[ سینما ] - ديالوگ هاي خاطره انگيز و ماندگار سینما

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز

- دستا بالا !
+ نه.
- چی ؟
+ گفتم نه.
- چرا نه؟
+ نمیخوام
- ولی من تفنگ دارم
+ واسم مهم نیست
-ولی اصلن با عقل جور در نمیاد
+ چه بد !



هفت روانی - مارتین مک دانا

 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز

-فرهاد:همه‌ی عمر ترسیدم
.همیشه حواسم پرت بود
اما نه ‌از تو
همیشه حواسم جمعِ تو بود گلی
اسم تو آرومم می‌کرد
تو «الف» بودی
من «ی»
گیله گل ابتهاج
فرهاد یروان

-گلی: اصلا یادم نیست، عجیبه
.
-فرهاد:سلیقه‌ی تو رو یادمه
هرچی تو‌ دوست داشتی رو دوست داشتم
اون روزُ یادمه که خانم معلم پرسید
هرکی از چی توی زمستون خوشش میاد
همایون خله گفت از شیر سرد
لاله گفت از دماغ هویجی آدم برفی
آندریو گفت از برف
یاسمن گفت از هیچیش
ناهید گفت از سرما خوردن
علی گفت از صدای برف
من گفتم از تعطیلی مدرسه به خاطر برف
تو گفتی از بوی پوست پرتقال سوخته روی بخاری وسط یه‌روز برفی
می‌دونستم تو یه چیزی میگی که شبیه بقیه نیست
تو فرق داشتی‌گلی


[ در دنیای تو ساعت چند است؟ ]

 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز

- ميتونم يه رازي رو بهت بگم؟
- بله بگو
- هفته ي پيش رفتم به فروشگاهو يه تفنگ خريدم ، قصد داشتم اگه تومور مغزي داشتم خودمو بكشم.
تنها چيزي كه منصرفم كرداين بود كه پدر و مادرم با اين كار نابود ميشن و مجبور بودم اول اونارو بكشم و بعدش عمه و عمو و بعدش قتل عام به راه مي افتاد!




Hannah and Her Sisters
وودي آلن





 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
ژاک: سخت ترين قسمتِ غواصي وقتي ـه که به انتهاي آب ميرسي.
جوآنا: چرا؟
ژاک: براي بالا اومدن بايد يه دليلِ خيلي خوب داشته باشي، و پيدا کردن يه دليلِ خوب واقعاً کارِ سختيه...





لوک بسون - آبیِ بیکران (1988)

 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز

الیزابت : چطوری میتونی به یکی بگی خداحافظ وقتی که نمیتونی حتی بدون ِ فکرشم زندگی کنی ؟!
من نمیگم خداحافظ ، من نمیتونم چیزی بگم !
من فقط میرم ...




شب های بلوبری من (My Blueberry Nights )
کارگردان: وونگ کار وای.
فیلمنامه: وونگ کار وای، لارنس بلاک (بر اساس داستانی از کار وای.)
محصول ٢٠٠٧ هنگ کنگ، چین، فرانسه. (نامزد نخل طلای جشنواره کن)


 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
دیالوگهای شاهکار باب اسفنجی شلوار مکعبی :

ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ : ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ ﺻﺪﺍﻡ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ : ﻧﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺎﺭﯾﮑﻪ
........
ﺑُﺨﺘﺎﭘﻮﺱ : ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻟﺬﺕﺑﺒﺮﻩ
..........
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ : ﯾﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ ﻣﯿﺨﺮﯾﻢ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﻨﯽ : ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﻃﻼ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﻨﻪ
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ : ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯾﻢ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﺭﻭ ﻣﺎ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﻩ
.......
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ : ﻣﻦ ﺯﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻡ !.
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ : ﭼﺮﺍ ﺑﺪﺭﺩ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﻘﯿﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺣﺲ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
........
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ : ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺗﻮ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟؟؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﮏ : ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ
......
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﻰ : ﺩﺭ ﭼﻪ ﺭﻭﺯﻯ ﻫﺴﺘﯿﻢ؟
ﭘﺎﺗﺮﯾﻚ : ﺍﻣﺮﻭﺯ
ﺑﺎﺏ ﺍﺳﻔﻨﺠﯽ : ﺍﻭﻩ ... ﺭﻭﺯ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﻡ




 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
شهاب حسینی: آدما دو دسته‌اند: دسته اول متولد مردادن..

دسته دوم کسایی هستن که دوست داشتن متولد مرداد باشند..



سوپر استار |تهمینه میلانی |1387
 

S A R a d

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز

مهدی هاشمی (دکتر یاوری) خطاب به لاله اسکندری (ملیحه) :
«همون‌قدر که واقعاً بزرگ هستی، بزرگ باش. به اندازه‌ی فهم و صبر و تحمل‌ات. چون سکوت کار آدم‌های بزرگه! اگه احساس می‌کنی بزرگ نیستی و فقط محض تقلید این و اون ساکتی، بدون که همین سکوت، فردا، از آدم‌های کوچیک، طلب‌کارهای پرکینه می‌سازه! طلب‌کار از زمین و زمان، از خدا و دنیا و بنده‌هاش... اگه می‌تونی مثل آدم‌های بزرگ سکوت‌ات رو تا توی گور با خودت ببری، سکوت کن!»

سریال رقص پرواز | احمد مرادپور
 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
فرهاد (محمدرضا فروتن): بعد از 20 سال زندگی مشترک با همسرش نگار (لیلا حاتمی) دچار مشکل شده است. او برای حل مشکل خود، نزد استاد پیرش (عزت آ.. انتظامی) که از قضا 20 سال پیش راهنمای او برای انتخاب همسر بوده می‌رود.

فرهاد: بعد از بیست سال، بازم دست خالی..

استاد: بیست سال پیش توی فصل بهار، اومدی اینجا که " عاشق یه شاهزاده خانووم خـُنیاگر شدم؛ می خوام ازدواج کنم " هه.
یه نوار هم گذاشتی، گفتی " صدای سازشو گوش کن، بگو ببینم راز دلش رو میتونی برای من بگی؟ " من چی گفتم؟!
_گفتین آگه زبون دلشو نمی‌فهمی، غلط می‌کنی ازش خواستگاری کنی.
+ دیگه چی گفتم؟!
_ گفتین این شاهزاده دلش شکسته س؛ یا دلش جای دیگه س.آگه شکسته باشه، می تونی پیوند بزنی.
+ بند زدی پسر؟!
_ فکر کردم زدم، ولی حالا فکر می‌کنم ...(اشک‌های فرهاد سرازیر می‌شود)
+ بعضی دل‌ها مثل بلوره؛ زود می شکنه، بند زدنش خیلی سخته..
_ کی دل بی ساز منو بند می زنه! داغونم ...


چهل سالگی | 1388 | علیرضا رئیسیان
 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز
علی (علی مصفا): چی شده کفشت ؟
خانم دکتر (لیلا حاتمی): میخش زده بیرون ، هر کفش دیگه بود تا حالا انداخته بودمش بیرون... این یکی رو دلم نمیاد.
- رهاش کن بره رئیس !
+ یعنی چی؟
- هیچی ، یه رفیق داشتم همیشه هر وقت یه چیزی اذیتت میکرد میگفت رهاش کن بره... شرش کم میشه ! چرت میگفت البته ...
+ مخصوصا در مورد میخ کفش بدتره میره تو پای آدم !
- از اینایی بود که تو زندان هیپنوتیزم و اینجور چیزا یاد گرفته بود ؛ یدفعه من و سیما رو برد کافه ی دنیس !
+ سیما کی بود ؟
- سیما یکی از بچه های دانشگاه ...
+ دوستش داشتی؟
- مثلا .... خیلی شبیه مینا بود... همون دخترداییم که از تاریکی میترسید .
+ اون چی؟ اونم تورو دوست داشت ؟
- نمیدونم ...من هیچوقت هیچی بهش نگفتم ... من اینجوریم ...همیشه هر وقت باید یک کاری بکنم یدفعه اصلا هیچ کاری نمیکنم ... خلاصه رفتیم کافه دنیس ، فرید شروع کرد به هیپنوتیزم کردن تا این که نوبت رسید به من ، منو خواب کرد و بچه ها شروع کردن به سوال کردن .... همشون پیله کرده بودن که کیو دوست داری؟ .. منم هیچی نمیگفتم ...تا این که خود سیما گفت علی یه چیزی بگو! مهم نیست چی باشه یه چیزی بگو ... منم هیچی نگفتم ! گفت اصلا یه چیز بی ربط بگو ، بگو یه چیزهایی هست که تو نمیدونی...
+ گفتی؟
- نه ! هیچی نگفتم ...اینقدر هیچی نگفتم تا همه حوصله شون سر رفت ... از خواب بیدارم کردن
+ حوصله سیما هم سر رفته بود ؟
- لابد ... 6 ماه نکشید با محمود چاخان ازدواج کرد
+ لابد کلی هم حالت گرفته شد ... نه ؟... خوب انتظار معجزه داشتی ؟
- حالا کی گفته من منتظر معجزه ام ؟ میدونی امروز دفعه دومه اینو میشنوم ؟
+ خب پس یه کاری میکردی
- اصلا تو اگه بودی چیکار میکردی؟
+ من که صاف بهش میگفتم
- صاف بهش میگفتی؟
+ خوب آره ...مگه چیزه عجیبیه ؟...خب تلفنی بهش میگفتم
- تلفنی هم نمیتونستی بگی
+ چرا ...بیا ...الو ...سلام .. میخواستم یکم باهات حرف بزنم ...میخواستم از خودم برات بگم..یعنی راستش میخواستم بگم اون شب ولی نشد ...امممم...شاید حالا یه وقت دیگه...شاید اصلا دیگه پیش نیاد...به هر حال میخواستم بگم که ....
- دیدی نمیشه !!!
+ میخواستم بگم ... یه چیزهایی هست که نمیدونی ...

 

*FARZAN*

دستیار مدیر کتابخانه الکترونیکی
کاربر ممتاز

شلدون : میدونی من همیشه طرفدار یک داستانم که عطار نیشابوری گفته..داستانی در مورد یک پادشاه که یک گروه از آدم های باهوش رو دور هم جمع کرد که بتونن انگشتری درست کنن که پادشاه رو در زمان ناراحتی، خوشحال کنه... اون انگشتر نگینی داشت که روش این جمله نوشته شده بود : این نیز می گذرد !!!



" the big bang theory ، season 7 / E 20 "


 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
صفحهٔ دوم شناسنامه چیز غریبیه ... میتونه پر از ازدواج‌ها و طلاق‌های ننوشته باشه..!



زن دوم | 1386 | سیروس الوند
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ماندگار ترین و زیباترین دیالوگ ها...

ماندگار ترین و زیباترین دیالوگ ها...


دیالوگ های زیبا و ماندگار را در این بخش برای شما دوستان عزیز آورده ایم. امیدواریم از خواندن این دیالوگ ها لذت ببرید.
……………………….​
مامانم میگفت زندگی مثل یک جعبه شکلاته هیچ وقت نمیدونی قراره چی ازش نصیبت بشه ((دیالوگ ماندگار فیلم فارست گامپ))​
………………………..​
چارلی چاپلین :دخترکم، هیچگاه هم آغوشی هایت را با عشق مقایسه نکن. هیچ مردی در رختخواب نامهربان نیست…​
………………………..​
سیمین :اون می‌فهمه که تو پسرشی؟ نادر :من که می‌فهمم اون پدرمه! دیالوگی همیشه به یاد ماندنی فیلم جدایی نادر از سیمین…​
………………………..​
تو گندم آوردی، گناه آسون شد… گناه آدم ها، یه لقمه ی نون شد…;تیتراژ پایانی سریال سه دونگ سه دونگ​
……………………….​
مثه وقتهایی که تو ناراحتی نفس میکشم با تمام وجود عجب عطر خوبی زده, لعنتی!! ((علی لهراسبی))​
………………………..​
یوسف صیادی :بگو وانت هومن برق نورد :وانت یوسف صیادی :نظم در دستانت (دیالوگی از سریال چک برگشتی)​
………………………….​
تا زمانی که بتوانم: بدوم، می دوم راه بروم، راه می روم سینه خیز بروم، سینه خیز خواهم رفت. اما به لطف خدا همیشه پیش خواهم رفت.​
………………………..​
این قدر به فکر راه های در رو نباشید. پرویز پرستویی فیلم مارمولک​
………………………..​
شوم لا ی لای لای لای شوم لای لای،،،،، شوم لای لای لای لای شوم لای لای!!!!!!!!!! دیالوگی ماندگار از خنده بازار!!!!​
…………………………​
خداوندا تو خیلی بزرگی من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست که… تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام…​
………………………..​
نیست بدتر از نسل ۶۰ با نسل ۷۰… نسل بر باد… یه مشت فرشته بی بال و قصد پرواز… (عرفان پایدار):gol:
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز


در زندگی هر کس خطهایی هست که وقتی ازشون عبور می کنید هیچ وقت نمی تونی برگردی و آدم قبل بشی که بهش میگن خط بی بازگشت!
Carlito's Way| راه کارلیتو 1993| برایان دی پالما
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه درست حرف زدنو یاد بگیری خدا بیشتر از تو خوشحال می شه

My Fair Lady| بانوی زیبای من 1964| George Cukor
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
مورگان فریمن:دیوارهای اینجا خیلی عجیبه. اول ازشون بدت میاد؛ ولی کم کم بهشون عادت می کنی و روزی می رسه که می بینی بهشون وابسته شدی!

The Shawshank Redemption| رستگاری در شائوشنگ 1994| فرانک دارابونت
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
لـئـون(ژان رنـو):ایـن گـلـدون تـنـهـا دوسـتـمـه،هـمـیـشـه سـبـزه،
سـاکـتـه، مـثـلـه خـودمـه,ریـشـه نـداره!
مـاتـیـلـدا(ناتالی پورتمن): اگـه واقـعـن دوسـتـش داری تـو زمـیـن بـکارش تـا ریــشـه داشـتـه بـاشـه...

Leon: The Professional| لئون(حرفه ای) 1994| لوک بسون
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز


زندگی تو این دنیا وحشتناکه و وحشتناک تر از اون اینه که کسی رو به وجود بیاریم و فکر کنیم که اون خوشبخت تر از ما میشه.
Wild Strawberries| توت‌فرنگی‌های وحشی 1957|اینگمار برگمان
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکــتــر مــحـمـود عــالــم : خــدا؟؟ آره خـدا خـیـلـی بـزرگــه خــودمــون سـاخــتـیـمـش کــه هــر وقــت تــوی دردســر افــتـادیــم یــکـی از راه بــرســه و بــگـه خــدا بــزرگــه,امــا اشــکـالــش ایـــنـه کــه زیـــادی بــــزرگـــه!

خیلی دور خیلی نزدیک| ۱۳۸۳| رضا میرکریمی
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
هارپر: مامان، چرا مامان بزرگ تمام روز خوابه؟
آدری: برای اینکه آرام بخش خورده.
هارپر: اینکه میگی یعنی چی؟
آدری: یعنی قرصی خورده که کمکش میکنه بخوابه. مامان بزرگ پسرش رو از دست داده و این بدترین اتفاقیه که ممکنه برای یکی بیوفته.
هارپر: یعنی بدتر از اینکه پسر اون پدر من بوده؟

things we lost in the fire| چیزهایی که در آتش از دست دادیم 2007| سوزان بیر
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز


پشت این نقاب یه جسم نیست. یه آرمانه، آرمان ها هم ضد تیرند
V for Vendetta| وی مثل وندتا 2005| جیمز مک‌تیگو
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
اسکارلت : رت، رت، رت اگه تو بری من بایستی کجا برم ؟
چی کار باید بکنم ؟
رت باتلر : صادقانه بگم عزیزم ، اصلا برام مهم نیست!

Gone With The Wind| بر باد رفته 1939| ویکتور فلمینگ، جرج کیوکر، سم وود
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز


زمونه ما را زده خودمون دیگه خودمونو نزنیم
ستاره می شود| ۱۳۸۴| فریدون جیرانی
 

Similar threads

بالا