نوشته های ماندگار

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
"کشیشمان خودش یک پا رباخوار است. کلیسا را دکان کرده و مسیح را به حراج گذاشته"
"وظیفه کاسب دزدیدن است و وظیفه مرد روحانی ندزدیدن"
مسیح باز مصلوب...کازانتزاکیس
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
میدانست همیشه بخشی از وجودم آدم رشد می کند به قیمت عقب ماندن بخش دیگر !پس ضعف هایم را می پوشید تا خودم را سرزنش نکنم از ناتوانی خویش.....
تا پیش از کشف عدد صفر بشر فکر میکرد همه چیز از یک شروع میشود قرن ها طول کشید تا بفهمد که صفر هــــــــم ابتدای چیزی نیست!!!همیشه همه چیز خیلی پیش تر از آن شروع می شود که نقطه آغاز آن است....!!


وردی که بره ها میخوانند-رضا قاسمی
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
اغلب بهترین قسمت های زندگی اوقاتی بوده اند که هیچ کار نکرده ای و نشسته ای و درباره زندگی فکر کرده ای.منظورم این است که مثلا میفهمی که همه چیز بی معناست.
بعد به این نتیجه میرسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد چون تو می دانی که بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن تقریبا معنایی به آن می دهد. می دانی منظورم چیست؟
بدبینی خوش بینانه!


عامه پسند/چارلز بوکوفسکی
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
همش مجسم میکنم که چندتا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کنن.
هزاران بچه ی کوچیک، و هیشکی هم اونجا نیس،منظورم آدم بزرگه،جز من!
من هم لبه ی پرتگاه خطرناک وایستادم و باید هرکس رو که میاد طرف پرتگاه بگیرم-
یعنی اگه یکی داره می دوه و نمیدونه داره کجا میره من یه دفعه پیدام میشه و می گیرمش.
تمام روز کارم همینه-یه ناتور دشتم...


ناتور دشت/جی.دی.سالینجر
 

گلابتون

مدیر بازنشسته


زن از خانه بيرون رفت و خوشحال بود ..تصميم گرفت كمي قدم بزند...

او آزاد بود ....زيرا عشق آزاد مي كند.
آزادي همين است كه انسان خواست دل را احساس كند...بدون اين كه نگران نظر ديگران باشد

بخشي از كتاب كوه پنجم ...نوشته پائولو كوئيلو
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]این گداها از ما هستند...باری بر دوش و وجدان ما...ما در عوض کمک ناچیز و مسخره ای به نان روزانه شان میکنیم...ما مسئول زندگیشان هستیم...ولی تنها به این دلخوشیم که نمیگذاریم پیش چشم ما بمیرند...میگوییم اگر می خواهند، بمیرند...بله مردن حق است...خوب بمیرند...ولی دور از ما...آن گوشه ها...دور از چشم ما...توی خرابه های خودشان[/FONT]
[FONT=&quot]م.آ.به آذین-داستان کوتاه یک روز-از کتاب منتخب داستانها [/FONT]
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
سعي مي كنم هيچ وقت كلمه دوستت دارمو به كار نبرمو هيچ وقت به خودم نگم اين چيزي كه قلبو روحمو داغون مي كنه عشقه! فهمیدم كه هيچي مثِ تمايل يه مرد به زن يا يه زن به مرد آزادي آدمو تهديد نمي كنه! هيچ زنجير و طنابي نمي تونه تو رو مثِ يه برده ي چشم و گوش بسته ي بي اميد نگه داره! واي به حال اون كسي كه خودشو واسه همون ميل به كَسِ ديگه اي هديه كنه! با اين كار خودمون يادمون مي ره و تموم حقوق و آزادي مون رو از دست مي ديم. مثِ يه سگ كه تو دريا افتاده و دست و پا مي زنه تا خودش به ساحلي كه وجود نداره برسونه. اگه به اين ساحل برسي هم تازه از خودت مي پرسي كه: واسه چي پريدي تو آب؟ شايدم از ترس سكوت تنهايي؟ شايد هم محتاج اوني كه كسي رو تصاحب كني يا كسي تصاحبت كنه؟ بعضيا به همين مي گن عشق! ولي به نظر من عشق خيلي كم تر از اينه كه برات گفتم! مثِ يه جور گرسنگي كه بعد سير شدن سر دلت مي مونه و حالت رو مي گيره! بعدش نوبت استفراغه!
منو آدماي عاشق يه چيز مشترك داریم! اونا با نگاه كردن عكس عشقشون آروم مي گيرن و منم همين طور

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد-اوریانا فالاچی
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]لوییز:پشت سرم بهم می خندیدید؟به حماقتم می خندیدید؟به کور بودنم؟حالا به این حرفم بخند!من دوست دارم٬جولیا!بخند وقتی می گم هنوز دوستت دارم!تو رو همونطور که هستی دوست دارم٬چون می شناسمت.با خوبی ها و بدی هات!
[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عشق یعنی دادن و باز هم دادن.شهوت یعنی گرفتن و باز هم گرفتن.تحلیل رفتن و نابود شدن بدون دلیل و منطق... پس شد...دادن٬گرفتن.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] گناه اصلی... مایکل کریستوفر [/FONT]
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر چي ملا يادت داده را ول كن. فقط يك گناه وجود دارد والسلام و آن هم دزدي است. هر گناه ديگري هم نوعي دزدي است اگر مردي را بكشي يك زندگي را مي دزدي. حق زنش را از داشتن شوهر و حق فرزندش را از داشتن پدر مي دزدي. وقتي دروغ بگويي حق كسي ار از دانستن حقيقت دزديده‌اي. وقتي تقلب مي‌كني حق رعايت انصاف را مي دزدي. هيچ كاري پست‌تر از دزدي نيست امير. كسي چيزي را كه مال خودش نيست بردارد دزدی ست، خواه جان يك آدم باشد خواه يك تكه نان
این که میگویند گذشته فراموش میشود چندان درست نیست.چون گذشته راه خود را با چنگ و دندان باز میکند
آرام یعنی صلح.یعنی آرامش.یعنی کم کردن پیچ صدای زندگی.سکوت یعنی بستن پیچ زندگی.یعنی قطع کردن صدا.یعنی به کلی خاموش کردن
بادبادک باز-خالد حسینی
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
اکنون در یک بی تفاوتــــــــی مطلق به سر می برم!
که هیچ چیز مرا نمی گیرد
که هیچ چیز شگفتی مرا بر نمی انگیزد
هیچ چیز برایم حادثه نیست
هیچ چیز!!
احساس می کنم به دردی مبتلا گشته ام که در روحی چون روح مــن نباید پا می گذاشت!
این بیماری با بنیه من با تیپ روانی من خوب میسازد افسوس که خوب با من میسازد!



گفت و گوهای تنهایی-دکتر علی شریعتی

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
*آدم همان طور که دچار امراض می شود دچار عقاید هم می شود.

*من اصلا نفهمیدم جوانی یعنی چه؟ من یک راست از بچگی به سن کهولت رسیدم.

« سارتر - دست های آلوده »
 
آخرین ویرایش:

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
احساس میکنم از کتابها میترسم...هروقت خود را در میان کتابها میبینم با صراحت بی رحمانه ای احساس نادانی میکنم...جهل ...هیهات...با این جهل ثقیل و انبوه چگونه میتوان زندگی کرد...و آن را شناخت و توجیه کرد؟چگونه میتوان در سرنوشت آن دخالت داشت؟
نون نوشتن...محمود دولت آبادی
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه عالم را به تحرک وا می دارد عشق های کامروا نیستند؛ بلکه شیدایی های بد فرجام و بی سرانجامند.

« گابریل گارسیا مارکز - خاطره دلبرکان غمگین من »
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
- زندگی واقعا یه بازیه پسرجان. زندگی یه بازیه که با توجه به مقررات بازیش میکنن.
- درسته آقا. می دونم که زندگی یه بازیه، میدونم .

...
چه بازی ای! چه کشکی! چه پشمی! بازی! اگه طرف کله گنده ها باشی قبول دارم بازیه!
اما اگه طرف دیگه باشی، طرفی که کله گنده ها نیستن، دیگه بازی چه معنی داره؟
هیچی!
هیچ بازی در کار نیست.


ناتور دشت/جی.دی.سالینجر
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند.
همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند،
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند،
آدم ها مانده اند بی دوست...


شازده کوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپری
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
گوتز: من همانطور که تو را می‌بینم، راهم را هم می‌بینم. خدا نور هدایت به من عنایت کرده است!
ناستی: وقتی خدا ساکت است، می‌توان هر ادعایی را به او نسبت داد.


شیطان و خدا/ ژان پل سارتر
 

FahimeM

عضو جدید
آدم ها دیگر برای سر در آوردن از چیزها وقت ندارند.
همه چیز را همین جور حاضر آماده از دکان ها می خرند،
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند،
آدم ها مانده اند بی دوست...


شازده کوچولو/آنتوان دوسنت اگزوپری

انچه اصل است از دیده پنهان است.


شازده کوچولو
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای مردن همه روزها مثل هم هستند...اگر در زمان حال باشی زندگی به جشن دائمی تبدیل میشود...به عیدی بزرگ...چون همیشه در لحظه ای که زندگی میکنیم جریان دارد...فقط در همان لحظه
کیمیاگر...پائولو کوئیلو
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
آدم‌ها، اول جوان‌ها را باوجود این‌که هم‌دیگر را دوست ندارند، به‌عقد هم درمی‌آورند و بعد از این‌که آن‌ها نمی‌توانند یک‌دیگر را تحمل کنند، تعجب می‌کنند... آخر چطور می‌توان با کسی زندگی کرد بدون این‌که عاشقش بود؟
سونات کرویترز.تولستوی
انسان نمی‌تواند به‌تنهائی و برای خود زندگی کند، این مرگ است نه زندگی.
دفترهای خاطرات.تولستوی
 

safa13

عضو جدید
کاربر ممتاز
من اصلاً تنبل آفریده شدم. –کار و کوشش مال مردم تو خالیس، باین وسیله می خوان چاله یی که تو خودشونه پر بکنن.
این اسارتی که اسمش رو کار گذاشتن و هر کسی حق داره زندگی خودش رو از اونا گدایی کنه
یه وقت بود داخل مردم شدم...خواستم تقلید سایرین رو بکنم...دیدم خودم رو مسخره کردم...هر چی که لذت تصور میکردن امتحان کردم دیدم کیفهاشون بدرد من نمیخوره...حس میکردم همیشه و همه جا خارجی هستم هیچ رابطه ای با سایرین نداشتم...من نمیتونستم به فراخور زندگی سایرین در بیام.
تاریکخانه... صادق هدایت
 

FahimeM

عضو جدید

« در فلسفه هم گاهی شعر های لطیفی هست. مثله این حرف که میگه خداوند از شدت ظهورش مخفی است. در واقع مفهوم این حرف اینه که خداوند اون قدر هست که گویی نیست. اون قدر حضور داره که انگار غایبه. اصلا غیبتش به دلیل شدت ظهورشه. میگن خداوند مثل یه صداست که از اول آفرینش تا آخر اون با یه حالت پیوسته در هستی نواخته میشه. چنین صدایی رو تا قطع نشه کسی نمیتونه بشنوه. در واقع دائمی بودن صدا مانع شنیدنش میشه. شاید به همین دلیله که ما نمی تونیم خداوند رو درک کنیم. به نظر من این خیال انگیزترین شعری یه که انسان در طول تاریخ سروده. »
شنا در چشمات: مصطفی مستور
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
شگفت‌انگیز این که در سرزمین کاپاها رسم بر این است که چند لحظه قبل از زایمان و به دنیا آمدن بچّه، پدرِ بچّه در مقابل زن زانو می‌زند، دهان را نزدیک می‌کند و می‌پرسد:
«آهای! بگو ببینم مایل هستی به دنیا بیایی؟ پیش از تصمیم گرفتن و جواب دادن خوب فکرهایت را بکن.»

بگ نیز طبق سنت عمل کرد. روی زمین زانو زد، دهان را نزدیک برد و چند مرتبه آن سوال را تکرار کرد.
صدای بچه از درون رحم مادرش شنیده شد؛ صدایی بود فوق‌العاده ضعیف و مردد:
«دلم نمی‌خواهد متولد شوم. قبل از هرچیز، نمی‌خواهم وارث خون تو باشم. حتی تصورش دیوانگی‌ست. وانگهی من عقیده دارم زندگی و حیات ما چیزی نیست مگر پلیدی و شرّ مطلق. »


پرده‌ی جهنّم/ ریونوسکه آکتاگاوا
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
در اين دنيا يك روز بيشتر نيست، همين يك روز است كه هميشه تكرار مي‌شود. صبح آن را به ما مي‌دهند و شب از ما پس مي‌گيرند. شبيه يك ساعت از كار افتاده هستي كه هميشه همان وقت را نشان مي‌دهد.

شیطان و خدا/ ژان پل سارتر
 

Similar threads

بالا