تولد ولی غمگین
اجازه نخواهم داد کسی پا در دنیای من و خدایم بگذاردنذری بود بین من و خودش ادا نشدگرچه نخواست دلم برای یکبار رنگ شادی را ببیندگر چه رسم بندگی را نیاموختم
"اما اگر کفر نیست"اوهم بنده نوازی نکرد!...گرچه دنیایم کوچک است،گرچه زیبا نیست،گر چه دلگیر استاما!
...
هر چه هست من تسخیرش کرده ام.می دانم نیمه پر لیوان زندگی امخالی شد.می دانم هستم نیست شد.می دانم بودنم نابود شد.و خوب می دانم نباید عذر خواست.چرا که نیمه پر لیوان را من خالی نکردم.
"قضا بلا بود"افتاد و شکست.من هم شکستم اما اشک نریختم.چرا که مدت هاست سردم !سرد سرد!تمام وجودم قندیل بسته...هرگز نخواهم گذاشت کسیپا میان دنیای سردم بگذارد!....
خیلی تونت سرچ کردم چی بزارم براامروز که اصلاهم برام روزخوبی نیست.چیزی پیدانکردم.دقیقا26سال پیش توهمچین روزی پاگذاشتم تودنیای ازبی کسی ها.راسته میگن تنهامیایم تنهامیریم
امروز شاید حالم ازبقیه روزا بدترباشه امروزتولدمه ولی اصلنم خوشحال نیستم پس خواهش میکنم ازهمتون اگرنظری گذاشتین شروع
نکنین نصیحت کردن وقتی حتی نمیدونین درد من چیه.امروزتصمیم گرفتم برخلاف قبل هرکسی هرنظری دادبهش جواب بدم.
اول ازهمه ازیه دوست تشکرمیکنم که این شعروبرای تولدم سروده.
تفحص در گل و گلخانه کردم ندیدم هیچ گلی مانند مریم
شمیم عطر او در زندگانی به زخم های وجودم گشته مرهم
ممنونم دوست من!!!
گاهی اوقات دلم میخواهد خرمایی بخورم و برای خود فاتحه ای بفرستم ؛ شادیش ارزانی کسانی که رفتنم را لحظه شماری میکردند !
کنج گلویم قبرستانیست پر از احساس هایی که زنده به گور شده اند به نام بغض !
سیلی واقعیت رو درست اون وقتی می خوری که وسط زیباترین رویا هستی
بـزرگ که میشــــوی ؛
غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ،
درد هـایت نــیز !
غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ،
در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی … !!