بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

chekedal

عضو جدید
من مانده ام و یک تن تبدار و مریض
یک آدم عاصی شده ی از همه چیز برگرد و نجاتم بده از این همه رنج
آدم شده ام این دفعه حوای عزیز...
 

chekedal

عضو جدید
زنی که عقل دارد عشق را باور نخواهد کرد
که زن با شاعر دیوانه عمرا سر نخواهد کرد

مبادا بشنود یک تار مویش زلّه ام کرده
که دیگر پیش چشم ام روسری بر سر نخواهد کرد

خرابم کرد چشمِ گربه ای وحشی و می دانم
عرق های سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد

نکن... مستم نکن من قاصد دردآور عشق ام
که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد

جنون شعر من را نسل های بعد می فهمند
که فرزند تو جز من جزوه ای از بر نخواهد کرد

برای دخترت تعریف خواهی کرد: "من بودم
دلیل شور «مهدی» در غزل..." باور نخواهد کرد

بگویی، می روم زخم ام زدی اما نترس از من
که شاعر شعر خواهد گفت اما شَر نخواهد کرد...
 

chekedal

عضو جدید
سته ام... به قفس سوخته گیریم که پر هم بدهند
ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند

حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس
تلخ کامی ست اگر شهد و شکر هم بدهند

قصه ی غصه ی یعقوب همین بود که کاش
بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند

ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم
چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند

قوت ما لقمه ی نانی ست که خشک است و زمخت
بنویسید به ما خون جگر هم بدهند

دوست که دلخوشی ام بود فقط خنجر زد
دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند

خسته ام مثل یتیمی که از او فرفره ای
بستانند و به او فحش پدر هم بدهند

حامد عسکری
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفس آدم ها
سر بسر افسرده است
روزگاري است در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي مرده است

دست جادويي شب
در به روي من و غم مي بندد
مي كنم هر چه تلاش ،
او به من مي خندد

نقش هايي كه كشيدم در روز ،
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هايي كه فكندم در شب ،
روز پيدا شد و با پنبه زدود

دير گاهي است كه چون من همه را
رنگ خاموشي در طرح لب است
جنبشي نيست در اين خاموشي
دست ها ، پاها در قير شب است

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می‌کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه‌ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه‌ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمناک است...
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیست جز مرگ مرا تسلیتی
عشق ناکام همین عشق من است
دلم از غصه به جان آمد و جان
باز زندانی زندان تن است
بی گمان قصه ی جان کندن من
قصه ی عشق همان کوه کن است
که تو شیرین به مزارم گویی:
این همان شاعر شیرین سخن است
وین منم تیشه به جانش زده ام
[SUB]فریدون مشیری[/SUB]
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگي بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند
شعله اي بود كه لرزيد ولي جان نگرفت
دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولي
قصه عاشقي ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دامش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست
قصه اي با تو شد آغاز كه پایان نگرفت
 

دالان بهشت

عضو جدید
کاربر ممتاز
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای
پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست

خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبراز بوسه ی پنهانی ماست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقدر بَده ازش خبر نداشتــ ـه باشی
sms
بدی جوابتو نده
ساعتها نگــرانش باشی بعد

بایه خط دیگه بهش زنگ بزنی با دومین بوق گوشی رو برداره...قطع کنی

اون وقــ ـته که می فهمی تنهـــایی

اون وقته که می فهمی دیگه دوستت نداره

آره
...
آدما از همین جاست که تنهــ ـایی رو برای همیشه انتخاب میکنن
.
 

S&M R

عضو جدید
کاربر ممتاز
من ايرانيم!

.نامم "عربي" است،
اتومبيلم "ژاپني"،
ترجيحا پارچه لباسم فاستوني "انگليسي".
غذاي مورد علاقه ام پيتزاي "ايتاليايي"
و عاشق سريال حريم سلطان "تركي" هستم.
اين البته همه ماجرا نيست.
من ايرانيم!
معتقدم "پيكان" خيانت تاريخي بوده است.
"آبگوشت" غذاي عقب مانده هاست و
"فردين" هم هنرپيشه آبگوشتي.
عاشق "ژان والژان" بينوايان "ويكتور هوگو" هستم و
شاهنامه، پدرم يكي داشت، نميدانم چه شد.
من ايرانيم،
فدايي امام حسين،
نا آشنا با "بابك خرم دين"،
نام دخترم "زهرا" به احترام "فاطمه زهرا"
و عاشق "جنيفر لوپز" اما؟
من ايرانیم....
 

shi.irani

عضو جدید
فال حافظ گرفتم و واقعا زیبا نصیحتم کرد

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویشکه سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دلحریم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر می‌نوشکه این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زیادتی مطلب کار بر خود آسان کنصراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مرادتو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن ملوف و عهد یار قدیمز ره روان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهانرضای ایزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
 

R a h a a M

عضو جدید
کاربر ممتاز


هیچگاه تو را
آنگونه دوست نخواهم داشت
که زندانیم باشی!
زندانبانی
شغل موردعلاقه ام نیست
تو میتوانی پرنده باشی..
اما...
اینکه بخواهی تا چه حد
در آسمان من
اوج بگیری،
در خود توست...
میزان اوج گرفتن و پروازت
بستگی دارد به
"آرزویت" ،"باورت" ،"خواستت"،"صداقتت"
و "عشقت"
هرمیزان که
ازچشمه عشق
سیراب تر بنوشی،
بیشتر اوج خواهی گرفت!
هر کسی
برای رسیدن به آرامش،
نیاز دارد آزاد و رها
کنار عشق
با لذت
قدم بردارد...

من
تورا
آرزو نخواهم کرد..
آنکه بادل می آید،
بادل می ماند...
و این

می ارزد به تمام زندگی!!


 

s_aa

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند...

 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سکوت را درک نکرده حرفی نزنیم ....

سکوت را درک نکرده حرفی نزنیم ....

getty-161.jpg

کوچ می کنی
بودنم را از این همه !
پاییزت بودی ماندن می دهد
همیشه کسی ماندنی نیست
خودمان باشیم /بیا
آیینه را نفهمیده /ترانه نشویم
از تمام روز ها قد نکشیم
سکوت را درک نکرده حرفی نزنیم
بر روی هیچ نتی
چپ نکرده خودش نشویم
کوچ هم که می کنی
خودمان باشیم
ماه را نبریم
تا زمین خدا
بر روی عقربه های شب سکته نزند
بیا خودمان باشیم /یا نباشیم
به آسمان تف نکنیم
مردم احترام دارند
آرزویشان بشویم
تا صبحی که همیشه در حال آمدن است ....

حمید رضا اکبری شروه –کارون -:gol::gol:1394

 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قایقی خواهم ساخت...

قایقی خواهم ساخت...

[h=2][/h]



قایقی خواهم ساخت...
با کدام عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت،
عمر خود را گذراند.
با تبر روز و شبش،بر درختان افتاد.
سالیان طول کشید،
عاقبت اما ساخت...
پس بگو ای سهراب،
شعر نو خواهم ساخت!
بیخیال قایق...
یا که میگفتی:
تا شقایق هست زندگی باید کرد!
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی،
زندگی خواهی کرد.
ورنه این شعرو سخن،
یک خیال پوچ است...
پس اگه میگفتی:
تا شقایق هست،
حسرتی باید خورد،
جمله زیبا میشد...
تو ببخشم سهراب،
که اگر در شعرت،
نکته ای آوردم،
انتقادی کردم،
به خدا دلگیرم...
از تمام دنیا،
از خیال و رویا !
به خدا دلگیرم،
به خدا من سیرم.
در جوانی پیرم !
زندگی رویا نیست.
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سروده عاشق...

سروده عاشق...


با بوسه ات
فقط با بوسه ات
متبرک می شوم
با ساحلت
فقط با ساحلت
به آرامش می رسم
با نگاهت
فقط با نگاهت
سیراب می شوم
از میان این همه ستاره
تنها چشمانت را می ستایم
از میان این همه دریا
تنها اشکهایت را
:gol:
زمستان 1370 علی ربیعی (ع-بهار):gol:




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بعضی آدمها بوی خوب دارند

حتی وقتی دورند

دلت که براشون تنگ میشه

بوی خوبشون تو ذهنت میپیچه

و اونقدر دلت هواشونو میکنه

که دوست داری محکم بغلشون کنی . . .
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
نمودار پریشانی ...






صد چو من عاشق ، دلسوخته قربانی توست
قتل دلسوختگان ، شیوه ی بنیانی توست

هر که افتاد در ابروی "رادیکالی" تو
تا ابد در "خَم" اخم تو و زندانی توست

طاق ابروی تو ، يك "تابع پيوسته" شده
حول آن "نقطه"ی خالی ، كه به پيشانی توست

این که گفتم شده "مد" زلف تو ، چیزی ست که در
"جدول داده ی آمار و فراوانی" توست

همه در شهر دلم ، "تابع" ابروی تواند
دوره ی دولت زلف تو و سلطانی توست

آن "نمودار" كه با نبض رگم "رسم" شده
حاکی از حالت گیسوی پريشانی توست
من که "گنگم" تو ولی ، چون غزلی "گویا" باش
کاین غزل ریخته در پای تو ؛ ارزانی توست...:D:gol:
 

sar sia

کاربر بیش فعال
نـــــرخ یک بوسه اگــــر قیمت صد جان بدهی
دل مـــا شِکــــوه نماید که چـــــه ارزان بدهی

همچـو خـــــال لب تو گـــوشه نشینیم که باز
بوسه زان گوشه براین گوشه نشینان بدهی

گفتـــــه ای بر لــــب چون قند تو راحت نرسم
به سماجت مگســم تا کـــه به قنـدان بدهی

دل مـــا گــــوی وفـــــا در کف چوگان جفاست

نَـــرَمَـــد گـــــوی اگـــــر در کــف چوگان بدهی

من به بنـــــدی ز سر زلــــــف شما دل بستم
تا کنـــی حبس و از آن بنـــد فـــــراوان بدهی

نوشــــداروی دلم بــــاش و به نــزدم بـِنـِشین
تا کـــه بر بــــاد، غم و مـــــاتم دستان بدهی

یوسف حسـن تـــــو را خواست زلیخــای دلم
حاجتــــی نیست بر او سختی زنــدان بدهی

عمر بر باد شدو این دل ما خوش به دمیست
که تـــو بر بــــــاد دمی زلــــف پریشان بدهی

قـــــدر این گوهر حسنت دل مـــــا داند و بس
دل مـــا عرصــه ی خود ساز که جولان بدهی

روز مـــــا شب شده از داغ فــــــراق و غـم تو
تا به شب پــــــرتویی از آن مه تـــابان بدهی

سـر به ســــودای تو چــون داد، نیاسود رضا
تــا به دل نوبتـــی از آن صف مــــژگان بدهی


شعر از استاد رضا حیدری نیا
 

sar sia

کاربر بیش فعال
تصــور کن بهاری را که از دست تــو خواهد رفت
خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت

شبی در پیـــچ زلف مــوج در موجت تماشا کن
نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت
مزن تیـــر خطا آرام بنشین و مگیـر از خـــود
تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت

همیشه رود بـــا خود میوه غلتان نخواهد داشت

به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت
به مرگـــی آسمانــی فکر کن محکم قدم بردار
به حلق آویز داری را که از دست تو خواهد رفت

فاضل نظري
 

sar sia

کاربر بیش فعال
باغبانی پیرم
که به غیر از گلها
از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است
ادم خوب کم است
عده ایی بی خبرند
عده ای کور و کرند
و گروهی پکرند
دلم از این همه غم میگیرد
و چه خوب است
ادمی عاقبت میمیرد
 

sar sia

کاربر بیش فعال
من چه بی انصاف بودم با ترازوی ِ دلم که

تار ِ مویت را برابر با همــه دنیــا کشیدم
با چه رویــی بعد از این شعر ِ "نظامی" را بخوانم

بس که "مجنون" بودم و بیخود تو را "لیلا" کشیدم
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمان در خواب و دريا قصه پرداز....

خيالم در بلندي هاي پرواز...

زنلخي هاي پايان، مي رسيدم

به شيرين شگفتي هاي اغاز!
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در ايستگاه سكوت
نگاهها معني دارند!!
جايي كه زبان از بيم سرخ بودن
زرد مي شود!

چشمانم
تاوان بيشتري مي پردازد
با "سكوت" فرياد مي كشم
با نگاهم درد را رشته مي كنم
در كجاي اين منظومه ي سيال
دفينه ي شادماني
به گل نشسته است

خالقان اندوه و تيره بختي
اشك را مقدس
شادماني را كفر ميدانند!
 

bid-majnoon

عضو جدید
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقــــدر که خالی شده بعد از تو جهانم!

چه خاطرات که با این شعر زنده نمیشه برام، و چه مرگ ها که با شنیدنش به سراغم نمیاد...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا