بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

AndanaEnd

عضو جدید
کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من ، ای زمان؟...

زنده یاد حسین پناهی:gol:
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
و زیبایی تو را دوست می دارم
تو را عاشقانه دوست دارم
مثل گلهای بهاری
مثل پنجره های باز رو به دریا
مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
من عاشقم
عاشق صدای شرشر بارن
عاشق پنجره های خیس باران خورده
و عاشق کوچه های نمناک انتظار
من عاشقم
عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
من عاشقم
عاشق پاکی و معصومیت
عاشق نگاهی پاک و بی ریا
عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
می دانی ...

خوب که فکر می کنم

می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزدار

بیشتر میچسبد....

تا

عاشقانه های این عشق های تو خالی....
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خانه دوست کجاست؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پر های صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره جاوید اساطیر می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا...خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بر دارد از نور
و از او می پرسی:
"خانه دوست کجاست"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در انتظار بهار...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]از کوچه زمستان با پای برهنه عبور می کنم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دیگر نمی خواهم دلم سرد زمستان باشد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]دیگر نمی خواهم با بوی پاییز در حوالی زمستان پرسه بزنم...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در انتظار بهارم...[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]حتی بدون پا...[/FONT]​

__________________
 

honey2009

کاربر بیش فعال
راز این داغ نه در سجده‌ی طولانی ماست


بوسه‌ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست





شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار


باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست





موج با تجربه‌ی صخره به دریا برگشت


کمترین فایده‌ی عشق پشیمانی ماست





خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق


همچنان منتظر لحظه‌ی ویرانی ماست





باد پیغام رسان من و او خواهد ماند


گرچه خود بی‌خبر از بوسه‌ی پنهانی ماست
 

honey2009

کاربر بیش فعال
حلقه ی دوزخ

اگر چون رود می‌خواهد که با دریا بیامیزد



بگو چون چشمه بر زانو گذارد دست و برخیزد




به حرف دوستان از دست من دامن مکش هرچند



به ساحل گفته‌اند از صحبت دریا بپرهیزد




چه بیم از دیگران؟ در چشم مردم بوسه می‌گیریم



که با این معصیت‌ها آبروی ما نمی‌ریزد





بیا سر در گریبان هم از دنیا بیاساییم



مگر ما را خدا «باهم» در آن دنیا برانگیزد




در این پیرانه سر، سجاده‌ای دارم که می‌ترسم



خدا با آن مرا از حلقه‌ی دوزخ بیاویزد





مرا روز قیامت با غمت از خاک می‌خوانند



چه محشر می‌شود مستی که از خواب تو برخیزد





از استاد فاضل نظری
یادم رفت بگم،شعر قبل هم از همین استاد بود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگاری خواهد رسید ....

همچنان که در آغوش دیگری خفته ای ،

به یاد من ...

ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی

دلت هوایم را خواهد کرد ...

به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...

به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...

به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...

به یاد خواهی آورد حرف هایم را ...

به یاد خواهی آورد شیطنت و عشق بازی هایم را ...

مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی :

من تو را می خواهم ....

ولی آن لحــــــظه دیگر برگشتی امکان پذیر نیست ..

و من در آغوش دیگری تصویر تو را فراموش خواهم کرد...​
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق رازی دارد که هنوز نفهمیدمش
تنها میدانم میخواهم بجای سخن از عشق
دوباره طعم عشق را بچشم تا دوباره
بشوم شاد و سرخوش بدون انکه غمهایم را کسی ببیند
 

پروانه شیرازی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بیخودی پرسه زدیم، صبحمان شب بشود[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]بیخودی حرص زدیم،سهممان کم نشود[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ما خدا را با خود، سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ما به هم بد کردیم، ما به هم بد گفتیم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]ما حقیقت هارا، زیر پا له کردیم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]و چقدرحظ بردیم، که زرنگی کردیم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]روی هرحادثه ای، حرفی از مهر زدیم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]از تو من میپرسم ، ما که راگول زدیم؟؟؟[/FONT]
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر اول

اثری از‫:‬ رافائل آلبرتی, مودب میرعلایی






کبوتر اشتباه کرده است.
چه اشتباهی.
سوی شمال رفت، به جنوب رسید.
فکر کرد گندم، آب است.
چه اشتباهی.
فکر کرد دریا، آسمان است
و شب، بامداد.
چه اشتباهی.
ستاره ها، قطره های شبنم،
و گرما، برف
چه اشتباهی.
که دامن ات، پیراهنش بود،
و دل ات، لانه اش.
چه اشتباهی.
(او بر ساحل خوابید،
تو بر بالای شاخه ای.)
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر دوم

اثری از‫:‬ مودب میرعلایی, ویلیام کارلوس ویلیامز







آلوهایی را که

در یخچال بودند
خورده ام

و اینکه تو شاید آن ها را
برای صبحانه
گذاشته بودی

مرا ببخش
خوشمزه بودند
خیلی شیرین
و خیلی سرد
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر سوم

اثری از‫:‬ سونگ سان, مودب میرعلایی






ده سال صبوری

برای ساختن این کلبه‌ی کوچک.
حالا، بادِ سرد در نیمی از آن خانه کرده است
و نیمه ی دیگر پُر از مهتاب است.

دیگر جایی برای کوه‌ها و طوفان نیست
پس آن‌ها باید بیرون بمانند.

* سونگ سان شاعر کره ای تولد ۱۴۹۳/مرگ ۱۵۸۳
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر چهارم

اثری از‫:‬ بورخس, مودب میرعلایی




بزرگترین گناهی را که یک انسان می تواند مرتکب شود
مرتکب شده ام ، خوشبخت نبوده ام.
بگذار بهمنِ یخ زدهِ بیرحمِ نسیان

مرا در کام خود فرو برد،نابود کند، بی شفقتی.
پدر و مادرم مرا برای زیبایی و
بازی شگفت انگیز زندگی به دنیا آوردند،
برای زمین ، آب ، آتش و هوا
من به آن ها خیانت کردم از این رو که خوشبخت نبودم
و آرزوی نخستین آنها برآورده نشد.
ذهن من خود را وقف لجاجتِ متقارنی برای هنر کرده است
که دمیدن در حباب است ، من بزدل بودم.
آن ها شجاعت را به من آموختند.
و من آن را پس زدم، آنچه بیش از هر چیز مرا دنبال می کند:
من انسانی نگون بخت بوده ام.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شعر پنجم:به هنگام زاده‌شدن کودکانم و در حال خواندنِ سیلویا پلات

انچه کروگ



کیست این پسرک خشمگین
که از شانه‌هایش جیغ زنان بیرون می‌جهد
که بازوی چرب‌اش می‌پیچد،
که دهان کوچک‌اش از فریاد می‌درد؟

این دست‌ها پیش از آنکه او را محکم بگیرد چه کرده‌اند؟
این دهان پیش از این محبت‌ها چه کرده است؟
به سوی من برمی‌گردد مثل گیاه کوچکِ گرسنه‌ای
بینی‌اش حفره‌ای می‌نشاند بر پستانم
که پس از اولین جرعه، خالی می‌شود
و آرام می‌شود مثل حیوانی کوچک
و صورت از شیر سرریز می‌شود.

کیست این دخترک عجیب
صورت سرخ‌اش با هر جیغ درهم می‌پیچد
اشک ها بر گونه‌های کوچک عصبانی‌اش می‌ریزند
مشت‌هایش ملامت‌بار بر زمین می‌کوبند.

چرا این همه خشمگین‌اند؟
چرا صدایشان اینگونه روشن است؟
چرا در این چشم‌های آبی کوچک‌ این همه اعتراض است؟
در اتاق مرطوب بچه‌ها می‌خوابند با لباس‌های
مخصوص یک شکل
استخوان‌ها به مچ‌بندِ نام‌هایشان عادت کرده‌است
پلک‌هایشان چنان نازک مثل برگ گلها است
نفس‌‌هاشان مثل شب‌پره خس‌خس می‌کند
چه می‌توانم بکنم جز آرزوی اینکه
هرگز غیرعادی نشوند
که ساده عشق بورزند و بی‌ریا زندگی کنند
که مرا چون تپه‌ای گرم بیاد بیاورند
و اینکه دست‌هایم چه مهربان بودند
برای هر پستی و بلندی کوچک جسم‌شان؟

Antjie Krog
متولد ۱۹۵۲، شاعر و نویسنده ی افریقای جنوبی.
 

پروانه شیرازی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]ابا صالح التماس دعا هرکجارفتی یاد ما هم باش[/FONT]
[FONT=&quot]نجف رفتی، کاظمین رفتی، کربلا رفتی یادماهم باش[/FONT]
[FONT=&quot]مدینه رفتی به پابوس قبر پیغمبر، مادرت زهرا[/FONT]
[FONT=&quot]به دیدار قبر مخفیش کوچه هارفتی یادما هم باش[/FONT]
[FONT=&quot]ابا صالح التماس دعا هرکجارفتی یاد ما هم باش[/FONT]
[FONT=&quot]شب جمعه کربلا رفتی یاد ماهم کن چون زدی بوسه[/FONT]
[FONT=&quot]کنار قبر ابالفضل باوفا رفتی یادماهم باش[/FONT]
[FONT=&quot]نماز حاجت خواندی ازبرای سرش مسجد کوفه دعا کردی ازبرای سحر التماس دعا یادما هم باش[/FONT]
[FONT=&quot]شدی محرم در مراسم حج یامنا رفتی یاد ما هم باش[/FONT]
[FONT=&quot]به هرجارفتی برو مهدی اما هرکجا رفتی یاد ما هم باش[/FONT]
[FONT=&quot]آقا جان عاجرک الله یا صاحب الزمان[/FONT]
 

..:PURE:..

عضو جدید
کاربر ممتاز
این شعرو اولین بار تو کتاب فارسی عمومی ترم پیش دیدم...
وقتی خوندمش..بدجور به دلم نشست...



بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید


یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم


ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ


یادم آید : تو بمن گفتی :
ازین عشق حذر کن !
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینة عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است
تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :
حذر از عشق ؟
ندانم
سفر از پیش تو ؟
هرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم​
فریدون مشیری
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر خیلی زیاده ولی:

قدرِ محبتو بدون تویِ دنیا کمه
همدمِ خوب و مهربون تویِ دنیا کمه
 

bebinan

عضو جدید
من میخوام رییس شم
من میخوام رییس شم
می تونم رییس شم؟
می تونم؟ می تونم؟
قول؟ قول قول؟
یوهو! دیگه من رییسم.
من رییسم.
.
.
.
.
خوب حالا چیکار کنیم؟
 

سارا..

عضو جدید

برف، یك دسته كلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و كمی میل به خواب.
شاخ پیچك و رسیدن و حیاط.
من، و دلتنگ، و این شیشه ی خیس.
می‌نویسم، و فضا.
می‌نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشك.
یك نفر دلتنگ است.
یك نفر می‌بافد.
یك نفر می‌شمرد.
یك نفر می‌خواند.
زندگی یعنی: یك سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی‌ها كم نیست: مثلاً این خورشید،
كودك پس فردا،
كفتر آن هفته.
یك نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز آب، می‌ریزد پایین اسب‌ها می‌نوشند.
قطره‌ها در جریان،
برف بر دوش سكوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس
 

سارا..

عضو جدید
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تومرا باز رساندی به یقینم کافیست

گاهگاهی که کنارت بنشینم کافیست

قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو

گاه ی از دور تو را خواب ببینم کافیست

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

آسمانی!تودر آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

فکرکردن به تو یعنی غزل شور انگیز

که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
محمد علی بهمنی
 
آخرین ویرایش:

سارا..

عضو جدید
برای تو و خويش
چشمانی آرزو می‌کنم
که چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان ببيند.
گوشی
که صداها و شناسه‌ها را
در بيهوشی‌مان بشنود
برای تو و خويش،
روحی
که اين همه را
در خود گيرد و بپذيرد
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خويش بيرون کشد
و بگذارد
از آن چيزها که در بندمان کشيده است
سخن بگوئيم.

(مارگوت بیکل - ترجمه آزاد احمد شاملو)

 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مانده تا برف زمین آب شود

مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر

نا تمام است درخت

زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد

و فروغ تر چشم حشرات

و طلوع سر غوک از افق درک حیات

مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد

و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف

تشنه زمزمه ایم

مانده تا مرغ سر چینه هذیانی اسفند صدا بر دارد

پس چه باید بکنم؟؟؟....

من که در لخت ترین موسم بی چهچهه سال

تشنه زمزمه ام

بهتر آن است که برخیزم

رنگ را بردارم

روی تنهایی خود نقش مرغی بکشم
 

sara12345

عضو جدید
فریاد روز افزون

مرا پرسی که چو نی ؟ چونم ای دوست
جگر پر درد و دل پرخونم ای دوست

حدیث عاشقی بر من رها کن
تو لیلی شو که من مجنونم ای دوست

به فریادم ز تو هر روز , فریاد
ازین فریاد روز افزونم ای دوست

شنیدم عاشقان را می نوازی
مگر من زان میان بیرونم ای دوست

نگفتی گر بیفتی گیرمت دست ؟
ازین افتاده تر کاکنونم ای دوست

غزلهای نظامی بر تو خوانم
نگیرد در تو هیچ افسونم ای دوست
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خستگی را تو به خاطر مسپار
که افق نزدیک است
و خدایی بیدار که تو را می بیند
 

♫ ♫ (。◕‿◕。) ♫ ♫

عضو جدید
کاربر ممتاز



تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته‌ام دوست می‌دارم
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم
برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گناه
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس اندک می‌بینم.
بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آینهَ خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست
تو را برای خاطر سلامت
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.
"پل الوار"
 

presante

عضو جدید
خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است.....
پیدا نکنم همدل.....دلها همه از سنگ است....
گویا در این وادی از عشق نشانی نیست...
گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است....


 

♫ ♫ (。◕‿◕。) ♫ ♫

عضو جدید
کاربر ممتاز
من زنم...
بهمان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو!
درد آورست که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی
قوس های بدنم بیشتر از "افکارم" به چشمهایت می آیند
و چه تاسف بار است
که باید
لباسم را به اندازه ایمان تو تنظیم کنم...
 

presante

عضو جدید
بزرگ که میشـوی .....
.
غصه هایت زودتر از خودت قـد میکشند ،
دردهـایت نیـز!
غافـل از آنکه لبخنـدهایت را،

در آلبـوم کودکی ات جا گـذاشـتـه ای ......

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آموخته ام که وقتي عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان مي شود.

آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشقش شويم .

آموخته ام که اين عشق است که زخم ها را شفا ميدهد ، نه زمان .

آموخته ام که تنها کسي مرا شاد ميکند ، که بمن ميگويد « تو مرا شاد کردي »

آموخته ام که گاهي مهربان بودن بسيار مهمتر از درست بودن است .

آموخته ام که مهم بودن خوبست ولي خوب بودن مهمتر است .

آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت

آموخته ام که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .

آموخته ام که زندگي جديست ولي ما نياز به «دوستي» داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم .

اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي براي

فهميدنش.

آموخته ام که زير پوست سخت همه افراد کسي وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.

آموخته ام که خدا همه چيز را در يک روز نيافريد ، پس من چگونه ميتوانم همه چيز را در يک روز بدست آورم .

آموخته ام که چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد.

آموخته ام که وقتي با کسي روبرو ميشويم ، انتظار لبخندي از سوي ما دارد.

آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که ميتوان با آن نگاه را وسعت بخشيد .

آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاري ندارد.

آموخته ام که به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست .

آموخته ام که خوشبختي جستن آن است نه پيدا کردن آن .

و آموخته ام که قطره درياست ، اگر با درياست .

و آموخته ام که عشق ، مهرباني ، گذشت ، صداقت وبلند نظري خصلت انسانهاي انسان است.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا