هر کی سوتی داده تعریف کنه!

m@hboubeh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این سوتیمو خوب یادمه:w20:
دبیرستانی بودم و قرار بود صبح برم مدرسه، از قضا شبشم مهمون داشتیم منو میگی خسته، چشام دیگه باز نمیشه:confused: اینام مگه میرن.......:mad:
دیدم مامان و آبجیم نشستن رو پله ها حرف میزنن نه گذاشتم نه برداشتم گفتم: بابا اینا نمیخوان برن من خسته ام صبح نمیتونم بیدار شما :w06:
چشتون روز بد نبینه دیدم اون خانم ک مهمونمون بود داره لباس میپوشه برن، صدای منو شنید ینی به طرز فجیهی ضایع شدم .......... هیچی دیگه سرمو انداختم رفتم آشپزخونه واسه خداحافظی هم از خجالتم نیومدم:redface::w09:
بعد اون شبم 1بار تو عروسی داداشم دیدمش ولی باز نتونستم برم جلو سلام علیک کنم:confused:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خخخخ
منم یه بار با فامیلمون داشتیم پشت سر اون یکی فامیلمون غیبت میکردیم و حسیابی هم اون بنده خدا دلش پرتر از من بود :دی هیچی دیه هی گفت و گفت و گف تا یه جمله من گفتم آره بابا این فلانی اصن .................1 وضی :دی یهو دیدم از بغلم اومد بیرون همون شخصی که داشتیم غیبتش رو میکردیم گفت : خووووووووووببب !!؟

اون ::smile:
ما ::surprised::redface:
 

joey

عضو جدید
این سوتیمو خوب یادمه:w20:
دبیرستانی بودم و قرار بود صبح برم مدرسه، از قضا شبشم مهمون داشتیم منو میگی خسته، چشام دیگه باز نمیشه:confused: اینام مگه میرن.......:mad:
دیدم مامان و آبجیم نشستن رو پله ها حرف میزنن نه گذاشتم نه برداشتم گفتم: بابا اینا نمیخوان برن من خسته ام صبح نمیتونم بیدار شما :w06:
چشتون روز بد نبینه دیدم اون خانم ک مهمونمون بود داره لباس میپوشه برن، صدای منو شنید ینی به طرز فجیهی ضایع شدم .......... هیچی دیگه سرمو انداختم رفتم آشپزخونه واسه خداحافظی هم از خجالتم نیومدم:redface::w09:
بعد اون شبم 1بار تو عروسی داداشم دیدمش ولی باز نتونستم برم جلو سلام علیک کنم:confused:

من تندیس این تیپ سوتیام ... حالا فرصت شد مفصل میگم خدمتتون :D فعلا ...
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
خخخخ
منم یه بار با فامیلمون داشتیم پشت سر اون یکی فامیلمون غیبت میکردیم و حسیابی هم اون بنده خدا دلش پرتر از من بود :دی هیچی دیه هی گفت و گفت و گف تا یه جمله من گفتم آره بابا این فلانی اصن .................1 وضی :دی یهو دیدم از بغلم اومد بیرون همون شخصی که داشتیم غیبتش رو میکردیم گفت : خووووووووووببب !!؟

اون ::smile:
ما ::surprised::redface:

فک نمیکردم پسرا هم بشینن غیبت کنن...خخخخخ:D
 

Nazanin07

عضو جدید
چند روز پیش رفتم زنگ خونه همسایه رو زدم و منتظر وایسادم تا جواب بدن،خیلی طول کشید، منم دیگه محو آدم های توی کوچه شده بودم
که یهو خانمه آیفونو برداشت و گفت بله؟
منم گفتم : الو...سلام....
خخخخخخخخخخخخخخخخخ
 

beso

اخراجی موقت
مامانم گوشت تو شیشه درست کرده بود
شیشه و از تو اب داغ برداشتم که بازش کنم
گرفتمش زیر شیر اب سرد
بوم ترکید
 

1234hamid

کاربر بیش فعال
خخخخخخخخخخخخخخ وای چه باهال :))))))))) البته دختر داییت هم زیاد تو فکرش بوده ها :)) پیش میاد دیگه یهویی بچه دار میشن :) خخخ
چند شب پیش مهمون داشتیم دخترداییم داشت در مورد تصادف دوستش تعریف میکرد تو جمع ازش پرسیدن چی شد گفت کاندوم دستش پاره شد.... من :eek: تاندون :surprised: همه جمع :biggrin::biggrin::biggrin:
 

ا.حبیب زاده

عضو جدید
دایی من توی داروخونش یه مارو کرده توی الکل گذاشته روی میز. زمان بچگیمم هر وقت می‌خواستم شلوغی کنم با اون میترسوندنم. خلاصه یبار خونه دایی اینا بودیم یهو زن داییم که توی آشپزخونه بود جیغ زد, ملت رفتن ببینن که چی‌ شده فهمیدن سوسک دیده. همون موقع من گفتم این که ترس نداره تو مار دایی رو ببینی‌ چیکار میکنی‌؟ ولی‌ مشکل اینجا بود که اون لحظه کسی‌ فکرش به مار توی داروخونه نرفت :weirdsmiley: :weirdsmiley: :weirdsmiley:
خیلییییی باحال بود
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاله و مامانم داشتن راجب کیفیت دوربین گوشیاشون با هم حرف میزدن، خاله م میخواست یه عکس از من بگیره گفت: یه لبخند ژتون بزن دارم ازت عکس میگیرم! :)
من: خاله لبخند ژتــــــون!!! :surprised::biggrin:
منظورش لبخند ژکوند بود... :w15:



یه بارم یه بنده خدایی میخواست کابینتای خونه شو عوض کنه، میگفت میخوام پی دی اف بذارم! :biggrin:... بنده خدا منظورش ام دی اف بود!
 

peiman66

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﺰﻭﻩ
ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺪﯾﺪ
ﮐﭙﯽ ﮐﻨﻢ , ﮐﭙﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪ
ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺮﻡ , ﺷﻤﺎﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ
ﺟﺰﻭﻩ ﺭﻭ ﮐﭙﯽ
ﮐﻨﻢ , ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻫﻢ
ﺑﯿﺎﻥ؟
ﻣﻦ
ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ ﺩﻭ ﺩﺭ
ﻫﺴﺘﺶ ﻓﻘﻂ
ﻭﺍﺳﻪ ۲ ﻧﻔﺮ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﻩ !
ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﻧﯿﺶ ﺧﻨﺪ ﺯﺩ ﺑﻌﺪ
ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﺩﻭﺳﺘﺎﺷﻮ ﭘﭻ ﭘﭻ ﮐﺮﺩ
ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻡ .
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻫﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ
ﺍﺳﻤﺘﻮﻥ ﭼﯿﻪ ﻭ …
ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ
ﻣﺎ ﻣﯿﻮﻣﺪﻥ
ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﺭﺏ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﺭﻓﺘﯿﻢ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺎﻧﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﯿﺎﻓﺶ
ﻋﻮﺽ ﺷﺪ !!!
ﯾﻬﻮ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ
ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻭﻧﻢ
ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻓﺡﺶ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ !
ﺟﺰﻭﺷﻢ ﻧﺪﺍﺩ!!! ﻣﻠﺖ ﺑﺎ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺩﺭﮔﯿﺮﻧﺎ، ﺁﺧﺮﻡ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ
ﺷﺪ ....
ﻣﮕﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺖ ???

:D:D:D
عاشقتم
 

حمید بهمنی

عضو جدید
من یه بار تو مترو بودم
پسر عموم چند ایستگاه جلوتر تو یه ترن دیگه بود
بهش گفتم پیاده شو اونم گفت که تو تو واگن چندی که بیاد پشم
منم پیاده شدم نیگاه کنم
یهو صدای دید دید در ترن اومد
همینجور که داشتم میشمردم، خواستم بپرم داخل که با یه چیزیبرخورد کردم
یه اقایی دیر متوجه شده بود که پیاده بشه
خلاصه من موندم این ور در و اون اقا هم سوار بر مترو رفت
فقط دستشو می دیدم که بالا وا پایین میکرد
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
یه روز ساعت 7 صبح، استادم پیام داد به آقای فلانی (دوستم) هم بگو با هم بیاید کارگاه. منم خواب بودم شدید، تو خواب و بیدار برا دوستم تو اس نوشتم: ممد پاشو نبوی (استادم) کصافط باز دیشب خوابش نبرده گیر داده زود بریم.. حالا نگو اسو برا استادم نوشتم و فرستادم. راحت خوابیدم یهو چن ثانیه بعد تو خواب یهو یادم اومد برا استادم فرستادم:child: از خواب پریدم و گفت ..آآآآآ... :w09::wallbash: بدو رفتم اتاق بغلی پیش رفیقم بش گفتم از خنده ترکید. هیچی دیگه یه یه هفته ای جلو چش استاده ظاهر نمی شدم. آخرشم یه روز دیدمش سلام کردم . گفت سلاااام آقای سحرخیز!!! حالا من یه شب خوابم نبرده شما باید به همه بگی؟؟
من:redface:
استادم:cool::razz:
رفیقام:thumbsup2:
بازم رفیقام:w15:
 

ile

عضو جدید
من گاهی دچار تپق میشم وقتی بحث تعارف و این چیزا پیش میاد
یبار با پسر داییم رفته بودیم درخونه ی بنده خدایی.بهمون گفتم بفرمایین داخل.من گفتم:خواهش میکنم:D
بامزه ترین تپق رو تو عروسی پسرعموم شنیدم . یکی از فامیلا اومد بهش تبریک بگه، بعد از کلی خوش و بش بهش گفت انشالا خوشبخت بشین. این بیچاره یدفه مخش هنگ کرد برگشت گفت : چَشم :D
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بامزه ترین تپق رو تو عروسی پسرعموم شنیدم . یکی از فامیلا اومد بهش تبریک بگه، بعد از کلی خوش و بش بهش گفت انشالا خوشبخت بشین. این بیچاره یدفه مخش هنگ کرد برگشت گفت : چَشم :D

اینا رو میگی سوتی ؟ هه

اگه توام تو مراسم عذاداری موقه بیرون رفتن یهو با صاب عذا دس بدی و زبونت نچرخه بگی تسلیت میگم؛ بگی تبریک میگم !!چیکار میکردی :biggrin:
 

بانو امین

مدیر تالار اسلام و قرآن
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار
کاربر ممتاز
یه روز ساعت 7 صبح، استادم پیام داد به آقای فلانی (دوستم) هم بگو با هم بیاید کارگاه. منم خواب بودم شدید، تو خواب و بیدار برا دوستم تو اس نوشتم: ممد پاشو نبوی (استادم) کصافط باز دیشب خوابش نبرده گیر داده زود بریم.. حالا نگو اسو برا استادم نوشتم و فرستادم. راحت خوابیدم یهو چن ثانیه بعد تو خواب یهو یادم اومد برا استادم فرستادم:child: از خواب پریدم و گفت ..آآآآآ... :w09::wallbash: بدو رفتم اتاق بغلی پیش رفیقم بش گفتم از خنده ترکید. هیچی دیگه یه یه هفته ای جلو چش استاده ظاهر نمی شدم. آخرشم یه روز دیدمش سلام کردم . گفت سلاااام آقای سحرخیز!!! حالا من یه شب خوابم نبرده شما باید به همه بگی؟؟
من:redface:
استادم:cool::razz:
رفیقام:thumbsup2:
بازم رفیقام:w15:


:w15::w15::w15::w15::w15:
 

vahid_007_006

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نوشته اصلي بوسيله Hadi-Hashemi http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/viewpost-left.png دایی من توی داروخونش یه مارو کرده توی الکل گذاشته روی میز. زمان بچگیمم هر وقت می‌خواستم شلوغی کنم با اون میترسوندنم. خلاصه یبار خونه دایی اینا بودیم یهو زن داییم که توی آشپزخونه بود جیغ زد, ملت رفتن ببینن که چی‌ شده فهمیدن سوسک دیده. همون موقع من گفتم این که ترس نداره تو مار دایی رو ببینی‌ چیکار میکنی‌؟ ولی‌ مشکل اینجا بود که اون لحظه کسی‌ فکرش به مار توی داروخونه نرفت :weirdsmiley: :weirdsmiley: :weirdsmiley:
دهنت اسفالت خیلی خندیدم نزدیک بود بمیرم پستت رو پیدا نکردم خیلی لایک داشت کتک هم خوردی بعدش ؟؟؟؟
 

vahid_007_006

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
http://www.www.www.iran-eng.ir/images/misc/quote_icon.png نوشته اصلي بوسيله سجی http://www.www.www.iran-eng.ir/images/buttons/viewpost-left.png

ﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﺰﻭﻩ
ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺪﯾﺪ
ﮐﭙﯽ ﮐﻨﻢ , ﮐﭙﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪ
ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺮﻡ , ﺷﻤﺎﻡ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﮐﻪ
ﺟﺰﻭﻩ ﺭﻭ ﮐﭙﯽ
ﮐﻨﻢ , ﺍﻭﻧﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﻫﻢ
ﺑﯿﺎﻥ؟
ﻣﻦ
ﮔﻔﺘﻢ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ ﺩﻭ ﺩﺭ
ﻫﺴﺘﺶ ﻓﻘﻂ
ﻭﺍﺳﻪ ۲ ﻧﻔﺮ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﻩ !
ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﻧﯿﺶ ﺧﻨﺪ ﺯﺩ ﺑﻌﺪ
ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﺩﻭﺳﺘﺎﺷﻮ ﭘﭻ ﭘﭻ ﮐﺮﺩ
ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﯾﻡ .
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﻫﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ
ﺍﺳﻤﺘﻮﻥ ﭼﯿﻪ ﻭ …
ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ
ﻣﺎ ﻣﯿﻮﻣﺪﻥ
ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﺭﺏ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﺭﻓﺘﯿﻢ
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺎﻧﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﻗﯿﺎﻓﺶ
ﻋﻮﺽ ﺷﺪ !!!
ﯾﻬﻮ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ
ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺍﻭﻧﻢ
ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻓﺡﺶ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ !
ﺟﺰﻭﺷﻢ ﻧﺪﺍﺩ!!! ﻣﻠﺖ ﺑﺎ
ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺩﺭﮔﯿﺮﻧﺎ، ﺁﺧﺮﻡ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ
ﭼﺮﺍ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ
ﺷﺪ ....
ﻣﮕﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﻭ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺖ ???


عاشقتم حاجی بچه کجایی بیام پیشت دست بوسیییییی
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز ساعت 7 صبح، استادم پیام داد به آقای فلانی (دوستم) هم بگو با هم بیاید کارگاه. منم خواب بودم شدید، تو خواب و بیدار برا دوستم تو اس نوشتم: ممد پاشو نبوی (استادم) کصافط باز دیشب خوابش نبرده گیر داده زود بریم.. حالا نگو اسو برا استادم نوشتم و فرستادم. راحت خوابیدم یهو چن ثانیه بعد تو خواب یهو یادم اومد برا استادم فرستادم:child: از خواب پریدم و گفت ..آآآآآ... :w09::wallbash: بدو رفتم اتاق بغلی پیش رفیقم بش گفتم از خنده ترکید. هیچی دیگه یه یه هفته ای جلو چش استاده ظاهر نمی شدم. آخرشم یه روز دیدمش سلام کردم . گفت سلاااام آقای سحرخیز!!! حالا من یه شب خوابم نبرده شما باید به همه بگی؟؟
من:redface:
استادم:cool::razz:
رفیقام:thumbsup2:
بازم رفیقام:w15:
:biggrin::biggrin:
دوستم شماره یکی از بچه هارو میخواست گفتم :اول از از طرف بپرسم که شمارشو بدم فلانی یا نه؟پیام زدم که فلانی شمارتو میخواد بهش بدم؟
بعد فرستاده شده هامو نگاه کردم دیدم به خود اونی که شماره میخواست فرستادم.
 

ریحانه سعادت

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترم 4 بود. جمعیت داشتم اصلا هم سر کلاس نرفته بودم. دوستام واسم حضور میزدند. بعد یه ماه مجبورا رفتم . اخه دانشکدش دور بود سر ظهر هم بود با خواب آلودگی زیاد رفتم . فقط میدونستم کلاس مختلط نیس و استادش هم زنه. هیچی دیگه شانس من همون روز کلاسا عوض شده بود. منم که فقط میخاستم حضور بزنم با دو تا پلاستیک خرید لوازم خوراکی رب و روغن و... با اعتماد به نفس بالا نیم ساعت آخر در و باز کردم رفتم ردیف جلو نشستم. یهو دیدم همه همه دارن به من نگا میکنن.
استاد:eek:
بجه ها:surprised:
از بغل دستیم پرسیدم کلاس جمعیته دیگه؟؟؟؟
در کمال نا باوری گفت کلاس تاریخه. خعلی بد بود. ولی اون روز دل جماعتی رو شاد کردم. خدا رو شکر کسی منو نمیشناخت.
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترم 4 بود. جمعیت داشتم اصلا هم سر کلاس نرفته بودم. دوستام واسم حضور میزدند. بعد یه ماه مجبورا رفتم . اخه دانشکدش دور بود سر ظهر هم بود با خواب آلودگی زیاد رفتم . فقط میدونستم کلاس مختلط نیس و استادش هم زنه. هیچی دیگه شانس من همون روز کلاسا عوض شده بود. منم که فقط میخاستم حضور بزنم با دو تا پلاستیک خرید لوازم خوراکی رب و روغن و... با اعتماد به نفس بالا نیم ساعت آخر در و باز کردم رفتم ردیف جلو نشستم. یهو دیدم همه همه دارن به من نگا میکنن.
استاد:eek:
بجه ها:surprised:
از بغل دستیم پرسیدم کلاس جمعیته دیگه؟؟؟؟
در کمال نا باوری گفت کلاس تاریخه. خعلی بد بود. ولی اون روز دل جماعتی رو شاد کردم. خدا رو شکر کسی منو نمیشناخت.

:w15::w15::w15:
خییییلی باحالی! با رب و روغن و خریدات رفتی سرکلاس؟؟؟
 

محمودپور

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه کلاس نسبتاً آسون صبح های شنبه داشتم، جمعه شب هم رسیه بودم خوابگاه. ساعتم خواب موند ساعت 10 بیدار شدم فکر کردم ساعت هشته! رفتم حول حول سر کلاس و نشستم ( اتفاقاً همون استاد ساعت 10 هم کلاس داشت ) رفتم سر کلاس و نشستم. همین طور که استاد درس میداد دیدم درس ها چقدر شبیه درس های کاشناسی ارشد که هیچ شبیه کارشناسیه بیشتر! خلاصه چون پیش استاد بد خراب میشم اگر برم بیرون تا آخر کلاس نشستم و گوش کردم.
 
آخرین ویرایش:

apz

عضو جدید
چندتا سوتی جالب...

با چندتا از دوستام داشتیم میرفتیم سر کلاس چندتا دیگه از بچه ها را دیدیم ایستادیم سلام و احوال پرسی... یکی از دوستاشون همراهشون نبود سراغشو گرفتیم ...گفتن مادربزرگش فوت کرده ما هم سعی کردیم فاز دپرسی برداریم و تسلیت و این حرف ها...دوستم یک دفعه میگه : ااا بالاخره مرد؟؟؟

ما::eek:
دوستاش::mad:
مادربزرگ::biggrin:


یبار داشتم با دوستم کل کل میکردم دیگه آخراش فکر کردم من دارم پیروز میشم اومدم بهش بگم تو خودت مشکلی...گفتم مشکل جلو چشماته....:biggrin:

یبار رفتم پیش مدیر گروهمون داشتم بهش التماس میکردم ی درس مکانیکی را داخل دانشکده ارائه بده که مجبور نشیم مهمان دانشکده مکانیک بشیم..داشتم موفق میشدم ...اومدم جمله ی اخرو بگم و امضا را بگیرم گفتم:
استاد توروخدا ی کاری کنید دیگه ما کارمون به این مکانیکیا نخوره اصلا همشون ی جوریند...هنوز جملم تموم نشده بود که یادم افتاد استادمون دکترای تخصصی مکانیک داره ....
خدا دوستان همراهو بیامرزه که جمعش کردن...
 

apz

عضو جدید
یبار دیگه با دوستم بودیم با ی استادها کار داشتیم رفتیم پشت در دفترش ببینیم برنامش چیه ...طبق برنامش قرار نبود تا 2 ساعت بعدش دانشگاه باشه ...دوستمم خیلی بی هوا بدون اینکه در بزنه دسته ی درو کشید پایین و درو هل داد ...هل دادن همانا باز شدن در و افتادن دوستم به داخل همانا...دوستمم با اعتماد به نفس کامل درو کوبید و اومدبیرون... شانس آوردیم استاد داشت نماز میخوند ولی خب شناسایی شدیم...


ی بار دیگه با ی استاد دیگه کار داشتیم دیدیم در بستست فکر کردیم داخل نیست یک ربع پشت در منتظرش بودیم در همین فاصله یکی از دوستام زنگ زد و پرسید کجایی؟
منم گفتم پشت دفتر استاد فلانی( با اسم کوچیک)و کلی بد و بیراه که طبق ساعت هاش تو دفترش نیست خوب که همه حرفی زدم و خداحافظی کردم استاد در دفترشو باز کرد و گفت بفرمایید داخل...:biggrin:

سوتی نسبت به همکلاسی ها هم که بسیار زیاده ولی چون هنوز تو این دنشگاهیم و کلی از هم دانشگاهی های محترم هم اینجا حضور دارن از گفتنش معذوریم...:D
 

peiman66

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
عاقا من تو زمینه حفظ کردن اسم آدما خیلی خنگولم.حتی اسم دوستای نزدیکمو اگه چند وقت نبینمشون یادم میره...یه بار داشتم تو خیابون قدم میزدم که یهو یکی از دوستامو دیدم.بعد از احوالپرسی با همدیگه هم مسیر شدیم و داشتیم میرفتیم که یهو رسیدیم به یکی دیگه از دوستای قدیمیم.خلاصه کلی ماچ و موچ و احوالپرسی و...حالا این دو تا دوستام همدیگرو نمیشناختن و من میخواستم که اینارو به هم معرفی کنم:cowboy:عاقا هر کار کردم اسم هیشکدومشونو یادم نمی اومد:wallbash:
من::sweatdrop:
دوستام::weirdsmiley:
خواجه حافظ شیرازی::eek:
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا