arc_saba
عضو جدید
یک چند به کودکی به استاد شدیم/یک چند به استادی خود شاد شدیمدرخت شعر من خشک است و در باغم نمي آيي
بيا شايد بيفتد رعشه بر اندام تنهايي
پایان سخن شنو که ما را چه رسید/از خاک در آمدیم و بر خاک شدیم
یک چند به کودکی به استاد شدیم/یک چند به استادی خود شاد شدیمدرخت شعر من خشک است و در باغم نمي آيي
بيا شايد بيفتد رعشه بر اندام تنهايي
یک چند به کودکی به استاد شدیم/یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید/از خاک در آمدیم و بر خاک شدیم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
دلتنك صدايت شده ام مي داني
با دل بنويسم خط مي خواني
هر شب به خيالت تو بسوزم چون شمع
امشب تو بيا به خواب من مهماني
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز رایکی درد و یکی درمان پسندد// یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و دردو وصل و هجران// پسندم آنچه را جانان پسندد
دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی میرود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست//در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت ؟!
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهرکدامین چشمه سمی شد ، که آب از آب می ترسد ؟ // و حتی ، ذهن ماهیگیر ، از قلاب می ترسد
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند و فقط خاطره هاست
گر چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود// تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
سرگشته چو پرگار همه عمر دودیم آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم |
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
روی زرد است و آه دردآلود
عاشقان را دوای رنجوری
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم
من از بیگانگان هرگز ننالم
که به من هرچه کرد آن آشنا کرد
دیشب صدای تیشه از بیستـون نــیامـد
شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد
دورشو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا // گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا
آفتاب فتح را هردم طلوعی میدهد
از کلاه خسروی رخسار مه سیمای تو
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودته که ناخواندهای علم سماوات
ته که نابردهای ره در خرابات
ته که سود و زیان خود ندانی
بیاران کی رسی هیهات هیهات
بابا طاهر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |