مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل من چون دل گل های بهار

پر شد از شبنم لرزان يقين

گفتم اين اوست كه باز آمده است

جستم از جا و در آئينه گيج
:w16:
جز برگهای مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه میدهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت ؟
جز سردی و ملال چه میبخشد
بر جان دردمند من آغوشت ؟
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم
پندارم
پاییز ای سرود خیال انگیز
پاییز ای ترانه محنت بار
پاییز ای تبسم افسرده
بر چهره طبیعت افسونکار
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه وجنونم كشانده بود
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود
اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه وجنونم كشانده بود
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
در پایان نور ،خود را در انعکاس تنهایی می یابم .
و
به آغاز خلوت گاه خود می اندیشم،
آنجا که پایانی برای اشک ها و حسرت ها نیست ،
دیوار های تنم ،
مرا در ازدحام سکوت ِ تنهاییم ،می فشارند،
ایستاده در فضای خاموش،
بدون هیچ راهی برای فرار،
تنها منم ، که همه ی وجودم را ،در انتهای خواب به تماشا می نشینم .

می شتابد از پـی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
 

najme74

عضو جدید
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند


در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نميآيد
اندوهگين و غمزده مي گويم
شايد ز روي ناز نمي آيد
چون سايه گشته خواب و نمي افتد
در دامهاي روشن چشمانم
مي خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه هاي نبض پريشانم

مهتاب مي دود كه ببيند در اين ميان

مرغك ميان پنجه وحشت چه می كشد
:w16:
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
مهتاب مي دود كه ببيند در اين ميان

مرغك ميان پنجه وحشت چه می كشد
:w16:

دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است...
حیاط خانه ما تنهاست...
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم برای باغچه میسوزد
کسی به فکر گلها نیست
کسی به فکر ماهیها نیست
کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد
که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
که ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده است...
حیاط خانه ما تنهاست...

تو همان به که نیندیشی
به من و درد روانسوزم
که من از درد نیاسایم
که من از شعله نیفروزم
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
شمع ، ای شمع چه میخندی
به شب تیره خاموشم
بخدا مردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه ی سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود...
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه ی سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود...

دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را


ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش ...
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای رهروان خسته چه می جویید
در این غروب سرد ز احوالش
او شعله رمیده خورشید است
بیهوده می دوید به دنبالش ...
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مُردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم ...
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
شمع ‚ ای شمع چه میخندی ؟
به شب تیره خاموشم
بخدا مُردم از این حسرت
که چرا نیست در آغوشم ...

من نمی خواهم
سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پای رهگذرها...
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
من نمی خواهم
سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پای رهگذرها...

از بیم امید و عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم...
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
از بیم امید و عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم...

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودود
يا خزانی خالی از فريادو شور...
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودود
يا خزانی خالی از فريادو شور...

رفتم مرا ببخش مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود ...
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود ...

 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتم مرا ببخش مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود ...
این عشق آتشین پر از درد بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود ...


درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده از خود کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده از خود کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش ، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم ....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم ....
من از تو ميمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
وقتی که من خيابانها را
بی هيچ مقصدی ميپيمودم
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
من از تو ميمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی
وقتی که من خيابانها را
بی هيچ مقصدی ميپيمودم
تو با من ميرفتی
تو در من ميخواندی

یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور...
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
روشن از جلوه های مهتابست
امشب از خواب خوش گریزانم
که خیال تو خوشتر از خوابست
خیره بر سایه های وحشی بید
می خزم در سکوت بستر خویش
باز دنبال نغمه ای دلخواه
می نهم سر بروی دفتر خویش
تن صدها ترانه میرقصد

دیدمت وای چه دیداری واای
این چه دیدار دلآزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سروکاری بود ...
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدمت وای چه دیداری واای
این چه دیدار دلآزاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سروکاری بود ...

دل من کودکی سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد
 

Sahar Bavaghar

عضو جدید
دل من کودکی سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش كرد

در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم ...
 

S O R M E

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این فکرم که دستی پیش آید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم ...

من نمی خواهم
سايه ام را لحظه ای از خود جدا سازم
من نمی خواهم
او بلغزد دور از من روی معبرها
يا بيفتد خسته و سنگين
زير پای رهگذرها
 

Similar threads

بالا