سلام...
این بحث کلی هست و باید از دو منظر بهش نگاه کرد...
منظر اول: معنای زندگی منهای مختصات جغرافیایی و تاریخی
منظر دوم: معنای زندگی با توجه به شرایط و مختصات جغرافیایی و تاریخی...
پس در منظر اول وقتی ما دو فاکتور جغرافیا و تاریخ رو حذف میکنیم، میبینیم زندگی زیبایی های زیادی داره که باعث میشه بهش معنا و مفهوم بده... مثله شاد بودن، مثله کسب موفقت و ترقی و پیشرفت در زندگی، مثله ایجاد حال خوب برای خودمون و دیگران... و خیلی مولفه های دیگه که میتونه معنا و مفهوم زندگی داشته باشه...
اما وقتی فاکتور زمان و مکان(تاریخ و جغرافیا) رو لحاظ میکنیم دیگه شرایط فرق میکنه... چون باتوجه به زمان و مکان فعلی خودت باید نظر بدی و بجای ایده آلگرایی باید واقعگرا باشی...
برداشت من از جامعه اینه که دیگه معنا و مفهوم زندگی خیلی رنگ باخته و یک نمای خیلی تار در افکار و اذهان مردم هست روزمرگی ها و دغدغه های اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی جایی برای طراوت و شادابی زندگی نذاشته....در کل همه درحال گذر هستن... گذر از زمان... و چون نمیتونی برا آینده ت برنامه ای داشته باشی، پس شامل روزمرگی میشی و معنای زندگی دیگه مفهومی نداره و فقط زنده ای...
هرچند یه سری اتفاقات هم ممکنه پیش بیاد که یه نمودار سینوسی ایجاد کنه در زندگی اما چون پالسش کوتاهه دوامی هم نداره... فقط حکم مُسکِن داره...
البته من بصورت کلی نظرمو دادم ولی اگه مصداقی بخوایم بحث کنیم خب قطعا شرایط متفاوته...