با حال ترین گندی که زدی تو زندگیت از دوران بچگی تا حالا

نگار88

کاربر بیش فعال
خخخخخخ
یعنی بگم واقعا؟؟؟
خونه دانشجویی داشتم یه بار گلاب به روتون تو دست به آب گیر کردم تنها هم بودم هیچکی خونه نبود همچین زدم شیشه رو شیکوندم که بیام بیرون کل خونه پر شیشه خورده شد:w17:
 

hossein.t

عضو جدید
کلاس دوم ابتدایی بودم مدرسه شهید قاضی حصارک بعدش عمه و بچه هاشون از شاهرود امده بودن دیدن ما و بابام دیدم از سرکار امد خونه مرخصی گرفته و منو به زور شیفت بعداظهر فرستادن مدرسه رفتم به معلمم گفتم من مرخصی میخوام از شاهرود برامون مهمون امده خندید بهم و گفت بشین سرجات
ولییییییییییییییییییییییییییی
من برا دستشوی اجازه گرفتم و اجازه همان و فرار همان
امدم خونه تعجب کردن گفتن چرا امدی گفتم مرخصی گرفتم گفتن پس کو کیفتت و کتابات و قضیه لو رفت جاتون خالی یه پس گردنی باحال از بابا و در حالی گوشم در دستش بود تا مدرسه همراهیم کرد دیدم کل مدرسه بسیج شدن منو پیدا کنن و بعد بابام رفت معلمم هم از خجالت ما حسابی در امد
حالا همیشه تو فامیل یاد قضیه مرخصی ما و جریانات بعدش یادش بخیر
 

fapy

عضو جدید
مانتوی مدرسه ی ما قهوه ای بود و خیلی بد رنگ، هی به مدیرمون می گفتیم ترخدا بابا مانتومون عوض کن رنگش خیلی بده(مغنعه و شلوار شکلاتی، مانتو کرمی(استفراغ)) اخری قرار شد مانتومون عوض کنن اومدن سر کلاسمون تا ازمون نظر خواهی کنن بعد هم من چشم بستم هرچی از دهنم در شد در مورد مانتومون گفتم بعد فهمیدم مدیرمون مانتوش قهوه ای:redface::(:w06::w06::w05:
 

Takesh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یه بار تو خدمت خوراک وحشت داشتیم بشقابو گذاشتم رو میز منتها 1سوم بشقاب از میز بیرون بود لعنتی .
اومدم بشینم این پایین کاپشنم که شروع زیپ میشد یه جورایی به سمت بیرون خم بود . خلاصه هیچی اومدم زرت بشینم این لبه کاپشن خورد به لبه بشقاب و اونم مثل منجنیق برگشت تو صورتم تا پایین به گند گشیده شدم , خوراکشم فکر کنید آب خالی و رب بود با 4تا سیب زمینی

:D
 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مادر دوستم یه شیشه آب انار ترش واسه مادرم داده بود واسه آشپزی
نمیدونستم تو آفتاب مونده و همیشه گاز داره
تو آشپزخونه بازش کردم و کف و گاز سرخ آبی بود که پاشیده میشد به درو دیوارو خودم
 

M@HY@R93

عضو جدید
یه موقع هایی تو زندگی اینقدر گند زدی که خودتم نمیدونی تو جمع کدومو تعریف کنی :cry:
 

ile

عضو جدید
منو برادرم در دوران کودکی بسیار شلوغ بودیم و گندهای زیادی زدیم ولی باحال ترینش مربوط میشه به زمانی که برای پدر و مادرم یک سفر یک روزه پیش اومد، صبح زود رفتن تا شب برگردن. خوب طبق روال همیشگی منو برادرم دست بکار شدیم یک گندی بالا بیاریم. نمیدونم چی به ذهن برادرم رسید که گفت بیا داخل خونه یک بساط تاب بازی بپا کنیم. خلاصه رفتیم طناب اینا آوردیم و در یک محل مناسب از لوله گاز آویزونش کردیم. این ابتکار ما یک ساعتی بود خوب کار میکرد و بسیار لذت میبردیم که ناگهان چشمتون روز بد نبینه، لوله ی گاز از قسمت جوش شکست و با صدای مهیبی فشار زیادی از گاز بیرون میومد! خدا رو شکر برادر من 4 سال بزرگتر بود و یکم عقلش بیشتر بود و سریع رفت از حیاط فلکه گاز رو قط کرد. بعدش زنگ زدیم به یکی از اقوام و در مورد این شاهکارمون توضیح دادیم، بنده خدا فقط 10 دقیقه طول کشید تا ماجرا رو هضم کنه ولی چون کم کم داشت عصر میشد ، ما از ترس پدرمون بهش التماس کردیم که به دادمون برسه. بنده خدار رفته بود جوشکار آورده بود. ولی خوب در نهایت لو رفتیم:D
 
آخرین ویرایش:

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
9سالم بود یه دختر عمه 1ساله داشتم.من اینو بغل کردم برم مغازه یه چیزی بگیرم برگردم.تا برم و برگردم دخترعمه هه بغلم بود دم در خونه اومدم دیگه خسته شده بودم یه لحظه نمیدونم چی شد یادم رفت که این آدمیزاد بغلم.همینجوری دستامو باز کردم مثه هندونه از بغلم افتاد زمین پخش شد.دیگه نمیدونستم خنده خودمو جمع کنم یا گریه کردنه اونو.
 
  • Like
واکنش ها: ile

*breath*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولی این که میگم گند نیستا ولی خیلی حال داد اون روز .......
سن و سالی زیاد نداشتیم تصحیح میکنم 12 ،13 سال . تو محلمون یه خونه تقریبن قدیمی و خرابه بود که توش معتادا میرفتن برای دوپینک و این داستانها یه پاتوق شده بود براشون به نوعی
یک روز کمین کردیم وقتی همشون تقریبا داخل بودن حدود 10 نفر بودیم هر کدوم 2 تا سنگ برداشتیم و با شمار 3 همزمان سنگها رو پرتاب کردیم و الفرار وای چشمتون روز بد نبینه چنان آمدن بیرون و و دویدن پشت سرمون هیچکدوم هم حجاب نداشتم وای یه وضعی بود تا یه جایی خیلی طولانی دویدن پشت سرمون دیگه خودشون خسته شدن... چون ما بلافاصله پخش شدیم و کوچه پس کوچه رفتیم ..وقتی بعضیاشون و الان هم میبینم تو شهر که ترک کردن اینقد خندم میاد که مثال با یه شورت دنبالمون میکردم :biggrin: یکیشون یه روز از کنار خونمون رد شد من در حیاط واستاده بودم تا اومد منو بگیره رفتم داخل و در و بستم ..الان ک دارم تایپ میکنم کلی دارم میخندم بعد از عمری
 

amirali2016

اخراجی موقت
ولی این که میگم گند نیستا ولی خیلی حال داد اون روز .......
سن و سالی زیاد نداشتیم تصحیح میکنم 12 ،13 سال . تو محلمون یه خونه تقریبن قدیمی و خرابه بود که توش معتادا میرفتن برای دوپینک و این داستانها یه پاتوق شده بود براشون به نوعی
یک روز کمین کردیم وقتی همشون تقریبا داخل بودن حدود 10 نفر بودیم هر کدوم 2 تا سنگ برداشتیم و با شمار 3 همزمان سنگها رو پرتاب کردیم و الفرار وای چشمتون روز بد نبینه چنان آمدن بیرون و و دویدن پشت سرمون هیچکدوم هم حجاب نداشتم وای یه وضعی بود تا یه جایی خیلی طولانی دویدن پشت سرمون دیگه خودشون خسته شدن... چون ما بلافاصله پخش شدیم و کوچه پس کوچه رفتیم ..وقتی بعضیاشون و الان هم میبینم تو شهر که ترک کردن اینقد خندم میاد که مثال با یه شورت دنبالمون میکردم :biggrin: یکیشون یه روز از کنار خونمون رد شد من در حیاط واستاده بودم تا اومد منو بگیره رفتم داخل و در و بستم ..الان ک دارم تایپ میکنم کلی دارم میخندم بعد از عمری
اونا حجاب نداشتن یا شما
 

دوست - قدیمی

عضو جدید
ولی این که میگم گند نیستا ولی خیلی حال داد اون روز .......
سن و سالی زیاد نداشتیم تصحیح میکنم 12 ،13 سال . تو محلمون یه خونه تقریبن قدیمی و خرابه بود که توش معتادا میرفتن برای دوپینک و این داستانها یه پاتوق شده بود براشون به نوعی
یک روز کمین کردیم وقتی همشون تقریبا داخل بودن حدود 10 نفر بودیم هر کدوم 2 تا سنگ برداشتیم و با شمار 3 همزمان سنگها رو پرتاب کردیم و الفرار وای چشمتون روز بد نبینه چنان آمدن بیرون و و دویدن پشت سرمون هیچکدوم هم حجاب نداشتم وای یه وضعی بود تا یه جایی خیلی طولانی دویدن پشت سرمون دیگه خودشون خسته شدن... چون ما بلافاصله پخش شدیم و کوچه پس کوچه رفتیم ..وقتی بعضیاشون و الان هم میبینم تو شهر که ترک کردن اینقد خندم میاد که مثال با یه شورت دنبالمون میکردم :biggrin: یکیشون یه روز از کنار خونمون رد شد من در حیاط واستاده بودم تا اومد منو بگیره رفتم داخل و در و بستم ..الان ک دارم تایپ میکنم کلی دارم میخندم بعد از عمری

ببین کلک ما که نفهمیدیم اینجا کی بی حجاب بود :smile:
 

saba62

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولی این که میگم گند نیستا ولی خیلی حال داد اون روز .......
سن و سالی زیاد نداشتیم تصحیح میکنم 12 ،13 سال . تو محلمون یه خونه تقریبن قدیمی و خرابه بود که توش معتادا میرفتن برای دوپینک و این داستانها یه پاتوق شده بود براشون به نوعی
یک روز کمین کردیم وقتی همشون تقریبا داخل بودن حدود 10 نفر بودیم هر کدوم 2 تا سنگ برداشتیم و با شمار 3 همزمان سنگها رو پرتاب کردیم و الفرار وای چشمتون روز بد نبینه چنان آمدن بیرون و و دویدن پشت سرمون هیچکدوم هم حجاب نداشتم وای یه وضعی بود تا یه جایی خیلی طولانی دویدن پشت سرمون دیگه خودشون خسته شدن... چون ما بلافاصله پخش شدیم و کوچه پس کوچه رفتیم ..وقتی بعضیاشون و الان هم میبینم تو شهر که ترک کردن اینقد خندم میاد که مثال با یه شورت دنبالمون میکردم :biggrin: یکیشون یه روز از کنار خونمون رد شد من در حیاط واستاده بودم تا اومد منو بگیره رفتم داخل و در و بستم ..الان ک دارم تایپ میکنم کلی دارم میخندم بعد از عمری

بادش بخیر
یه روز دختر خالم اومد بهم گفت داشتم از خونه میومدم بیرون یه مرده لای آجرای این خونهه یه چیزی گذاشت ماهم که فضول ،رفتیم گشتیم پیداش کردیم (یه بسته کوچیک بود که توش تریاک بود)
برداشتیم و اون جارو میپاییدیم که صاحب خونه اومد بیرون انقد تو این سوراخای دیوار و گشت که خسته شد،من و دختر خالمم میرفتیم تو حیاط میخندیدیم می اومدیم بیرون. چه کیفی میاد واقعا یادش بخیر اون موقع ها
 

ile

عضو جدید
بادش بخیر
یه روز دختر خالم اومد بهم گفت داشتم از خونه میومدم بیرون یه مرده لای آجرای این خونهه یه چیزی گذاشت ماهم که فضول ،رفتیم گشتیم پیداش کردیم (یه بسته کوچیک بود که توش تریاک بود)
برداشتیم و اون جارو میپاییدیم که صاحب خونه اومد بیرون انقد تو این سوراخای دیوار و گشت که خسته شد،من و دختر خالمم میرفتیم تو حیاط میخندیدیم می اومدیم بیرون. چه کیفی میاد واقعا یادش بخیر اون موقع ها
تازه فهمیدم از چه زمانی به اعتیاد رو آوردی :biggrin:
 

Similar threads

بالا