ز سفربه رهش بسته فلک طاق ظفر
سینه ی کبک و تذرو و تیهوتازهو گرم شده طعمه ی او
اینک افتاده بر این لاشه و گندباید از زاغ بیاموزد پند
بوی گندش دل و جان تافته بودحال بیماری دق یافته بود
دلش از نفرت و بیزاری ، ریشگیج شد ، بست دمی دیده ی خویش
یادش آمد که بر آن اوج سپهرهست پیروزی و زیبایی و مهر
فر و آزادی و فتح و ظفرستنفس خرم باد سحرست
دیده بگشود به هر سو نگریستدید گردش اثری زین ها نیست
آن چه بود از همه سو خواری بودوحشت و نفرت و بیزاری بود
بال بر هم زد و بر جست ازجاگفت : که ‹‹ ای یار ببخشای مرا
سال ها باش و بدین عیش بنازتو و مردار تو و عمر درازمن نیم در خور این مهمانیگند و مردار تو را ارزانی
گر در اوج فلکم باید مردعمر در گند به سر نتوان برد ››
****شهپر شاه هوا ، اوج گرفتزاغ را دیده بر او مانده شگفتسوی بالا شد و بالاتر شدراست با مهر فلک ، همسر شدلحظهیی چند بر این لوح کبودنقطهیی بود و سپس هیچ نبودشعر: دکتر پرویز خانلری
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر جالبیه که یه بخشهاییش هم تبدیل به ضرب المثل شده مثلا این بیتش:

دوستی را چو نباشد بنیاد حزم را باید از دست نداد [FONT=&quot]

[/FONT]
 
آخرین ویرایش:

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال ها باش و بدین عیش بناز تو و مردار تو و عمر دراز[FONT=&quot]
[/FONT]من نیم در خور این مهمانی گند و مردار تو را ارزانی [FONT=&quot]
[/FONT]
گر در اوج فلکم باید مرد عمر در گند به سر نتوان برد ›› [FONT=&quot]

من خودم این 3 بیت رو خیلی دوست دارم چون بارها در زندگی شخصیم برام پیش اومده خوب دیگه چیکارش میشه کرد!!
بی خیال راحت بگیر:biggrin:
امیدوارم که واسه کسی این سه بیت کاربرد پیدا نکنه چون خدائیش تحملش خیلی هم راحت نیست;):eek:

[/FONT]
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشحال میشم که این شعر رو بخونین و نظرات و برداشت های خودتونو برام بنویسین.
همیشه بهترین آرزوها را براتون دارم:heart::gol:
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخی بمیرم واسه این تایپیکهای بیچاره که از عشق و عاشقی و بد و بیراه گفتن به دختر و پسرا خالین چون هیچکی نمی خوندشون الا خودت!!
خدائیش همه زندگی که لیلی و مجنون بازی نمیشه !!:biggrin:
 

= nAviD =

عضو جدید
سلام
ممنون به خاطر شعر
کپیش کردم تا سر فرصت بخونم( یه خورده طولانی بود)
ولی حرف دل منو زدی
هر جا میری دخترا و پسرا در حال کل کل هستن و هر کی داره جنس مخالف رو میکوبه
در کل ممنون
 

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
ممنون به خاطر شعر
کپیش کردم تا سر فرصت بخونم( یه خورده طولانی بود)
ولی حرف دل منو زدی
هر جا میری دخترا و پسرا در حال کل کل هستن و هر کی داره جنس مخالف رو میکوبه
در کل ممنون
مرسی و ممنون که برای شعر وقت گذاشتی همیشه شاد باشی و موفق.:heart::gol:
 

sima.eng

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اینجا اومدم ولی فرصت خوندن شعرتونو نداشتم. ایشالا بخونم. منم با حرفتون موافقم که این تاپیکا مظلومند و بقیه کل کل ها شلوغ. واقعا جای تاسفه!!!!!
 

بابك طراوت

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين شعر كه تفاوت زندگي كلاغ و عقاب را به تصوير ميكشد بسيار تامل برانگيز است.... كلاغ با عمر طولاني (400 سال) و پرواز در ارتفاع پايين كه با خوردن آشغال و ... چيزهاي نامطبوع روزگار ميگذراند و در خرابه اي ساكن است در مقايسه با عقاب كه خوردن غذاي تازه و تيز پروازي و زندگي در آشيانه هاي مرتفع و داشتن عمر كوتاه (30 سال) از خصوصيات اوست. .. كدام بهتر است اين نحو زندگي با عمري دراز يا آن نوع زندگي با عمر كوتاه .... كه شعر فوق زندگي دوم را پيشنهاد ميدهد.:gol:

در ضمن سراينده اين شعر وزارت فرهنگ در قبل از انقلاب را عهده دار بوده است ...
 
آخرین ویرایش:

حمید...HaMiD

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين شعر كه تفاوت زندگي كلاغ و عقاب را به تصوير ميكشد بسيار تامل برانگيز است.... كلاغ با عمر طولاني (400 سال) و پرواز در ارتفاع پايين كه با خوردن آشغال و ... چيزهاي نامطبوع روزگار ميگذراند و در خرابه اي ساكن است در مقايسه با عقاب كه خوردن غذاي تازه و تيز پروازي و زندگي در آشيانه هاي مرتفع و داشتن عمر كوتاه (30 سال) از خصوصيات اوست. .. كدام بهتر است اين نحو زندگي با عمري دراز يا آن نوع زندگي با عمر كوتاه .... كه شعر فوق زندگي دوم را پيشنهاد ميدهد.:gol:

در ضمن سراينده اين شعر وزارت فرهنگ در قبل از انقلاب را عهده دار بوده است ...
مرسی ی ی ی ی ی:gol::gol:
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
niyaz_sepas در فقدان به اوج می رسم . ادبیات 22

Similar threads

بالا