می نوازم

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]می نوازم ، آنگاه که می نوازم می اندیشم ، به صحنه تاتر با شکوهی که انسان خالق آن است : زندگی . همواره لمس کلاویه های پیانو مرا به یاد این نمایش عظیم می اندازد . [/FONT][FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]کاش میشد ساعات بیشتری را صرف " زندگی کردن " میکردیم : صرف کودکی ، صرف گریختن ، صرف فکر نکردن ، صرف هیچ .[/FONT]
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاه گاهی قطعه ای می سازم با سازم
ساز من تنهاست...
می نوازم تا عشق
نفس سازم نفس باد صباست...
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی بتونی ساز زندگی خودتو کوک کنی بهترین ساز رو خواهی زد.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می نوازم از دل خسته ی مردم از دل خوشه زار گندم
می نوازم از سکوت برکه ها.از سکوت بیشه ها
می نوازم از تنهایی قلب های شکسته
قلب هایی که در دامن غم نشسته
می نوازم تا آخرین نفس.تا پرنده رها شه از قفس
می نوازم از غروب عاشقان.می نوازم از شکست دل باختگان
 

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز

از اعماق و جودم مينوازم . ملودی شوريدگی فرياد را
مينوازم با ساز بی ارتعاش .
حنجره خاموش .
آن چنان ابادم کرده ای که ويرانم نتوانی کرد .
شوريدگی ام از شيدايی است ؛
فريادم را موزون مينوازم .
آه ام را به شعر ميسرايم .
جنون را به رقص گرد اتش ميکشم ..
چنان آبادم که ويرانی قصد کوچ کند .
غم خاکستر شود . آه در شعله آفتاب بميرد .
. تنها پرواز بماند با راز آواز مهاجر .
با هارمونی بیکرانگی . با تجلی آن چه «تا هميشه هست » .
ايمان وسيع تر از آنست که با سوز توهم بخشکد. مرگ مهربان تر از آنست که با پليدی فنا در آميزد . اشک ريشه دار تر از تصوير در ماندگی است . مهر جزيی از آنست که تا هميشه ميماند ..و مهر پيشگی در ذات من است:gol:
 

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز
و نوشتهاي مينويسم آ نطوري كه مي خواهم
كنار بيد ي كه با باد ميرقصد
اما من نميخواهم بيد باشم و با باد زندگي
برقصم
ميخواهم بند ها را ا زخود باز كنم و با آهنگ خود
به رقص درآيم
آهنگي كه نه ريتم دارد، نه وزن
آنطوري كه من مينوازم
سازهايش را چيزهايي مينوازند كه من ميخواهم
چيزهايي مثل استكان،مثل چوب كبريت،ورق،مثل
خودكار
آري اين موسيقي من است
فقط من
فقط من ميدانم چه مينوازم و چه ميخوانم
آري
من طرد شده ام از ميان آدمكها
آدمكهايي كه ميرقصند با آهنگي كه خود ميدانند
و برايشان ساخته شده است
هر كه ميخواهد با من به رقص درآيد بايد
گوشهايش را به آهنگشان بندد
وآنگونه بشنوند كه من ميشنوم
آنگونه برقصد كه خود ميخواهد
اين نوشته را من شعرش مينامم درحاليكه نه ريتم دارد، نه وزن
چون من ميخواهم
اين را در تنهاييم مينويسم كه اگر كاغذ و قلم
نبود،
آرزويي جز مرگ وانفجار نداشتم
آن را به كسي نخواهم داد تا بخواند
چون اين راآنطور نوشته ام كه خود ميفهمم
واو كه فهم من از اوست
 

niyaz_sepas

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين بار پشت لحظه‌های وهم پنهان شده بودم تا مبادا هبوطی داغتر از قلبم بيابم . صدای پای سرنوشت می‌آيد در روزهای کودکی پشت پنجره‌ی خواهش به انتظار پری سرخ آسمانی نشسته بودم. تق تق کسی در زد در وادی زمان بود یا در وهم و خيال در زد. باز کردم در را همان واژه‌ی غريب با همه آشنا! بله ... دوست بود. صحبت کرد از غصه‌اش می‌گفت و می‌خواست تا کسی را معرفی کنم تا او را به جنگ سرنوشت ببرد پری سرخ وارد شد دامنش را گرفتم و به دست دوست دادم هر دو رفتند و من بعدها از شقايق پرسيدم پری سرخ دگر بار نيامد و او پاسخ داد :" پری سرخ قطره‌ای شد به زميين و دوست تنی شد همه خاک و سپس فهميدم که غول بی‌سروپای سرنوشت هر دو را بلعيده و استخوان صداقت را در زير زمين خاک کرده....
و گذشت ولی خاطره‌ی آن روزها که دوستم هميشه می‌گفت به دنبال سرنوشت می‌روم تا سر از تنش جدا کنم هميشه با من بود. چقدر لحظه‌ها زود گذر بود...
و اين بار من بودم قربانی سرنوشت خود را د روهم خود پنهان می‌کردم، او پيش می‌آمد عصبانی‌تر و خشمگين‌تر و من فقط آهسته اشک می‌ريختم کوچکتر از آن بودم که بخواهم قربانی شوم. لحظه ای بعد چشمانش گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفت

فقط یک دشنه کافی بود تا او را از پای در اورد بی‌پروا تبر سوخته‌ی نجار ار برداشتم و به سمت سرنوشت سرازیر شدم من اشتباه می‌کردم او خواب نبود او هرگز نمی‌خوابد هر لحظه که نزديکترمی‌شدم قلبم مثل بچه گنجشک داشت می‌تريد و باز من نزديکتر شدم ناگهان بيدار شدمرا يک جا بلعيد و من سالهاست که در کنج دل اين ديو بديهه می‌نويسم و این است اسارت در ازادیی که همه در حسرت انند.​
 
بالا