mehraz-archi
عضو جدید
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
در این حصاره جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ بر آد رعایت خون به جون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنُم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
در این حصاره جادویی روزگار بشکن
شب غارت تتارا همه صوف بکند سایه
تو به آذرخش این سایه یتی تار بشکن
زبرون کسی نیاید جویباری تو اینجا
تو زخویشتن برونا ز به بلا بشکن
سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش طلسم کار بشکن
به سر آنجا که هستی که به سرودنت بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
در این حصاره جادویی روزگار بشکن
در این حصاره جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ بر آد رعایت خون به جون صلابت صخره ی کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنُم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
در این حصاره جادویی روزگار بشکن
شب غارت تتارا همه صوف بکند سایه
تو به آذرخش این سایه یتی تار بشکن
زبرون کسی نیاید جویباری تو اینجا
تو زخویشتن برونا ز به بلا بشکن
سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش طلسم کار بشکن
به سر آنجا که هستی که به سرودنت بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
نفسم گرفت از این شهر در این حصار بشکن
در این حصاره جادویی روزگار بشکن