شعری دیگر از ایرج میرزا درباره چادر و حجاب
كجا فرمود پيغمبر به قرآن -- كه بايد زن شود غول بيابان
كدامست آن حديث و آن خبر كو -- كه بايد زن كند خود را چو لولو
تو بايد زينت از مردان بپوشي -- نه بر مردان كني زينت فروشي
چنين كز پاي تا سر در حريري -- زني آتش به جان، آتش نگيري
به پا پوتين و در سر چادر فاق -- نمايي طاقت بيطاقتان طاق
بيندازي گل و گلزار بيرون -- ز كيف و دستكش دلها كني خون
شود محشر كه خانم رو گرفته -- تعالي الله از آن رو كو گرفته
پيمبر آنچه فرمودست آن كن -- نه زينت فاش و نه صورت نهان كن
حجاب دست و صورت خود يقين است -- كه ضد نص قرآن مبين است
مگر نه در دهات و بين ايلات -- همه رو باز باشند آن جميلات
چرا بي عصمتي در كارشان نيست؟ -- رواج عشوه در بازارشان نيست؟
زنان در شهرها چادر نشينند -- ولي چادر نشينان غير اينند
در اقطار دگر زن يار مرد است -- در اين محنت سرا سربار مرد است
به هر جا زن بود هم پيشه با مرد -- در اينجا مرد بايد جان كند فرد
تو اي با مشك و گل همسنگ و همرنگ -- نميگردد در اين چادر دلت تنگ؟
نه آخر غنچه در سير تكامل -- شود از پرده بيرون تا شود گل
تو هم دستي بزن اين پرده بردار -- كمال خود به عالم كن نمودار
تو هم اين پرده از رخ دور ميكن -- در و ديوار را پر نور ميكن
فداي آن سر و آن سينه باز -- كه هم عصمت درو جمعست هم ناز