ممنون از همراهیتونسلام به همگی
خوب بالاخره منم کتاب رو تموم کردم ... مثل دوره قبلی بازم به عنوان آخرین نفر
مطمئنا نمیتونم بگم بهترین کتابی بود که خوندم .... اما به جرات میتونم بگم متفاوت ترینش بوده
تغییر مدام و لحظه به لحظه زمان نقل داستان اونم به دفعات و به زمانهای کاملا متفاوت، نقل قول و روایت داستان از زبان چند نفر که گاهی تو یه موومان چند بار راوی تغییر میکرد همه باعث شده بود که برای فهم بهتر مجبور باشیم دقیق تر بخونیم
البته من چون نسخه الکترونیکی رو میخوندم معمولا سر تغییر زمان کمی مشکل داشتم ... چون بین فرضا دو زمان مختلف هیچ کاما ... پاراگراف ... فاصله خطوط.... نشانه یا علامتی نبود، حالا نمیدونم تو نسخه چاپی و کتابی هم همینجوری بود یا نه ....
زیباترین موومان ، موومان سوم بود که داستان از طرف یه شخص مرده نقل میشد .... و من آخرش نفهمیدم سورملینا چرا مرد و داستان سورمه و آیدین بعد از موومان دوم و مرگ آیدا به کجا رسید ...و چیا اتفاق افتاد؟؟
موومان چهارم هم گنگ بود، به نظر مثل ذهن آیدین که دیوانه شده بوده .... درهم و نا مفهوم .... فقط با یه سری جمله و کلمه و متن از دل داستان
اینم من نفهمیدم که اورهان اون مغز چلچله رو به کی داد؟؟یعنی آیدین رو از قبل کشته بود؟؟ 30-40 صفحه آخر کتاب خیلی سنگین بود باید با دقت زیادی میخوندیم .. من نمیدونم دقتم کافی بود یا نه ؟؟... چون نفهمیدم حکایت چلچله رو ....یا اونجا که در اون قهوه خونه متروک شکسته شد و گرگها اومدن تو ... انتظار داشتم اونجا کار اورهان تموم شه که گویا خیال بود .... تو اون صفحات آخر چند جا حس کردم که اورهان مرده و حالا نویسنده تو عالم مرگ داره داستان رو ادامه میده که در ادامه دیدم نه گویا هنوز زنده هست و دست آخر طوری مرد که گویا خودکشی کرده بود(از نظر شاهدان احتمالی)... نقش آقای لرد هم تو اون صفحات زیاد شده بود ... خوب نفهمیدم چرا؟؟
حالا باز اگه چیزی به نظرم اومد حتما میگم .... اما ارزش یبار خوندن رو داشت .... به نظرم بیشتر از " زندگی در پیش رو" تو اولین دور کتاب خونی .... من اینو بیشتر پسندیدم ... اما بقول یکی از دوستان مطمئن نیستم بازم بخوام کتابی به همین سبک رو بخونم
مغز چلچله رو اورهان داد ب ایدین دیگه ...همین باعث شد دیوانه بشه ایدین دیگه