[ نقد و بررسی کتاب ] - پایان یک مرد

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
پایان یک مرد


فرانک دختر مجرد و جوان با مهران به گردش می رود و خوش می گذراند و مهران با خواندن صیغه عقد عملاً فرانک را وسیله لذت جویی خود قرار می دهد.


پایان یک مرد
نوشته: فریبا کلهر
نشر: مرکز
چاپ: اول 90

به گزارش مهرخانه، در این نوشتار قصد داریم به دومین رمان از کتاب های سه گانه خانم کلهر یعنی رمان پایان یک مرد بپردازیم.
شخصیت اصلی این رمان نیز همانند رمان قبلی- شروع یک زن- یک زن است. زنی که روابط عاشقانه و احساسات عاشقانه نامتعارفی را تجربه می کند. فرانک دختر یک بازاری فرش فروش است، او با مادر و برادرش زندگی می کند برادری که نقش دیگری جز یک برادر معمول را در زندگی او بازی خواهد کرد. فرانک در انتهای رمان متوجه می شود که بهروز برادر واقعی او نیست. این مطلب را خود بهروز هم می فهمد منتها زودتر از فرانک. و کشف این راز مساوی می شود با احساس عشقی که بهروز نسبت به فرانک پیدا می کند؛ هرچند این راز را نمی تواند برملا کند و پنهانی فرانک را دوست دارد. او گوشه گیر و کم حرف می شود و به نظر می رسد هیچ راهی برای رسیدن به معشوق ندارد. فرانک نیز عاشق مردی می شود که روزی به همراه دوستش پروانه سوار تاکسی او شده است. مهران؛ راننده تاکسی، کسی است که فرانک عاشق او می شود هرچند بعدها متوجه می شود که مهران زن و دو بچه دارد. و فرانک سعی می کند که این موضوع را فراموش کند و خللی در عشقش به وجود نیاورد. نویسنده به سادگی مجوز عشق و علاقه میان این دو نفر را صادر کرده و به نظر نمی رسد به عواقب این امر توجهی داشته باشد. فرانک دختر مجرد و جوان با مهران به گردش می رود و خوش می گذراند و مهران با خواندن صیغه عقد عملاً فرانک را وسیله لذت جویی خود قرار می دهد. و نهایتاً زمانی که برای چند مدتی از فرانک دور بوده از فرانک می خواهد که با او ازدواج کند. هر چند هیچ اصراری در خواسته اش ندارد. تمام این وقایع جلوی چشمان خواننده شکل می گیرد بدون آنکه ذره ای بتواند آن را باور کند. در حقیقت شخصیت ها از خود استقلالی ندارند و کاملاً ابزار دست نویسنده هستند برای تحقق بخشیدن به رویاها و فانتزی های نویسنده. که زنی در موقعیتی به شدت عاشقانه و غیر متعارف قرار بگیرد هم از طرف بهروز و هم از طرف مهران. در واقع پرداخت نامناسب و ضعیف شخصیت فرانک، ناممکن بودن و مصنوعی بودن داستان را آشکار کرده است. عشقی در نگاه یا رفتار یا رویاهای فرانک وجود ندارد. او شخصیتی نیست که هر روز به سر کارش در دفتر روزنامه برود و با همکارانش گفت و گو کند و نیز در میان رفت و آمد ها با مردان مختلف عاشق مهران شود.

فرانک تنها ابزار قرار گرفتن در یک موقعیت غیر معمول است که متأسفانه هیجانی را هم نتوانسته ایجاد کند. در آخر فرانک بی هیچ دلیل و یا تغییر؛ شخصیتی آرام و کم حرف می شود و نمی تواند دیگر به زندگی عاشقانه گذشته اش با مهران برگردد. ترس او از بازداشت یک روزه دلیل این سکوت و رویگردانی او از مهران می شود که منطقی به نظر نمی رسد. بعد از مرگ بهروز در تصادف جاده ای -که بهروز می رفت تا خانواده واقعی اش را پیدا کند- پدر فرانک گوشه گیر می شود و طبق یک رسم قدیمی خاندانش که مردان خاندان در سنین کهولت با چمدانی در دست و سگی همراه به سفر دور و درازی می روند؛ او هم راهی می شود. مادر فرانک هم که قربانی رسوم کهن و خدمت به مرد خانواده است. غمگین و تنها در خانه اش می ماند و فرانک که با مهران هم ازدواج نمی کند آماده می شود تا با مادرش به سفر بروند. همه شخصیت های رمان به سفر می روند. پروانه دوست فرانک هم به آلمان می رود به دنبال آرزوهایش. اما این سفرها هیچ کدام نه دلیل و انگیزه کافی شخصیت ها هستند و نه خواننده با توجه به شخصیت پردازی نویسنده نمی تواند آینده مهم و خوشایندی را برای شخصیت ها پیش بینی کند. در حقیقت هم مردهای رمان و هم زن های رمان، در داستان گم می شوند و مثل عنوان داستان، پایان می پذیرند. نه فرانک می تواند زندگی سالم و عاشقانه ای داشته باشد. نه فرنگیس مادر فرانک در زندگی اش طعم عشق را چشیده است و نه پروانه-که به بهروز علاقه داشت- توانست به عشقش برسد. همینطور این داستان غم انگیز برای مردهای داستان هم اتفاق افتاد؛ مهران مرد رنج کشیده ای بود که دائماً از زنش-افسانه- که آشکارا چندین بار در طول رمان او را بیمار و مریض روانی خوانده بود، فراری بود و هم در ابراز عشقش به فرانک ناموفق و می شود گفت نامطمئن بود. حتی مهران هم نمی دانست با فرانک خوشبخت می شود یا نه؟ بهروز نیز که عاشق فرانک بود و مشکل اینجا بود که همه فرانک را خواهر بهروز می دانستند. شخصیت ها نه تنها درکی از خوشبختی ندارند، بلکه حتی ناتوان از ترسیم خوشبختی برای خود و تلاش برای رسیدن به آن در زندگی شان هستند. داستان با تصمیم فرانک و مادرش به سفر تمام می شود و دیالوگ هایشان نشان از شادی آنها دارد. هرچند برای خواننده مشخص نمی شود آیا صرف گرفتن تصمیم رفتن به سفر، آنهم سفری با مقصدی نامعلوم تمام رنج های مادر فرانک که در خانه شوهرش تحمل کرد و ذره ای محبت و توجه و احترام از شوهرش ندید و فرانک که از کارش انصراف داده بود و یک روز هم با شرایطی ناراحت کننده بازداشت بود و از مرد مورد علاقه اش جدا شد و پس از سال ها از رنج برادرش سردرآورد و فهمید یکی از همکارانش بدخواه او بوده و ..... را التیام می داد؟ پاپان داستان قانع کننده و قوی نیست.

نویسنده در این داستان از مسائل مختلفی صحبت کرده و اظهار نظرهایی هم دارد راجع به مسائل سیاسی و یا احکام شرعی از جمله حکم اجازه پدر برای ازدواج دختر که البته حکم را به تمسخر گرفته و با دیده انکار و رد به این امر نگاه کرده از جمله زمانی که مهران از فرانک می خواهد تا صیغه او شود و فرانک در جواب می گوید که به اذن پدرش محتاجند... در صفحه 92:« مهران پوزخندی زد و گفت: دست بردار. یعنی تو کم تر از پدرت صلاح خودت را می دانی؟ تو با این تحصیلات، با این همه عقل با این سن، باید برای بدیهی ترین حقت چشمت به دهان پدر باشد که اجازه بدهد. اجازه پدر؟ این حرف ها را جامعه پدر سالار، مردسالار از خودش در آورده. برای سلطه بر زن. برای اینکه زن وفادار باشد، حرف گوش کن باشد.» و نویسنده اصلاً به این مطلب توجه نکرده که این حکم، یک حکم شرعی و دینی است که برای حفظ دختران و احتیاط در ازدواج آنها نهاده شده تا مردانی دقیقاً مثل مهران نتوانند این گونه که او از فرانک سوءاستفاده می کند دختران را تنها برای لذت چند روزه خود بخواهند. نه حکمی که مردان اختراع کرده باشند تا بر زنان سلطه داشته باشند اگر اینطور بود که حکم به ضرر خود مردها تمام می شد! مگر کسی که می خواست دختری را صیغه کند مرد نبود؟ اگر این حکم اختراع مردان جامعه مردسالار باشد که به ضرر خودشان است! چون به سادگی نمی توانند دختری را صیغه کنند و چند ساعتی با او لذت ببرند. در ثانی پدری که بر ازدواج دخترش نظارت می کند و نهایتاً هم انتخاب را بر عهده خود دختر می گذارد-همان چیزی که در اسلام هست- چه ظلمی بر زنان کرده است؟ کجای این امر بر ضرر دختر است و یا اجحاف در حق اوست؟ پس در حقیقت مردانی که با این حکم مخالفند در ظاهر و به فریب غصه زنان را می خورند و خود آنها بزرگترین ظلم را در حق زنان می کنند.

مسئله دیگر این است که چرا فرانک؛ که هیچ تعریفی از دین برای خود ندارد و رفتاری دینی از خود نشان نمی دهد، تنها از میان تمام قوائد دستورات دینی به این یکی مقید است؟ آیا طرح این مسئله از زبان فرانک و رد صریح آن از سوی مهران و در جایی دیگر از سوی پروانه، تنها تمهید ناشیانه نویسنده برای تخطئه یک حکم شرعی نیست؟ علی ای حال آنچه در رمان بیشتر از هر چیزی به چشم خورد تأیید ازدواج مخفی و دروغ گویی به همسر و متعهد نبودن به شرایع اسلام. و مظلوم نمایی شخصیت هایی است که از این قوائد سرپیچی می کنند.
 

Similar threads

بالا