[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] ويرجينيا وولف كيست؟ يك نويسنده. سرزمين مادرياش كجاست؟ انگلستان. قلمرواش كجاست؟ زبان. تاريخ تولد و مرگ: 1882-1941. او پنجاه و نه سال زندگي ميكند. در سال 1973، ويويان فورستر[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][2][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] در ادامة مجموعه برنامههاي «راههاي شناخت» كه از فرانس كولتور[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][3][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] پخش ميشد، برنامهاي هفت قسمتي ساخت كه به ويرجينيا وولف اختصاص داشت. او در اين برنامه ميگفت: «ويرجينيا وولف، يك نويسنده بود، يكي از بزرگترين نويسندههاي اين قرن. زني كه در زمان و اجتماع خود نميگنجيد، ولي با جنون و مبارزه عليه بعضي تابوها دست به گريبان بود. او بيشك پيشگام جنبشهاي آزادي زنان بود. از طرفي، يك منتقد ادبي منطقي و عميق هم بود، هجونامهنويسي كارآمد؛ نويسندهاي مشهور و حتي جهاني؛ و يك مبارز اجتماعي.»[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] برنامه روي رابطههاي موجود بين زندگي و آثار وولف تكيه ميكرد، روي حضور عذابآور ماتمها و مصيبتها. در رمان خيزابها[4]، رودا[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][5][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] فرياد ميزند: «من در دنيايي دشمنخو، تنها هستم. چهرة بشر وحشتناك است.» بياييد زندگي ويرجينيا را از فاصلهاي نزديكتر بررسي كنيم. در شش سالگي، نابرادري بيست سالهاش، جرالد داكورث[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][6][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]، به او تجاوز ميكند. هفت سال بعد، مادرش ميميرد، «با خودم گفتم، تظاهر ميكند. پانزده ساله بودم و ميترسيدم به اندازة كافي صبر و تحمل نداشته باشم.»[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][7][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اين دوران مصادف است با تعرضهاي جنسي ديگر برادر ناتنياش، جورج داكورث[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][8][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] ، و اولين نشانههاي افسردگي. در سال 1897، خواهر ناتنياش استلا[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][9][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]، در ماه آوريل ازدواج ميكند و در ژوئيه ميميرد. در سال 1904، ويرجينيا براي دومين بار دچار افسردگي شديدي ميشود. دست به خودكشي ميزند، خودش را از پنجره به بيرون پرت ميكند. پدرش ميميرد، لسلي ستيون[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][10][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]: مردي بيوه، هميشه شاكي و مستبد. ويرجينيا سالها بعد در «خاطرات»اش مينويسد: «روز تولد پدرم. بله، امروز 96 ساله ميشد. ميتوانست 96 ساله بشود مثل اين همه انسان كه توانستهاند 96 سالگي را درك كنند. ولي شكر خدا، او جزو اين انسانها نبود. زندگي او، زندگي مرا تمام و كمال تعطيل ميكرد. اگر زنده بود، چه اتفاقي ميافتاد؟ نه نوشتني در كار ميبود و نه كتابي. غيرقابل تصور است.» ادامه بدهيم. 1906: برادر محبوبش، توبي[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][11][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]، هنگام بازگشت از سفر يونان، در اثر حصبه ميميرد. خاطرة اين برادر هميشه با ويرجينياست. 1911: ويرجينيا پيش دوستش ونسا[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][12][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] اعتراف ميكند كه ديگر نميخواهد بنويسد، كه هنوز ازدواج نكرده است، زندگياش را به هدر داده است و ديوانه است: «در حال حاضر، تمام چيزي كه از يك مرد ميخواهم، اين است كه شور و حرارت را به من بازگرداند.» 1912: ازدواج با لئونارد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][13][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] وولف و حالت افسردگي مزمن. 1913: اقدام به خودكشي (با خوردن قرص خواب). پزشكها قاطعانه اعلام ميكنند كه بهتر است ويرجينيا بچهدار نشود. 1915: حالت تازة افسردگي كه به سرعت حادتر ميشود: «با دورة اول بيمارياش خيلي فرق داشت. دچار نوعي حرافي ديوانهوار ميشد و به طرزي درهمبرهم از در و ديوار حرف ميزد، تا جايي كه ديگر نميشد فهميد چه ميگويد و دستآخر، به حالت اغما فرو ميرفت.» (ستيون وولف). 1923: نزديكترين دوستش، كاترين منسفيلد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][14][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]، ميميرد. و غيره و غيره. فهرست تمامنشدني است، فهرست رنجها، بدبختيها، طغيانهاي عقيممانده و روزهاي كسالتباري كه درشان «مثل حيواني زخمي در وسط يك اتاق»، از يأس و اندوه كش و قوس ميآييم و تا 28 مارس 1941 ادامه ميدهيم، تاريخي كه در آن، زني فرسوده در حالي كه جيبهاي كتش پر است از سنگهاي سنگين، خود را در رودخانة اوز[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][15][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] مياندازد.[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] صحنة آخر نمايشنامة ميان پردهها[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][16][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] را به ياد آوريم، نمايشنامهاي كه ويرجينيا وولف آن را در سالِ مرگش نوشت. ميس لاتروب[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][17][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]، در حالي كه تماشاگران پراكنده ميشوند، در صحنه تنها ميماند. شعبدهبازياش نگرفته است. ديگر نميتواند از عمق صحنه، پارچهاي بين درختان بكشد تا گاوها، پرستوها و زمان حال را ناپديد كند. مفهوم اين صحنه چيست؟ ويرجينيا وولف فقط چند ماه ديگر زنده است: «و صحنه خالي بود. ميس لاتروب از پا افتاده، به درختي تكيه داد. قدرتش را از دست داده بود. دانههاي عرق روي پيشانياش جاري ميشدند. شعبدهبازي نگرفته بود. با خودش زمزمه كرد، اين خود مرگ است، مرگ.» لازم است اين متن را با متن ديگري از «خاطرات» ويرجينيا ارتباط دهيم. ويرجينيا وولف زندگي، دريا، رودخانهها، آب، مناظر، مردم، پيادهروي در خيابانهاي لندن، بحثهاي طولاني در بلومزبري[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][18][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] و مسافرت را دوست داشت. اين چيزي است كه او مينويسد: «به اين ترتيب، روزها ميگذرند و من گاهي از خودم ميپرسم نكند زندگي مرا هيبنوتيزم كرده است، مثل بچهاي كه با يك گوي نقرهاي هيبنوتيزم ميشود. و چقدر اين هيبنوتيزم زنده است، بسيار سريع، درخشان و محرك. ولي شايد ظاهري باشد. دلم ميخواهد اين گوي گرد، صيقلي و سنگين را ميان دستانم بگيرم، به آرامي لمسش كنم و همين طور روزها با خود حملش كنم.» [/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و با اين همه، اين زني كه زندگي را دوست دارد، خود را از بين ميبرد و هيچ چيز نميتواند جريان زمان را وارونه كند، نه آثارش، نه ادبيات و نه حتي[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] كلماتي كه به جعبة كتاب، زندگي ميبخشند. ويرجينيا وولف درمييافت كه «همه چيز» را ميخواهد. چقدر اين موضوع عجيب است، مگر در مورد وولف همه چيز را در اختيار نداريم؟ بله، ما همه چيز را ميخواهيم، عشق، فرزند، ماجرا و كار[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] دروني. ولي چه بايد كرد؟ در اين زندگي كه همه چيز درش «يخزده، يخزدة ساكن و آتش سفيد» است، چه بايد كرد؟ آنجا كه آوردن «كلمات قديمي در شكلي تازه روي كاغذ، كه زنده بمانند، زيبايي بيافرينند و حقيقت را بگويند»، بسيار دشوار است. افسردگي ([/FONT][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif](d[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]épression
،[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] به معناي پزشكي كلمه، به حالتي از آسيب ذهني اطلاق ميشود كه نشانههاي خاص خود را دارد: خستگي، ضعف، اضطراب و در نهايت، يأس. افسردگي، يك بيماري بسيار تازه است. ريشة لاتيني آن،[/FONT][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
depressio [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]، به معناي تنزل، سقوط و[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] فرو رفتن است. اين واژه، جغرافي، هواشناسي و فيزيك را گرد هم ميآورد: فشاري از بالا به پايين. نزد ويرجينيا وولف، چيزي از اين ايدة بسيار فيزيكي، بسيار عيني و قابل لمس وجود دارد. چه در كتابهايش و چه در زندگياش. او بيوقفه از خود ميپرسد، «آيا بايد مرگِ زمان براي ديگري، روي جنجال زندگي انگشت بگذارد تا نگذارد ما جابهجا[/FONT] كشته شويم؟». [FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]واقعيت بشري يك اثر، كاملاٌ بستگي دارد به واقعيت نويسنده، دلبستگيهايش، اوضاع و احوالش و بسياري از عوامل ديگر كه واقعيت سادة زندگي نميتواند آنها را به حالت اولشان بازگرداند. ويرجينيا وولف كه در آثارش، بيوقفه از حوزههاي جنون ميگريخت _كاري كه به عنوان مثال، نه آرتو[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][19][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] انجامش داد و نه نيچه[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][20][/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]_ ، تمام روزهاي زندگياش را با جنون گذراند: «روي امواج متلاطم پارو ميزنم. و وقتي به خواب روم، هيچكس آنجا نخواهد بود كه نجاتم دهد.» [/FONT][/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]منبع: [/FONT]Magazine Littéraire، [FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ژوئيه-اوت 2002.[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ترجمه:اصغر نوری[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]*برگرفته از بلاگ برهوت
[/FONT]