**مشاعره با اشعار سهراب سپهری**

manasaki

عضو جدید
رخنه ای نیست دراین تاریکی
درودیواربهم پیوسته.
سایه ای اگرلغزد روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رخنه ای نیست دراین تاریکی
درودیواربهم پیوسته.
سایه ای اگرلغزد روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته.
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست دلهره شیرین
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
هستی مرا بر چین ای ندانم چه خدایی موهوم
نیزه من مرمر بس تا را شکافت
و چه سود که این غم را نتواند سینه درید
نفرین به زیست دلهره شیرین

نه مرا حسرت به رگ ها مي دوانيد آرزويي خوش
نه خيال رفته ها مي داد آزارم
 

manasaki

عضو جدید
تکیه گاهم اگرامشب لرزید
بایدم دست ب دیوار گرفت
بانفسهای شبم پیوندی است
قصه ام دیگر زنگارگرفت
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی و تپیدن گردابی است
تو نیستی و غریو رودها گویا نیست و دره ها ناخواناست

تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم

 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه کودکی ها! بر چه سبزهای ندویدیم که شبنم اندوهی برمانفشاند
غبار آلوده راهی از فسانه به خورشیدیم


من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت.)
من قطاري ديدم، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت.)
من قطاري ديدم، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد.
در چه دیاری آیا
اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟

 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در چه دیاری آیا
اشک ما در مرز دیگر مهتابی خواهد چکید ؟


در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير.
شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما"
من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
موزه اي ديدم دور از سبزه،
مسجدي دور از آب.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير.
شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما"
من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
موزه اي ديدم دور از سبزه،
مسجدي دور از آب.
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد و مرا نوبر وحشت هدیه کرد

 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند

امشب دست هایم نهایت ندارند
در بیشه تو آهو سر می کشد به صدایی می رمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در سایه آفتاب دیارت قصه خیر و شر می شنوی
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادت جهان را پر غم می کند و فراموشی کیمیاست
در غم گداختم ای بزرگ ای تابان

نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد.
زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
باران پر خزه ی مستی
بر دیوار تشنه ی روحم می چکد.
من ستاره ی چکیده ام.
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد.
زمزمه های شب در رگ هایم می روید.
باران پر خزه ی مستی
بر دیوار تشنه ی روحم می چکد.
من ستاره ی چکیده ام.

مژگان تو لرزید رویا درهم شد
تپیدی : شیره گل بگردش آمد
بیدار شدی : جهان سر بر داشت جوی از جا جهید
براه افتادی : سیم
جاده غرق نوا شد
 

manasaki

عضو جدید
من دراین تاریکی
فکریک بره روشن هستم
که بیایدعلف خستگی ام را بچرد
 

manasaki

عضو جدید
دل را ب رنج هجرسپردم ولی چ سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود
 

میلیشیا

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل را ب رنج هجرسپردم ولی چ سود
پایان شام شکوه ام
صبح عتاب بود

دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس می کرد
جمله جاری جوی را می شنید
با خود انگار می گفت
هیچ حرفی به این روشنی نیست
من کنار زهاب
فکر می کردم
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است



ما که رفتیم همگی خسته نباشید:gol:
 

Similar threads

بالا