تپش جهنمی مست!
دیر گاهی است دراین تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
او را بگو
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
تپش جهنمی مست!
دیر گاهی است دراین تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
تپش جهنمی مست!
او را بگو
او را بگو: نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.
نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.
جهنم سرگردان!
مرا تنها گذار.
تا شقایق هست زندگی باید کردرخت ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهومرخنه ای نیست دراین تاریکی
درودیواربهم پیوسته.
سایه ای اگرلغزد روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته.
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست دلهره شیرین
ماهی زنجیری آب است ونه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها مي داد آزارم
تکیه گاهم اگرامشب لرزید
بایدم دست ب دیوار گرفت
بانفسهای شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگارگرفت
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست
همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم
در چه دیاری آیامن قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت.)
من قطاري ديدم، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد.
در چه دیاری آیا
اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير.
شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما"
من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
موزه اي ديدم دور از سبزه،
مسجدي دور از آب.
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمددر خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند
امشب دست هایم نهایت ندارند
در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر می شنوی
در باغستان منیک نفر آمد
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد
دودمیخیزد ز خلوتگاه من
کس خبرکی یابدازویرانه ام
من شکفتن ها را می شنومدودمیخیزد ز خلوتگاه من
کس خبرکی یابدازویرانه ام
یادت جهان را پر غم می کند و فراموشی کیمیاستمیان دو دست تمنایم روییدی
در من تراویدی...
یادت جهان را پر غم می کند و فراموشی کیمیاست
در غم گداختم ای بزرگ ای تابان
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد.
زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
باران پر خزه ی مستی
بر دیوار تشنه ی روحم می چکد.
من ستاره ی چکیده ام.
در کف تست رشته دگرگونیمن دراین تاریکی
فکریک بره روشن هستم
که بیایدعلف خستگی ام را بچرد
دل را ب رنج هجرسپردم ولی چ سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود
ددددد؟دل را ب رنج هجرسپردم ولی چ سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 | ||
مشاعره با اشعار ترکی | مشاعره | 215 | ||
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 |