یادداشت های شبانه

*M.A*

کاربر بیش فعال
خدایا شکرت که بهم سلامتی دادی و الان تو مسیر بیمارستان نیستم
خدایا شکرت که عزیزترینام حالشون خوبه و دلنگرانی بابت سلامتیشون ندارم
خدایا شکرت که عشقی واقعی و خالصانه و در عین حال منطقی بین اعضای خانوادم جریان داره و در عین احترام به حریم زندگی هم با تمام وجود همدیگه رو دوست داریم
خدایا شکرت که میتونم زیبایی های خلقتت رو مستقیم و غیر مستقیم ببینم..
خدایا شکرت اگه هر گوشه ای از این جهان انسان هایی در کنار هم حالشون خوبه و عشقی زیبا رو باهم تجربه میگنند.. که اگه حتی خودمون هم چنین چیزی نداشته باشیم دیدنش بین آدم های دیگه هم حال دلمون رو خوب می‌کنه.
خدایا شکرت اگه این لحظه هر فرزندی کنار پدر مادرش زندگی خوب و پر آرامشی رو تجربه می‌کنه..
خدایا شکرت بابت هر قلبی که در این لحظه تو این کره ی خاکی بابت اتفاقی درست احساس شادی و رضایت تجربه می‌کنه
خدایا شکرت بابت همه ی لبخندهای پاکی که انسان های خوبت همین الان روی لبهاشون نشوندن و باهاش دنیا رو زیبا تر میکنند..

و خدایا شکرت بابت اینکه من هنوز هم میتونم تو رو صدا بزنم و بابت نعمت های بیشمارت سپاس بگم.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
امشب قده یه دنیا خستم ولی آرومم خیلی آروم
کامم تلخه ولی یاد گرفتم تو تلخی هم بهونه هایی واسه شاد بودن پیدا کنم..
زندگی به من فرصت ناز کردن و با خیال آسوده به کسی تکیه کردن رو نداد.. ولی عوضش بهم یاد داد تو بدترین شرایطم پشت خودمو بگیرم و بتونم از دل تلخی ها، امید بیرون بکشم..
مسیر سرنوشتم از شوریدگی و سرسپردگی و دلدادگی به معنای واقعی عبور نکرد..
ولی یادم داد تو مسیرهای سنگ لاخی و سخت چطوری باید به راهم ادامه بدم کم نیارم و جا نزنم..
شاید اوایل واسم خیلی خیلی سخت بود ولی حالا خیلی زودتر میتونم خودمو جمع و جور کنم و زندگی رو واسه خودم شیرین تر کنم و با آرامش به راهم ادامه بدم..
آدمایی که از آرامشم صحبت میکنند هرگز نمیدونند من چه چیزایی رو پشت سر گذاشتم تا این آرامش بشه هدیه ی بی تابی ها و بی قراری هام..
پرم از آرامش..، حتی کنار آدمایی که دلیل تاریک ترین روزهای زندگیم بودن..
پرم از تسلط اونم بین جمعی که از هیچ تلاشی برای متزلزل کردنم کوتاهی نکردن..
پرم از خودم بودن اونم کنار کسی که من و نه اونجور که خودم هستم که دقیقا آدم مقابل خودم میخواست..
و من کی میتونم ذره ای جبران کنم این لطف تو رو در حق خودم؟
می‌خوام زندگیی رو که به اشتباه فکر میکردم دیگری می‌تونه برای من زیبا کنه، با دستای خودم، برای خودم هر روز بیشتر از روز قبل زیبا و دلچسب تر کنم..

از شمس تبریزی پرسیدند که چه شد به آرامش رسیدی؟ پاسخ داد:
وعده این شد که خودم را آرام کنم، نه جهان اطرافم را..
معجزه شد، جهان اطرافم هم آرام گرفت..!
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
چه خوب بود امشب، اتفاق تازه ای نبود ولی مرور خاطرات دلچسب بود..
...
چه خوش طعمه بغل گرفتنش چقدر حالم خوب میشه وقتی دست میکشم تو موهای خرمایی نازش و نگاه به صورت مثل برگ گلش میکنم..
از کی شدند شبیه هوا واسه نفس کشیدن؟

چجوری میشه که وقتی بعد از شیطناشون میان لم میدن بهم و انتظار طرف کشی دارن ازم، دلم قده یه دنیا غنج میره واسشون..

امشب یجور شدیدی دلتنگ بودم.. نتونستم بیشتر از اون بمونم
..
چیکار کنم که جدیدا یاد گرفتی با پاهات به معدم لگد بزنی و خورده و نخورده رو زهرمارم کنی، مثلاً از شدت دوست داشتنت بمیرم خوبه؟؟
مگه میشه یکی آزارت بده بعد تو خودت با تمام وجود بخوای که اون بازم آزار دادنش رو تکرار کنه، ولی تو فقط یه باره دیگه وجودشو حس کنی؟؟
من کی انقدر لایق بودم که تو رو بهم بدن و شیرینی وجودت شبیه رویایی محقق شده دلخوشم کنه به زندگی و زنده بودن..

هرگز فکر نمی‌کردم انتظار کشیدن بتونه شیرین باشه..
....
دلم هوای رنگامو کرده، این علاقه ی شدید به رنگا اینروزا به طرز شدیدی گوشه ی ذهنم به تکاپو افتاده
چرا من وسواس بیخودی به خرج میدم و دست به کار نمیشم؟؟
دلم تنگ شده واسه حس آرامش حرکت قلمو روی بوم..
...
عید...، دوست ندارم اینو به هیچ کسی بگم، ولی تا ابد از عید و سال تحویل میترسم
تا قبل از پارسال شوق بود هیجان بود شادی بود
ولی امسال ترسه..
حسِ بده..
دیگه هیچ وقت از گوشه ی ذهنم پاک نمیشه..
کاش نباشه اونروزی که بهترین اتفاقات واسه آدم تیره بشن..
کاش هیچ ذوقی، تو هیچ قلبی واسه ی همیشه کور نشه..
نه دلم سبزه میخواد، نه شب بو واسم بوی سرزندگی میده، نه هفت سین تب و تاب سال جدید به دلم میندازه
بجاش از همشون میترسم..
....
کاش زودتر تو بیای، کاش زودتر بتونم عطر تنت و بوبکشم، تو مثل وعده ی آب خنکی، به یه آدم گیر افتاده تو برهوت لم یزرع..
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
اینکه بعد از یازده سال دوستانت رو ببینی یه حال خیلی خیلی خوبی داره..
بعد از اینهمه سال همگی همدیگه رو پیدا کنین و فقط و فقط به مرور خاطرات خوش بشینین حسی داره که فقط خودتون میتونید به شیرینیش پی ببرین
میدونی خوبی دوست قدیمی اینه که تو کاملا خیالت راحته که اون وقتی داره باهات حرف میزنه، پشت حرفاش هیچ چیزی نیست جز رفاقت، محبت، معاشرت و حاله خوب..
حتی وقتی داره مسخره بازی در میاره میدونی که به قصد تمسخر نیست و فقط میخواد که کنارت حالش خوب باشه و حال تو رو هم خوب کنه.. بخنده و بخندونتت..

اونقدر خندیدم اونقدر از لحظه ی حال، در کنارشون فاصله گرفتم که اصلا نمی تونستم باور کنم که پنج ساعته دور یه میز بزرگ نشستم بدون هیچ حرکت خاصی ولی اصلا گذر زمان رو متوجه نشدم؟!!! ۵ ساعت تایم کمی نیست..

و من اینو به تو مدیونم، پسر قشنگم، قنده عسلم.
تویی که باز باعث شدی خواب آشفته ببینم و یکی از این خوابا بشه خواب مدرسه و درس و استرسه امتحان و دیدن همکلاسی هام..
اونقدر که بعد از دیدنشون تو خواب دلتنگ بشم و تو بیداری تلاش کنم واسه پیدا کردن همدیگه اونم بعد از این همه سال!!
خنده های امشب و سالها بود که گم کرده بودم
شده بخندی و همون لحظه تو دلت به خودت بگی چقدر این خنده میچسبه؟؟
چقدر حس و حالش خوبه؟؟
خنده ای که اصلا به اختیار تو نباشه و کاملا بطور ناخودآگاه و فقط و فقط از سر خوشحالی و حس خوب باشه..
فکر کن، وقتی یه آدم خیلی آروم و موقر شدی کلی آدم دیگه بشینن دورت از شیطنت ها و بازیگوشی هات بگن و حس خوب اون موقع رو واست مرور و زنده کنند.. کلی انرژی میگیری و همزمان دلتنگ میشی.
دوست داشتم امشب طولانی تر بود.. خیلی طولانی تر..

دیدی وقتی روی سطح آب هستی اما یه چیز
سنگین به پات وصله با وجود تموم تلاشت بازم میخواد که تو رو به سمت پایین بکشه..؟؟

پر از آرامشم ولی ته قلبم، یه چیزی هست که گاهی با وجود تمام تلاشم زورم میشه و می‌کشتم به قعر..
خیلی دلم میخواست که این طناب و باز میکردم و رها میشدم، خیلی.‌.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
خدایا امشب با همه ی شبای عمرم فرق داره اصلا یجوره دیگه اومدم سراغت نمی تونم هیچی از حالم بگم چون هرگز این حال و نداشتم
حتی بچمم امشب حالش با بقیه ی شبا فرق می‌کنه
امشب تو هم یجور دیگه نگاهمون کن
همیشه بودی اما حالا خیلی بیشتر بهت نیاز داریم خیلی نزدیک تر خدا
خدایا چیو نمیدونی که لازم باشه برات بگم، از خودم بهتر خبر داری از من به من نزدیک تری..
از من به بچم مهربون تری..
خدایا، هوای پدر مادرم و داشته باش عمر طولانی بهشون بده همه ی پشت و پناهمند بعد از تو..
چه سخت بود هضم اون لحظه ی خیره شدن تو اون چشما و شنیدن اون حرفا..
خدایا من تنهایی نبودم دوتامون بودیم..‌ هر حسی بود دو برابر چشیدم..
خدایا بلند صدات نمیزنما.. گله هم ندارم که بکنم. ازت اندازه ی لحظه لحظه ی عمرمم ممنون و سپاسگزارم ولی امشب قلبمو به آسمونت وصل کردم، قده پناه آوردنمم بهت از همیشه بیشتره..
یعنی دوتایی پناه آوردیم به تو قده بی پناهیمونم از همیشه بیشتره..
خدایا امشب در خونتو و به رومون باز کن ما اینجا جا موندیم.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
گاهی وقتا زندگی یه جوری میشه که تو احساس میکنی انگار اصلا تو این دنیا وجود نداری..
مثل یه شبه نامرئی.. یا یه حضور فیزیکیه
مجسمه وار که بود و نبودش به هیچ جای دنیا نیست..
گفتم مشکلی نیست گفتم جای نگرانی نیست گفتم بابت من آسوده خاطر باشید ولی ته ته قلبم یکی می‌گفت کاش نمی‌رفتند.. کاش حرفامو قبول نکنند..
کاش من و در و دیوار تنها نمونیم، کاش..
کاش زندگی مهربون تر بود.
کاش دنیا دلش اینهمه سخت و سنگ نبود..
ولی اونقدر ظاهرم قرص و محکم بود که حرفام باورشون شد رفتن..
انگاری بهم سوزن بی حسی زدن..
دلم یه جوریه.. عجیب از آدما بریدم..
به خودم میگم چطوری حاضر شدم همه رو تو این شرایطم...حتی با وجود چند شبی که مجبورم تنها باشم راهی کنم برن..
ولی وقتی تو قلبم میگردم میبینم خیلی رها شدم از همه چیز.. از همه کسی..
ولی یه چیز و خوب میدونم، با وجود ظاهر پوست کلفتی که دارم.‌.‌ دلم خیلی از این دنیا گرفته.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه وقتایی اونقدر پر از حرف میشم ک فقط دنبال کسیم ک بهم گوش بده آدم های بجز مخاطبین گوشیم !
گاهی دلم میخواد یکی رو از داخل گوشی بکشم بیرون ...! بگم بگو چیه ؟
دوست داشتنی های زیادی هست ولی نمیدونم چرا من حق ندارم داشته باشم ؟ !
خیلی عجیبه ک همه باهام لج هستن .
هر چیم میگن همونطوری میشه
از این جمله کوتاه " فدات شم " بدم میاد .. اصلا چه معنی داره ک یکی فدای دیگری بشه
خب زیر بار حرف زور نرین ، اصلا هر چیم آدم حرفی زده باشه عشق ک زوری و اجباری نمیشه ؟
برا چی به هر کسی میگن ! خب بهش نگه
من کسی چیزی بهم غیر این آت و آشغال هایی ک مردم میگن چیزی کسی بهم نگفته !
ای بابا علم غیب ک ندارم .
آقا جان من گمونم خبر ندارم .
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمیدونم چه سریه وقتی خونم دلم پر می‌کشه بیام دیدنت .میام پیشت حس میکنم خونه منتظری
امروز یه نفر از این نصیحت های کلیشه ای میکرد .خسته شدم از حرفهای تکراری
گفتم هزار دلیل هم برای مرگ بیارید هر چقدر قانع بشم آخرش حرصم میگیره ندارمت نیستی
لعنت به این پنجشنبه ها
که فقط دلتنگی داره
به بهونه سردرد اومدم تو اتاق .لامپ و خاموش کردم .دارم اشک میریزم
دلتنگی که دست خودم نیست😭😭
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هر چقدر هم سعی کنم نمیشه .جای خالیت خودشو نشون میده .😔مثل امشب که اشک دخترم و دیدم گفت اگه بابا بود کارم زود انجام میشد😭 تمام سعیمو کردم کمبودی حس نشه اما بعضی کارها واقعا از توانم خارجه
کاش بودی .زندگی بدون تو سخته خیلی سخت 😭😭
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تمام امروز حالم بد بود .کوچکترین استرسی سیستم اعصابم و بهم میریزه و دوباره حمله های پانیکم شروع میشه.امروز فقط تو اتاقم بودم و بی هدف تو اینترنت چرخ میزدم حتی حس غذا خوردن هم نداشتم فقط آرامبخش خوردم .
فکر میکردم تو سال جدید قوی شدم و میتونم به اعصابم مسلط باشم اما دیدم هنوز ضعیفم فقط ادای قوی بودن و در میارم .😔
از این آدم ضعیف خوشم نمیاد باید بیشتر تلاش کنم
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز با یه خواب عجیب بیدار شدم .
حتی نمیتونسم بفهمم کامل خواب بودم یا بیدار ،فقط تونستم دخترمو صدا کنم بگم قرصامو بیار
انگار با زنجیر قفل شده بودم لعنت به این حمله پانیک .بدترین مریضی که تجربه کردم
تا ظهر فقط زل زده بودم به دیوار عملن هیچ کاری نتونستم انجام بدم.خدارو شکر به کمک دارو کم کم بهتر شدم .
نباید ضعیف باشم باید قوی بشم
بقول استاد شکوری این قوی بودن داره ما رو می‌کشه🙄
 

plant_biology

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز با یه خواب عجیب بیدار شدم .
حتی نمیتونسم بفهمم کامل خواب بودم یا بیدار ،فقط تونستم دخترمو صدا کنم بگم قرصامو بیار
انگار با زنجیر قفل شده بودم لعنت به این حمله پانیک .بدترین مریضی که تجربه کردم
تا ظهر فقط زل زده بودم به دیوار عملن هیچ کاری نتونستم انجام بدم.خدارو شکر به کمک دارو کم کم بهتر شدم .
نباید ضعیف باشم باید قوی بشم
بقول استاد شکوری این قوی بودن داره ما رو می‌کشه🙄
من یه دونه عمو داشتم که بسیار آدم زحمت کشی بود و بسیار فرد خوبی بود طوریکه جانباز بود ولی هیچ وقت حاضر نشد که پولی از جانبازی گیر بیاره و دو بچه هاش هم از سهمیه استفاده کنند دقیقا هشت سال پیش ۱۶ فروردین ایشون تصادف کرد من خیلی بهش وابسته بودم پدرم بسیار دوستش داشت وقتی فوت کرد دیگه پدرم کمرش راست نشد ،ولی همه تلاش کردیم که حال همرو خوب کنیم زن عمو بسیار جوان بود و دوتا بچه ی کوچیک داشت ولی مدام میبردیمش بیرون ،حتی من هنوزم که هنوزه به زن عموم میگه اگه شد ازدواج کن و سربه سر هم میزاریم،میخوام بهتون بگم از نزدیک فشار روانی زیادی دیدم و می فهمم احساساتتون رو،خواهرانه بهتون میگم زندگی کنید قرصهای اعصاب دور بندازین،تلاش کنید حالتون عوض بشه ،شما حق زندگی کردن دارین،فقط زندگی کنید،از صمیم قلب بهترینها رو براتون آرزو می کنم❤
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من یه دونه عمو داشتم که بسیار آدم زحمت کشی بود و بسیار فرد خوبی بود طوریکه جانباز بود ولی هیچ وقت حاضر نشد که پولی از جانبازی گیر بیاره و دو بچه هاش هم از سهمیه استفاده کنند دقیقا هشت سال پیش ۱۶ فروردین ایشون تصادف کرد من خیلی بهش وابسته بودم پدرم بسیار دوستش داشت وقتی فوت کرد دیگه پدرم کمرش راست نشد ،ولی همه تلاش کردیم که حال همرو خوب کنیم زن عمو بسیار جوان بود و دوتا بچه ی کوچیک داشت ولی مدام میبردیمش بیرون ،حتی من هنوزم که هنوزه به زن عموم میگه اگه شد ازدواج کن و سربه سر هم میزاریم،میخوام بهتون بگم از نزدیک فشار روانی زیادی دیدم و می فهمم احساساتتون رو،خواهرانه بهتون میگم زندگی کنید قرصهای اعصاب دور بندازین،تلاش کنید حالتون عوض بشه ،شما حق زندگی کردن دارین،فقط زندگی کنید،از صمیم قلب بهترینها رو براتون آرزو می کنم❤
ممنون عزیزم 💖 💖 💖
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرف زیادی برای گفتن ندارم فقط اینکه نمیدونم
چرا چند روزیه که هر روزم جمعه‌ست.
همونقدر سرد،تاریک،ساکت،سوت‌وکور،خفه،دلگیر.
همین.
دل تنگیم برا تو عصبیم کرده. میدونم برنمیگردی، ولی خیلی دوست داشتم اون آدم سابق مهربون و با حوصله برای اطرافیانم باشم؛ خیلی دوست داشتم دوباره از ته دل بخندم، خیلی دوست داشتم غذامو با میل بخورم و با مشکلاتم پر انگیزه رو به‌رو شم، خیلی دوست داشتم خستگی یقمو ول کنه و بتونم امید داشته باشم. میدونم برنمیگردی ولی خب منم خیلی دوست داشتم زندگی کنم.
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
من یه دونه عمو داشتم که بسیار آدم زحمت کشی بود و بسیار فرد خوبی بود طوریکه جانباز بود ولی هیچ وقت حاضر نشد که پولی از جانبازی گیر بیاره و دو بچه هاش هم از سهمیه استفاده کنند دقیقا هشت سال پیش ۱۶ فروردین ایشون تصادف کرد من خیلی بهش وابسته بودم پدرم بسیار دوستش داشت وقتی فوت کرد دیگه پدرم کمرش راست نشد ،ولی همه تلاش کردیم که حال همرو خوب کنیم زن عمو بسیار جوان بود و دوتا بچه ی کوچیک داشت ولی مدام میبردیمش بیرون ،حتی من هنوزم که هنوزه به زن عموم میگه اگه شد ازدواج کن و سربه سر هم میزاریم،میخوام بهتون بگم از نزدیک فشار روانی زیادی دیدم و می فهمم احساساتتون رو،خواهرانه بهتون میگم زندگی کنید قرصهای اعصاب دور بندازین،تلاش کنید حالتون عوض بشه ،شما حق زندگی کردن دارین،فقط زندگی کنید،از صمیم قلب بهترینها رو براتون آرزو می کنم❤
درسته قرصای اعصاب برای همه خوب نیست
ولی یه سریا هم بدون اونا نمی تونن زندگی کنن
دیدم آدمایی که با فشار عصبی که بیخود بدنشون بهشون فشار میاره چه دردای فیزیکی میکشن و باید این قرصارو مصرف کنن تا بتونن ی زندگی تقریبا نرمالی داشته باشن
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
درسته قرصای اعصاب برای همه خوب نیست
ولی یه سریا هم بدون اونا نمی تونن زندگی کنن
دیدم آدمایی که با فشار عصبی که بیخود بدنشون بهشون فشار میاره چه دردای فیزیکی میکشن و باید این قرصارو مصرف کنن تا بتونن ی زندگی تقریبا نرمالی داشته باشن
مثل الان من بدون قرص اصلا نمیتونم🤕
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
مثل الان من بدون قرص اصلا نمیتونم🤕
منم خودم فیبرومیالژی دارم، اگه مسکن با قرص اعصاب نخورم میمیرم
تازه با همه اینا دردا نصف میشه نه اینکه کامل از بین بره
کلا یه سری از دردا بی درمونه فقط باید باهاش کنار بیای
نمیدونم کلا ۴۰ ساله که دارم کنار میام با زندگیم

عاشق ترانه های هدیه (لیلا کسری) هستم که بیشترشونو هایده خونده
خیلی زن قوی ای بود با اون همه سرطان هیچوقت ناله نمیکرد و جلوی زندگی سر خم نمیکرد:love:حس میکنم میشه بعنوان الگوی خوب دیدش
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
منم خودم فیبرومیالژی دارم، اگه مسکن با قرص اعصاب نخورم میمیرم
تازه با همه اینا دردا نصف میشه نه اینکه کامل از بین بره
کلا یه سری از دردا بی درمونه فقط باید باهاش کنار بیای
نمیدونم کلا ۴۰ ساله که دارم کنار میام با زندگیم

عاشق ترانه های هدیه (لیلا کسری) هستم که بیشترشونو هایده خونده
خیلی زن قوی ای بود با اون همه سرطان هیچوقت ناله نمیکرد و جلوی زندگی سر خم نمیکرد:love:حس میکنم میشه بعنوان الگوی خوب دیدش
دقیقا دردها درمان نمیشه چون به زمان نیاز داره .من یکسال تحت درمانم چند بار هم تصمیم گرفتم قرص وترک کنم یا کم بشه ولی حالم خیلی بده شد .دکترم گفته بخاطر شوک شدید ممکنه سه سال طول بکشه که خوب بشم
 

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
دقیقا دردها درمان نمیشه چون به زمان نیاز داره .من یکسال تحت درمانم چند بار هم تصمیم گرفتم قرص وترک کنم یا کم بشه ولی حالم خیلی بده شد .دکترم گفته بخاطر شوک شدید ممکنه سه سال طول بکشه که خوب بشم
خب خدا روشکر که در طی سه سال حل میشه
من از سال ۹۱ تا حالا همیشه درد دارم و قرص میخورم و مسکن
ولی دو سالی هست بدتر شده و فقط دوز دارو میره بالاتر
همینه دیگه باهاش میسازم
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خب خدا روشکر که در طی سه سال حل میشه
من از سال ۹۱ تا حالا همیشه درد دارم و قرص میخورم و مسکن
ولی دو سالی هست بدتر شده و فقط دوز دارو میره بالاتر
همینه دیگه باهاش میسازم
آرزوی سلامتی برات دارم هر چه زودتر از شر داروها خلاص بشی🙏🙏
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
هر آدمی تو این دنیا یه تقدیری داره که اگه بر وفق مراد نباشه، یا میتونه اونو تغییرش بده یا نه.. مجبور به پذیرشش میشه..
یعنی فقط میتونی بپذیری که این سرنوشت تو بوده و تمام... اوایلش یا شاید تا سال ها عذاب می‌کشی تا باهاش کنار بیای، شبای زیادی رو به جون کندن طی میکنی و به صبح میرسونی، صبحهای زیادی رو با دلشکستگی و سرخوردگی به شب میرسونی..
ولی یه روز به خودت میای میبینی خیلی چیزا تو وجودت از بین رفتن که تو دیگه نیازی نیست بابت عدم تامین و اغنا شدنشون غصه بخوری..

مثلاً دیگه دلت دنبال خیلی از هیجاناتی که یه آدم نرمال تو یک زندگی نرمال داره نمیره و تو واسه همیشه تو وجودت از دستشون دادی... اونقدر که دیگه یادت میره اینا یه سری از ملزومات یه انسان شاد و سالم بودنه و نداشتنش یعنی یه کمبود بزرگ..
چون تو پذیرفتیش و این بخش و کامل از زندگیت حذف کردی...
یا مثلاً یه روز از خواب پا میشی و دیگه هیچی برای انگیزه گرفتن و به شوقش از تخت بیرون اومدن یادت نمیاد.. اونقدر همونجا میمونی تا بلاخره کارای یومیه مجبورت کنه رخت خواب و ترک کنی..
یه روزم میاد که وقتی داری رانندگی میکنی، دلت واسه شنیدن هیچ موسیقی تنگ نمیشه، میزنی رادیو رو روشن میکنی که شنیدن هیچ آهنگی هیچ حس اضافه ای رو بهت منتقل نکنه، چون تو پذیرفتی که یه سری حسها رو کاملا باید فراموش کنی چون ماله تو و زندگی تو نیستند..

یه روزی میاد که شباش دیگه شب نیستن، بیشتر تبدیل میشن به پرده ی نمایش.. اون شبا گاهی تا خوده صبح می‌شینی به مرور و تجسم کردن هرچی که نباید از سرت می‌گذشت.. ولی گذشت...و وجودت و تبدیل کرد به صحرای خشک و بی آب و علفی که هیچ موجودی جز خودت رغبت به زیستن در اون رو نداره..

ولی یه شب میون این شبا اونقدر به آخرش رسیدی اونقدر این نمایش پر از عذاب و تماشا کردی و به مرور نشستی که از همون اولش، میزنی خاموشش میکنی و با یه ذهن خالیه خالی... حتی خالی از زندگی.. خودتو مجبور میکنی به خوابیدن و فکر نکردن.

یه روزی میاد که حس می‌کنی حسابت با خدا خیلی سنگین شده، هی تو خواستی.. هی اون نداده بهت و نخواسته برات و هی تو گفتی باشه اینم میذاری کنار و هی چشم پوشوندی.. و هی دلت بابت چشم پوشی از یک به یکشون مرد و روش پا گذاشته شد.. و تهش تویی و یه نگاه به آسمون، که پس من چی..؟
ما دل نداشتیم...؟
تو خیالت سرتو میذاری رو شونه ی خدا و تو بی صدا ترین حالت ممکن برای تک تک حفره های تو خالی قلبت اشک میریزی..
بابت تک تک روزایی که خودت بودی و خودت با یه حجم بزرگ از تنهایی، بابت تک تک لحظه هایی که به ناچار خودت با دست خودت آرزوهات و خواسته هات و از قلبت کشیدی بیرون که برباد رفتن و نداشتنشون اونجور خون به دلت نکنند..


دیشب نشد بنویسم، سنگینی قلبم به انگشتای دستمم سرایت کرده بود.
بماند به یادگار از شبی که ما حفره ی جدیدی ایجاد کردیم.
۱۸.۲.۱۴۰۳
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
JU JU یادداشت کن ! ادبیات 1026

Similar threads

بالا