[معماری سنتی ایران]:مفاهیم سنتی معماری و شهر سازی ایران

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مفاهيم سنتي معماري و شهرسازي ايران -قسمت اول
براي درك مفاهيم سنتي معماري و شهرسازي ايران بايد ديدگاه خاص فرهنگي را كه اين مفاهيم در درون آن به وجود آمده است نيك دريافت . صرف دانستن تاريخ با جنبه هاي كمي تحول و تطور درباره اين مسئله ، انسان فقط دانشي گذران درباره يكي از مظاهر آن در زمان بدست آورده است . دراين مطالعه توجه ما فقط به دانشي عميق تر درباره آنچه كه از حيث آفرينش ازلي و بي زمان است معطوف است .مقصود ما اين نيست كه با نظر تحسر و اعجابه گذشته بنگريم ، بلكه غرض اين است كه با آگاهي كاملي درباره شالوده و اسا س اين جامعه و دريافت هاي اساسي آن كه براي بشر ازلي است ، بدست آوريم.
جامعه سنتي در درون يك نظام معنوي زندگي مي كند كه هم از لحاظ كيفي و هم از حيث كمي جوياي هم آهنگي و تناسب كامل است . آفريده هاي آن چون معماري از جهان بيني هاي تام و كاملي مايه ميگيرد كه نيروهاي خلاقه انسان را پديد مي آورد .آن را به سوي غايتي رهنمون ميشود و در عين حال جامعه را بصورت كل واحد وحدت ميبخشد . فرهنگ هاي پياپي در نجد ايران همه تا زمان حاضر ، يگ گونه اتصال و بهم پيوستي از خود بروز داده اند كه بر اساس نظامهايي سخت همانند مبتني بوده است . در وراي هرگونه توجيه كمي و مادي اين پيوستگي ، يك شالوده جهاني انكار پذيري به چشم ميخورد كه در تمام جوامع سنتي مشترك است . تفهم و درك اين شالوده جهاني براي درك سنت ايراني ضروري است .
سنت اسلامي بعنوان مستقيم ترين تجلي فرهنگ ايراني ، سنتي كه آثار و اسناد تاريخي آن امروز بيش از هر فرهنگ ديگر دسترس ماست ، مركز بحث و گفتگوي ما را تشكيل ميدهد . معنويت اسلام مانند نوري است كه بقول «ماسينيون» در آن ايران باستان با منشور نوراني و پرفروغ اساطير و افسانه هاي خود جهان مرئي را مورد تامل قرارداد .آن فرهنگي است كه ويژگي استحكام عظمت جامعه را حفظ ميكند و در عين حال ابعاد ظاهري و باطني آن را كمال مي بخشد .بعد ظاهري يا عرضي با شريعت و كردار انسان ارتباط دارد ولي مستقيماً با اصول خلاقه آن پيوست نيست بلكه آن جنبه باطني و حكمت اسلام است كه حقيقت را از طريقت جستجو مي كند و درآن ميتوان مبادي و اصولي را كه حاكم بر هنر معماري اسلامي است يافت . ارتباط بين حقيقت ، طريقت و شريعت به بهترين وجه با تمثيل دايره بيان شده است .شريعت عبارت است از محيز و طريقت عبارتست از شعاعهايي كه به مركز منتهي ميشود و حقيقت عبارتست از خود آن مركز ، گرچه پژوهش ما با شعاعهاي دايره آغاز ميشود ولي بايد هميشه به ياد داشت كه اين شعاعها بين شريعت و طريقت قراردارد و بدون محيط كه شريعت است طريقت وجود نخواهد داشت و بدون مركز هيچ حقيقتي . اصل مسلم وشرط اصلي طريقت آن است كه در درون وحي نبوي معناي نهفته باطني وجود دارد . هر معناي ظاهري وحي معاني باطني دارد و هر صورتي در ظهور عيني و تجلي خارجي حاوي يك صورت ظاهري و آشكار است كه با ظهور باطني آن ، كه عبارت از ذات و ماهيت دروني و پنهاني آن است همراه است . ظاهر عبارتست از صورت حسي و يا جنبه هاي ظاهري و كمي اشياء كه به آساني قابل درك است ، مانند شكل يك ساختمان بدن انسان و رنگ كاشي ها .باطن عبارتست ا ز جنبه كيفي و فعلي معنويت كه همه اشياء واجد آنند . پس كافي كه صرفاً در جستجوي زيبائي فاني و گذران باشيم بلكه بايد به جمال مطلق و جاوداني كيفي توجه داشته باشيم .
با آغاز اين مقدمات مفاهيم و تصورات انسان در باره فضا شكل وسطح را ميتوان چون نمودارهايي از صور و مفاهيم معماري آن مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرارداد.
فضا يكي از مستقيم ترين رمز ها و نشانه هاي هستي است . آن ازلي ، همه جاگير و در كيهان شناخت اسلامي محل و مهبط نفس كلي است .
انسان سنتي بسوي گونه اي توجيه و تبيين امور كه تفسيري معنوي و عرفاني درباره حياط بدست ميدهد و مقدم بر مشاهده و ادراك خارجي و در عين حال مافوق آن باشد برانگيخته ميشود . اين گونه تاويل آغازين به همه ادراكات او شكل مي دهد و به آن جهت ميبخشد زيرا نقطه آغاز آن قراردادن شخص مفسر در جهان است . اين گونه تفسير واقعيت است كه در آغاز آگاهي او از فضاي كلي را چون تعيين و مظهر خارجي جهان بزرگ آفرينش كه همانند جهان كوچك وجو د و هستي اوست شكل مي بخشد و اين عقيده هر مسي كهن جزئي از آن جهان بيني است كه بعداً با جهان شناسي اسلامي تلفيق يافت و جهان را مركب از عالم صغير و عالم كبير كه هريك به سه بخش يعني جسم و نفس و روح تقسيم شده است ، تصور ميكند .بدين گونه يك نظام اساسي به وجود مي آيد كه انسان در آن مقام خاصي است و دراين عالم به هدف و غايتي رهنمون ميشود .
با عمل جهت يابي كه شرح جهت يابي در فضاي آن گذشت ، انسان ميتواند با قراردادن وجود خود در جهتي پر معنا پرسش درباره «كجايي » را پاسخ گويد .آفرينشهاي جسماني جهان بزرگ و جهان كوچك يا عالم كبير و عالم صغير كه نمايشگر خصوصيات ويژه اي از حيث جهت هستند در جهت بخشيدن به اين نظام كلي ياري ميكنند . فقط با توجه به آسمانها است كه عدم تناهي فضا را ميتوان بصورت جهات اصلي كه به فضا جنبه كيفي ميدهندمحدود كرد . جهت دار بودن افلاك و حركات آنها در شش جهت شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، فوق (اوج) و تحت(حضيض ) يك نظام مختصات هندسي را به وجود آورده است كه همه آفرينش در درون آن قراردارد . هم جغرافياي توصيفي و هم جغرافياي مقدس در اين ديدگاه خاص مشترك هستند و به خاطر اين اشتراك وحدتي تشكيل ميدهند كه پايه و اساس همه آفرينش هاي سنتي است .
حس مكان :
بدينگونه ، نظام در فضاي جهاني حاصل ميشود و ذهن تغيير گراي انسان در جستجوي نظام زميني و محدود برمي آيد . اين امر غالباً با تاثير متقابل بين شهرهاي انسان ساخته و چشم اندازبرجسته طبيعي ،كه غالباً يك حس قاطع و معيني از مكان در ذهن انسان ايجاد ميكند بدست مي آيد : مكان بگونه اي محاط ميشود كه هم شامل جسم است و هم شامل روح وجود آن محسوس وملموس نيست ، بلكه فقط در شعور وفهم بيننده وجود دارد كه حدود جسماني شيئي را با چشم ادراك ميكند .نمونه هاي بارزي از اين تعريف فضا را ميتوان در مناطق نجد ايران يافت ، كه شهرها در دامنه سلسله كوههاي با شكوهي قرارگرفته اند و اين كوهها چون ديوارهايي كلان ، فضاي منطقه اي كه درون آن شكل مثبت شهر ظاهر شده است محيطند . شهر بصورت مركز ثقل يك فضاي منطقه اي . كه غالباً با نيروي گريز از مركز يك فضاي بيكران پيوستگي دارد ، درمي آيد .غالباً با قراردادن استادانه چند راهنما در درون دورنماي شهر بر معني و اثرات اين مكان منطقه اي افزوده ميشود .
نقشهاي برجسته اي كه بر جدار تنگه هاي كوه كنده شده است ، ناظر به دروازه هاي تمثيلي بسوي فضاهاي منطقه اي است .گاهگاهي خود دروازه ها در دهانه تنگه ها ساخته ميشود و براي مسافران نقطه هاي مشخصي براي ورود و خروج كه داراي ابعادي بس بزرگ است ، به وجود مي آورند . نزديكتر به شهر ، پل ها و حتي جاده هايي كه به طرز محسوسي بسوي بناهاي عظيم و تاريخي شهر كشيده شده است ، اين حس مكان را در انسان عميق تر ميكند . در حاليكه جريان پيوسته و ناگسستني قناتها از كوهها بسوي شهر . درختاني را سيراب ميكند كه چون پيكانهايي سبز چشم را به سوي شهر و بصورت مثبت آن هدايت مي كند . در درون شهر ، انگيزه جهت بخشيدن انسان در فضا ، بناي نقطه مانند مساجد و يا خط مانند بازار را ، كه روح انسان بدان معطوف مي شود ، به وجود مي آورد . شهر حصاردار يادآور جهان بزرگ است و گزينش و قراردادن دروازه هاي شهر كه غالباً عدد آن به اعتبار چهار جهت اصلي به اضافه دو اعتدال ربيعي و خريفي و دو انقلاب صيفي و شتوي هشت و به اعتبار دوزاده برج منطقه البروج دوازده است ، از جهات بزرگ پيروي ميكند . بعلت جامع بودن كليت اين دور نماي شهر . هريك از اركان و اجزاء آن داراي جهتي خاص و پر معني است . خانه ها به حياطي كه جنوب را روياروي خورشيد قرار ميدهد مشرف است . بادگيرها با جهت نسيم هاي وزان پيوستگي دارد و محرابي در ديوار مسجد فضاي درون آنرا بسوي مكه هدايت ميكند وآنرا به ميعاد گاه بين زمين و آسمان مبدل ميسازد و از اين رو ميتوان گفت كه از حيث رمز و تمثيل ، محراي مكاني است كه با آن بسوي نفس كلي يا به تعبير ديني به كلمه الهي منتهي مي شود . پس مكان انسان در درون اين فضاي منظم كه داراي مختصاتي معلوم و معين است ، قرار دارد و بعنوان عالم صغير خلاصه و نقاروه عالم كبير است .


پيوستگي فضاي مثبت
اگر جنبه هاي كيفي فضا آشكار گردد ، جنبه هاي كمي نيز بدنبال آن نيز آشكار مي شود . مفهوم زنده و مثبت فضا تمام آفرينشهاي معماري را بوجود مي آورد . اين تصور كه فضا و نه شكل بايد در تكوين صورتها نقش اساسي داشته باشد . براي درك سنت معماري در ايران بعد از اسلام ضروري است . علاوه بر اركان باطني و رمزي ويژگيهاي ديگر نيز در كيفيت فضا اثر ميگذارد ، كه مهمترين آنها آگاهي كامل از شرايط اقليمي و حياتي است ، كه به پيدايش معماري حياط دار مناطق گرمسيري و باير منتهي شده است .
طرحهاي همبستگي افراد در جوامع سنتي بويژه مقام و اهميتي كه خانواده در آن دارد ، يكي از عوامل مهم اجتماعي است كه نظام مركز گرايي فضا و استفاده از آنرا نيرو ميبخشد . بالاخره در نظر گرفتن اين اصل اساسي كه انسان در فضاي آزاد و بي مانع و نه جرم جامد حركت ميكند ، از ويژگيهاي برجسته اين گونه معماري است كه صرف اتكاي آن بر پيوستگي فضاي مثبت هيچگونه گسستگي در آن بوجود نمي آورد و هيچ مانعي در سير و حركت انسان ايجاد نمي كند و از اين رو انسان بطور مداوم در فضاي گسترده و مواج كه هميشه پيوسته و ناگسسته است ، حركت مي كند .
بهنگام تصور مكان ، در آغاز يك فضاي مركزي و به تصور مي آيد و با محصور كردن آن در درون چند ديوار آفريده ميشود . اين شرايط محصور كننده ممكن است به ديوارهايي ( قابل استفاده ) و قابل زيست دگرگون شود ، كه داراي فضاهاي ثانوي است و براي دريافت نور ، هوا ، چشم انداز و بمعناي عرفاني بخاطر ارتباط با كلمه و روح به فضاي اوليه متكي است . شرايط و نحوه برخورد فضا با اشكال مرزي محيط بر آن شيوه هاي خاص معماري را بوجود مي آورد . خلاقيت برتر به نيرو و قوت اين برخورد به تمايز و وضوح و ظهور آن بستگي دارد .
ارتباط و پيوستگي فضا با شكل در درجات متمايز كه داراي كشش و واكنش متقابل هستند ، ادراك ميشود . شهر همانگونه كه قبلا" ذكر شده است ، بصورت شكلي فعال كه بوسيله فضاي منفصل محصور شده است ، نگريسته مي شود . بهنگام حركت در درون جرم سه بعدي شهر ، كنش و واكنش متقابل بين فضاهاي مثبت و فعال و شكلهاي منفصل و منفي به چشم مي خورد . فواصل كنده شده داراي هندسه ، تقارن ، نظم و ترتيب هستند و نظم و ترتيب آنها همانند ذرات بلوري است كه گرد قطعه اي مغناطيس فراهم آمده باشد . در شهرهاي سنتي ، مغناطيس عبارت از حركت خط مانند و مستقيم بازار است در حاليكه ذرات آن عبارت از دكان ها ، كاروانسراها ، مدارس ، مساجد و گرمابه هاست .

مفهوم شكل
شكل از محدود كردن فضاهاي جهت دار بدست مي آيد . اعداد و ارقام واحدهاي اين تعريف فضا هستند و هندسه نمايشگر شخصيت اين اعداد است . با استفاده از ارقام و هندسه بعنوان نمودهاي رياضي ، طبيعت و ماهيت تمثيلي اشكال يا درآورنده ارباب انواع در عالم ملكوت يا عالم مثال است . رياضيات بعنوان لسان عقل ، وسيله اي براي تاويل ، كه گويي انسان را از جهان محسوس و به جهان معقول دلالت مي كند ، لحاظ مي شود . رياضيات با توجه به حواس و دنياي حسي ، انتزاعي است هر چند در ماهيت رب النوعي و مثالي خويش انضمامي و غير انتزاعي است . اين انتزاعيات عالم عقلاني رهنما و دليل انسان بسوي ذرات و ماهيات جاويدان است كه در نظام ملكوت الهي جاي دارد .
رياضيات و طبيعت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

maxer

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مفاهيم سنتي معماري و شهرسازي ايران

مفاهيم سنتي معماري و شهرسازي ايران

مفاهيم سنتي معماري و شهرسازي ايران -قسمت دوم
بشر سنتي همه آفرينش و عالم خلقت را چون فيضان و تجلي حق ، واحد مي بيند و با اين كشف دروني كه با طبيعت اشتراك ساختمان و تناسبي دارد كه كميت آن با ارقام رياضي قابل تبيين است ، بكار خود ادامه مي دهد . در نتيجه همه آفرينشهاي انسان و طبيعت را چون صورتهاي تكويني مينگرد كه با قوانين رياضي مشابهت ، تقارن و هم آهنگي دارد . بنابراين زيبايي كه در بلور برف مشاهده مي شود ، به همان اندازه به نظام هندسي در جسماني آن بستگي دارد كه به استعداد و توانايي آن براي انعكاس بخشيدن نظامي متعالي تر و ژرف تر . پس چنين نتيجه مي شود كه همه شكلها ، سطحها و خطها ، هم آهنگ يا نسبتهايي كه در طبيعت نهفته است و بازتاب زيبايي و جمال مثالي و رب النوعي است ، ترتيب يافته اند . پس در حاليكه بر پايه و شالوده اي عيني و واقعي استوار بوده مستقل از انسان و دگرگونيهاي ذوق و سليقه درون ذهني او هستند . زيبايي و جمالي كه عام و شامل كلي و جاويدان است بدست مي آيد و نظم و تناسب چون قوانيني كلي و جهاني هستند كه انسان رويدادهاي آن را با حساب ، هندسه و علم نسبت در مييابد . تناسب در فضا همان نقش را دارد كه وزن در زمان با هماهنگي در صدا . همانطور كه نظام كيهاني و صداهاي هماهنگ بر حسب عدد قابل توجيه است دريافت و ادراك تناسب نيز از آن آغاز مي شود . واحد چون خالق و آفريننده . از نقطه آغاز ميكند و چون خط از نقطه ميگذرد كه حركت آن مانند شعاع دايره است و سپس كره را بوجود مي آورد . كره آشكارترين رمز و و تمثيل وحدت است و تقسيم آن به چند ضلعيهاي منظم محاط اساس و بنياد همه قوانين سنتي و هم آهنگي را نشكيل مي دهد . بارزترين نمودار كنش و واكنش متقابل بين دايره و مربع در هنر سنتي مندل و يا تصويري است از جهات ، كه در فرهنگهاي گونگون به صورتهاي مختلف نمايان شده است . مندل چون بازتابي از جهان و رويدادهاي جهاني در درون همه چيز است و با قوانين اعداد و ارقام هندسه كار ميكند . از وحدت آغاز ميكند و پس از سير در تجليات و مظاهر دوباره به وحدت اصلي خويش باز مي گردد . در آن واحد پايداري و بقاي بهشت را چون صورتي ملكوتي و ناپايداري و فني آنرات بصورت واقعيت زماني جلوه گر ميسازد . بلسان عرفاني آن تسليم و رضاي صوفي را در ژرف ترين معناي آن ، كه تسليم به ( من مطلق ) باشد – بياد مي آورد .
مفهوم سطح
گفتيم كه در درون سلسله مراتب تعاريف مربوط به فضا ، اشكال بوسيله سطحهاي خود محدود مي شود . از آن حيث ، سطحها ميتوانند وظايفي دوگانه انجام دهند و از لحاظ جسماني ميتوانند شكل را محدود كنند و از اين جهت ميتوانند فضاهاي گسترده و نامحدود زميني را تبلور دهند ، و از جهت عقلاني ميتوانند با تكامل و گسترش صفات و مميزات متعالي خود ، روح انسان را به مراحل اعلاي واقعيت كه در وراي فضاهاي آفيده انسان قرار دارند رهنمون شوند .
مميزات و صفات متعالي سطحها در هر يك از طرق زير جلوه گر مي شود و از اصالت ذاتي و غناي موادي كه بكار گرفته مي شود ، از طريق شكل و هيات سطح و زينت و آرايش آن و از تركيب اثرات تزيين صورت و بكار گرفتن مواد اصيل و عالي . كيفيت متعالي مواد نتيجه تركيب و تلفيق اجزاء آن و درجه روشني و تيرگي آن و استعداد ذاتي آن براي شيفته كردن و مدهوش ساختن ذهن وقاد و تفكر گرا است . يك قطعه مرمر شفاف با جلوه گر ساختن اشكال گوناگون خود احساسي سرد وانعطاف پذير است ولي تيرگي آن بر ذهن ما سنگيني ميكند و ان را به ستوه مي آورد پس از در اينجا حنبه هاي تكميل كننده آهن رابايد جستجو كرد تا ثقل ذاتي ان خفت گيرد و سطح تيره و كدر آن شكل قوام يابد و بتواند سايه افكني كند و سايه بيافريند و نور روشن را جذب كند و بديگر سخن آنگونه دگرگوني هايي كه براي اهن براي رسيدن به هم اهنگي و تناسب كامل ضروري است بايد جستجو گردد فنون بدست آوردن اين حالت ، تعادل گرائي هاي طبيعي هندسي و هم آهنگ به وجود آورده است ،‌انتخاب موادي كه بدون دگرگوني هاي زائد نمودار طبيعتي اصيل و شريف باشد ابتدايي ترين و طبيعي ترين روشهاي به وجود آوردن تعادل است در اينجا گونه ميانه روي و صرفه جويي در مواد آشكار است .كه نتيجه ضروري و گريز ناپذير خود ان مواد است . در مورد چوپ غالباًچوب هايي كه داراي رگه هاي غني است به كار ميرود . نحوه تركيب اجزا نتيجه خود طبعت و ماهيت مواد است .روشهاي هندسي دو يا چند ماده را در طرحهايي يگانه يا چند گانه كه به ويژگي طبيعي مواد و نيز به كيفيت متعالي اشكال و سطوح فراهم امده به هم مي آميزند . در اينجا اشكال نيرومند ساختماني كه با قوانين هندسي به وجود آمده است از طرحهاي هندسي طرحهاي خود نيرو ميگيرد ، طرحهاي آجري قبه شمالي مسجد جامع اصفهان و بقعه پادشاهان ساماني در بخاراو مقرنس هاي گچي ايوان گوهر شاد در مشهد نمونه بارزي از اين نظام هندسي هستند . از ويژگي هاي ممتاز شيوه ( هماهنگ) تركيب و تلفيق سيلان طبيعت با تغيير شكل هندسي سطح هاست . در اين شيوه ساختمن مواد تاثرات بصري و ذهني را به وجود نمي آورد ، بلكه هدف جستجوي طرحهاي ططبيعي و كيفيت رنگ سطح ها دردرون يك هيئت جامع هندسي است .جنبه تعالي با بكاربردن طرحهاي طبيعي كه فضا را پر نميكند و در چند سطح گوناگون بصورت برجسته در زمينهايي پذيرا يا خنثي گسترش يافته اسيت و به شكل خانه هاي هندسي قرارگرفته است يژبه وجود مي آيد . طاق سردر مسجد شيخ لطف اله در اصفهان نمونه اي از نمونه هاي بسيار از فن تزئين سطح است ، ظرافت بخشيدن اشكال هندسي با طرح و رنگ چنان بدست مي آيد كه هم اثر آفريننده را توازن مي بخشد و هم اينكه در كيفيت آن درجات مختلف را به وجود مي آورد
. تعالي بخشيدن و اصالت دادن به سطح ها از طريق دگرگوني ماده آن هدف و مقصد اصلي آرايش سطح هاست زيرا فقط از اين طريق ثقل و سنگيني ماده را از بين برد اين قانون كلي كلي خواه در معماري ، آثار عظيم تاريخي و خواه در نقشه قالي و يا در سيني هاي كوچك برنجي صدق ميكند .
نتيجه آن دور كردن شيئي از تاويل و تفسير درون ذهني و موهوم قراردادن هنر در سلطه امور جاودان و ابدي است .
ديوار با بافتهاي آجرو ملات و طرحهاي گچ و طرحهاي رنگارنگ كاشي ها دگرگون ميشود برروي طاقها و قبه ها طرحهاي هندسيو گلدار كنده شده است كه نمودار بروج ستارگان و خورشيد با اشعه پرفروغ آن و مندل هاست تا بتوانند از ثقلي كه آنها را از نظام الهي به دور ميدارد بگريزند . اين هنر بدين گونه فضارا از ثوري محسوس ميكند كه عقل و ذهن انسان را به وراي فضاي محدود و به درجه اعلاي شعور و. آگاهي و به جهان بي نهايت فرامي خواند . سطح هاي درون شهر مانند پوستي كه هم ساختمان اصلي را ميپوشاند و هم آنرا آشكار ميكند گسترش و كمال يافته است . همانند پوست آنرا كه ظاهرا " ساده است ، غناي هر دو فقط در درون آنها ظاهر ميشود كه در آن تخم هاي ظريف و يا دورنگ حقيقي آن نهفته است .همچنين در درون دورنماي شهر سطح هاي گسترده غالبا" با فضهاي اصلي و مركزي در ميدان ديد انسان پيوستگي دارد در درون جرم سه بعدي شهر پوشش تزئيني فقط در شكل هاي منفي كه در فضايهاي مثبت كنده شده است و در شكل برجسته كنبد ها ومناره ها كه چون علامات مشخصي در ميدان ديد انسان در فضا قرارداد دارند يافت ميشوند . اين تاكيد و توجه به درون و باطن در سير مركز گراي انسان به سوي مهبط روح در معماري و در آفريده هاي طبيعت جلوه گر شده است اثر بخشيده است . انسان در اينجا اين گفته عربي را به ياد آورد كه باطن را جستجو زيرا بهشت در باطن انسان است .

ابعاد تمثيلي
سطحهاي كف اتاق ، ديوار و سقف هر يك نمودار هدف و غايت خاصي است و هر يك مثل و نمايشگر مفهوم عرفاني خاصي است .
در درون سلسله مراتب ابعاد مربوط به سطح طرحها در افزودن معني و ژرفاي آن سطح سيهم هستند و در عين حال سطحهاي گوناگون را به يكديگر پيوند مي دهند . هر سطحي بوسيله سطح بالاي آن محصور ميشود . در بوسيله ديوار ديوار با سقف و سقف با آسمان و همه بصورت مجموعه اي واحد در يك سلسله مراتب جلوه گر ميشوند . كف اتاق بصورت بعد افقي در معماري نمودار و مثل زمين و سطح خنثي است كه بر آن عالم صغير قرار دارد . از كف ساده افقي تا مفهوم تخت يك سلسله و نظام كاملي از طرحها بوجود آمده است . ديوار رمز و تمثيل بعد سوم و متعالي فضاست كه در آن جهت عمودي مطابق با محور وجود است . ديوار كه مترادف با انسان است جايگاه روح فضاي مشخصي مي شود . ديوار بمنزله پايه طاق است و سطح آن بايد داراي ويژگي هاي سبكي و تحريك كلي كه مخالف با طبيعت مادي آن كه حامل ثقل جاذبه بسوي مركز زمين است ، باشد .

پس صعود عمودي صورت براي دريافت دريافت ثقل جاذبه كه در جهت مخالف فرود ميآيد ۀ نمونه طرح يك ديوار است و يادآور عروج روح انسان وووصول آن به روح كلي است . سقف نمود طاق آسمان است و جايگاه روح نقطه ايت كه طاق بالارونده به اوج خود ميرسد و طاق
فرود آينده سير خود را بسوي جهان ارضي و عالم ملك آغاز ميكند ، از اين بررسي و تحليل ميتوان دريافت تار و پود معنوي آنست كه طرحهاي كلي را بهم پيوند ميدهد و در عين حال پيدايش كثرت در طرحها و صورتها را كه تجلي گر صفات گوناگون وجود مطلق هستند سبب مي شود . براي اينكه اين تفسيرهاي تمثيلي و تاويلات معنوي حيات و خلاقيت شكوفان شود و وحوتي كه انسان در آرزوي آنست شكل گيرد به پايه و شالوده اي وسيعتر نياز است .
در اينجا بايد سهم را كه تعليم و تربيت در جوامع سنتي به عهده دارد ياد آور شد . اصل و اساس آن راهنمايي و دلالت انسان در مراتب و درجات مختلف تحقق دادن علم ذاتي و وحي آسماني و در نتيجه وحدت بخشيدن جامعه است . نام تعليم و آموزش سنتي از شالوده و بنياد جامعه يعني آنطور كه در اصناف تجسم يافته است آغاز مي شود و در مدرسه گسترش مي يابد و بلاخره در قطب معنوي خانقاه كه با سنت عرفان و تصوف كه همان تعاليم باطني اسلام است ارتباط نزديك دارد ، به اوج خود ميرسد . اين اشتراك نظر است كه در پيدايش وحدتي كه در هنر و معماري گذشتگان بچشم مي خورد مؤثر بوده است . يكي از نتايج عمده اين نظام آموزشيتربيت مهندس است همه اصول كلي و تعاليم اين نظام را مجسم ساخته اند . بررسي در سير تطور و گسترش معماري در جهان اسلام و كوشش آن براي ايجاد وحدت در مسكن انسان سه نظام متفاوت طبيعي هندسي و هم آهنگ ( هارمونيك ) را متمايز ساخت . هر يك از اين نظامها بر ديگري متكي است ولي مانع پيشرفت و كمال نظامهاي
ديگر نمي تواند بود . چون هر يك از اين نظامهاي نامبرده حتي امروز به چشم مي خورد . آنها سه روش بنيادي و اساسي هستند كه بوسيله آنها انسان كه به محيط پيراموني خود را شكل ميدهد ، نظام طبيعي بوسيله كساني گسترش و تحول يافته است كه چو باديه نشينان و روستائيان به طبيعت نزديك هستند و ان نتيجه و حاصل ارتباط و پيوستگي ناآگاه انسان با قوانين كلي طبيعت است . نظام هندسي آفرينش آگاهانه طرحهاي نا آگاه نظام طبيعت است و ان از ويژگي هاي قديمي ترين شهرهاي انسان است و نمودار ظهور وحدت است . سومين مرحله در سير تطور معماري پيدايش و تكوين نظام هم اهنگ ( هارمونيك ) است . بطور اجمال ، اين مرحله عبارتست از ظهور وحدت در كثرت ، با استفاده از اشكال هندسي كه در طرحهاي طبيعي در قالب هندسه اي مافوق جهان آگاهي به يكديگر پيوسته است . در ايران دو شيوه معماري كه چون دو قطب مخالف هستند ، به وجود آمده است . اساسي ترين آنها وحدت را با حداقل واژه ها و با استفاده از مواد ، رنگ ها و اشكال محدود بيان مي كند . دراين شيوه ها اساساً سعي بر ان است كه يك صورت را كه از ماده اي واحد ساخته شده است برگزينند و سپس با تكرار و تكميل اين صورت وحدتي آشكار ، آنگونه كه در نظام هندسي مشهود است به وجود آورند.
،برعكس وحدت را ميتوان بشيوه اي ديگر با استفاده از حداكثر واژه هاي معماري و آنطور كه در نظام هم آهنگ آشكار است ، بدست آورد وحدت در اين نظام به مرحله اي ديگر از كمال معنوي و زيبايي دست يافته است. طبيعت اشياء چنان است كه انسان هميشه بين بسيط و مركب در حركت است . اوگاه تجزيه ميكند و گاه تركيب ، ذهن تفكر گرا هميشه وحدت را در كثرت و كثرت را در درون وحدت جستجو ميكند .
شهرهايي كه به شيوه هماهنگ (هارمونيك ) ساخته شده است ، از مفاهيمي تطور يافته است كه هنوز ديوار را كه داراي شكلي مثبت در فضا بود حفظ كرد . اين شهرها مفهوم مركز را حفظ ميكرد ولي مركزي كه چون نقطه اي واحد در زمان حركت ميكند و خط يا پديده خط مانند بازار را به وجود مي اورد . اين جهت گرايي يسوي يك نقطه متحرك يك مفهوم شهرسازي زنده تر و حياتي تر بوجود آمده است كه رشد و دگرگوني را چون پديده هاي طبيعي پذيرا ميشود و در عين حال عينيت و هويت خود را با تصوير مثالي جهان حفظ ميكند . عقيده چنين است كه انسان به به بهترين وجه در محيطي ميتواند زندگي كند كه جوابگوي نيازهاي اساسي و فطري او باشد . بنابراين شهر از لحاظ شكل و وضع كلي خود از ساختمان بدن انسان با تشابه معكوس با عالم كبير ارتباط دارد ، تقليد ميكند .
از حيث نقشه شهر ميتواند بطور نامحدود با عناصر و اجزاء هندسي متكثر و بيشمارخود كه چون برگها بر شاخه هاي درخت با ان پيوسته اند ، گسترش يابد . بازار در شهرهاي سنتي از حول و حوش كاخها آغاز ميشود و سلول وار با يك طرح و نقشه طبيعي در جهت مسجد جامع ، كه قلب تمثيلي شهر است ، به پيش ميرود و تا مدخل يكي از دروازه هاي شهر ادامه مي يابد . چون بازار گسترش پيدا كند ستون فقرات حياتي و خط سير اوليه شهر پديدار ميشود در حاليكه كوچه ها ، چون مسير خط سيرهاي ثانوي هستند كه به بدنه شهر منتهي مي شوند و چون دندهايي بين ستون فقرات جاي دارند . در درون اين ساختمان و در نزديكي مركز اسكلت شهر عضوهاي حياتي يا مراكز فضايي شهر ، گرمابه ها ، مدارس ، كاروانسراها و انبارهاي غله ، نانوايي ها ، آب انبارها ، قهوه خانه ها و دكه هاي بيشماره بازرگانان و صنعتگران قرارگرفته است حياطهاي باز آنرا ميتوان چون ريه هاي آن بشمار آورد كه به شهر اجازه تنفس ميدهد . اين شكل حياتي نمايشگر وحدت ديني ، سياسي ، اقتصادي و اجتماعي جامعه سنتي است . ديوارها و دروازه هاي شهر حجم بدنه شهر را مشخص مي سازد و از آن محافظت ميكند .به مرور زمان شبكه خط مانند بازار گسترش يافته و مناطق مسكوني از مهره هاي ستون فقرات منشعب ميشود . ديوار كهنه چون پوست مي افتد و جلد تازه اي آنرا در برميگيرد .هويت و مكان مشخص انسان و شهر او و جهان او بار ديگر استقرار مي يابد .ولي چگونه اين اجزاء مختلف جسماً با يكديگر ارتباط دارند و چگونه وحدت در كثرت تجلي مي كند ، اين پيوستگي اوليه از مفهوم فضاي مثبت كه با استفاده عميق از هندسه و رياضيات نيرو ميگيرد . ناشي ميشود . در درون شكل مثبت كه چون جرمي سه بعدي همانند ساختمان بدن انسان است . فضاي مثبت سلسله اي از حجمهاي هندسي و منفي را به وجود مي آورد يك معماري دروني است كه ساختمان شهر را حفظ ميكند و از آن جدا ناپذير است . اشكال بيروني چون منارهها فقط بعنوان علامت هاي مشخص و نمايان كه بر وجود فضاهاي دروني گواهي ميدهند . وجود دارند . عمل خلاقه كمتر بوجود اشياء در زمان توجه دارد دارد . بلكه نظر ان به نگهداري و حفظ فضا معطوف است . بنابراين در جهان بيني منظم و هم آهنگ جوامع سنتي ،انسان بين جهان بزرگ پيرامون خود و جهان كوچك وجود خود در حركت است . مفاهيم و تصورات او درباره معماري و شهرسازي در نيمه راه بين اين دو قطب قرار دارد و در ساختمان خود بيان ميشودبا يكديگر اختلاف دارند ولي « چرايي » همه افرينش ها يانسان و جنبه هاي اركان و اصول تمثيلي هر دو جهان را وحدت مي بخشد . دست آفريده هاي او تبلورهايي است از صور زماني كه انعكاس و بازتاب عالم مثالي و ملكوتي است ، گرچه قصد اساسي در آثار خلق شده همانند است ولي اين آثار از حيث شدت و ضعف مواد شيوه و كميت كه به سبكهاي گوناگون منتهي مي شود ، با يكديگر اختلاف دارند – بنابراين طرز فكري كه مينياتور ايراني پر نقش و نگار و معماري مسجد جمعه و خود شهر اصفهان را به وجود آورده است ، همه داراي شيوه هايي واحد است و فقط در نحوه بيان و آنچه كه نهفته ان براي هميشه يكسان باقي مي ماند .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا