*M.A*
کاربر بیش فعال
سخت بود به این نقطه رسیدن، خیلی خیلی سخت..
اما رسیدم.
سرنوشت آدم ها با هم یکی نیست. هر کسی مسیر متفاوتی رو طی میکنه و بنا بر مسیرش اتفاقات متفاوتی رو پشت سر میگذاره و تجربیات متفاوتی رو هم به دست میاره..
مال من این شکلی بود، و پذیرفتمش.
امشب به سایه های روی دیوار نگاه میکردم
و به این فکر میکردم که آدم هایی در این دنیا وجود دارند که هزاران هزار برابر ترسناک تر موجودات عالم غیب هستند...
آدم هایی که هزاران بار در طول روز به صورت های گوناگون روح انسان دیگه ای رو لگد مال میکنند تمام گرمای وجود انسانی رو میدزدند
و هرگزه هرگز هم هیچ کسی پی به میزان ترسناکی و خطرناکیشون نخواهد برد...
و در نهایت آدمی رو به این نتیجه می رسونند، که تنهایی تمیز انسان خیلی امن تر از بعضی حضور هاست...
خستم. دوباره زمین خوردم ولی نه اونجوری که زمین گیر بشم. به مدتی گذر زمان نیاز دارم تا دوباره خودم رو پیدا کنم. و دوباره و دوباره تلاش رو از سر بگیرم.
امشب با همه ی شبای عمرم فرق داره. اندازه ی چند سال امشب بزرگ تر و قوی تر میشم.
دردها همیشه ام قرار نیست از پا درمون بیارند..
گاهی ام دستمون رو میگیرن و از یک پله به پله ای بالاتر میکشوننمون..
امشب دلم بیشتر از همیشه واسه خودم تنگ شده. واسه همین محکم دست خودم و گرفتم آوردم تنگ نزدیک خودم نشوندم و دوتایی سر روشونه ی هم گذاشتیم تا صبح فردا..
اما رسیدم.
سرنوشت آدم ها با هم یکی نیست. هر کسی مسیر متفاوتی رو طی میکنه و بنا بر مسیرش اتفاقات متفاوتی رو پشت سر میگذاره و تجربیات متفاوتی رو هم به دست میاره..
مال من این شکلی بود، و پذیرفتمش.
امشب به سایه های روی دیوار نگاه میکردم
و به این فکر میکردم که آدم هایی در این دنیا وجود دارند که هزاران هزار برابر ترسناک تر موجودات عالم غیب هستند...
آدم هایی که هزاران بار در طول روز به صورت های گوناگون روح انسان دیگه ای رو لگد مال میکنند تمام گرمای وجود انسانی رو میدزدند
و هرگزه هرگز هم هیچ کسی پی به میزان ترسناکی و خطرناکیشون نخواهد برد...
و در نهایت آدمی رو به این نتیجه می رسونند، که تنهایی تمیز انسان خیلی امن تر از بعضی حضور هاست...
خستم. دوباره زمین خوردم ولی نه اونجوری که زمین گیر بشم. به مدتی گذر زمان نیاز دارم تا دوباره خودم رو پیدا کنم. و دوباره و دوباره تلاش رو از سر بگیرم.
امشب با همه ی شبای عمرم فرق داره. اندازه ی چند سال امشب بزرگ تر و قوی تر میشم.
دردها همیشه ام قرار نیست از پا درمون بیارند..
گاهی ام دستمون رو میگیرن و از یک پله به پله ای بالاتر میکشوننمون..
امشب دلم بیشتر از همیشه واسه خودم تنگ شده. واسه همین محکم دست خودم و گرفتم آوردم تنگ نزدیک خودم نشوندم و دوتایی سر روشونه ی هم گذاشتیم تا صبح فردا..