فرانتس كافكادر سال 1906از دانشكدۀ پراگ دكتراى حقوق گرفت.هر چند اين رشته را در زندگى خود پيشه نساخت , ولى اطلاعات حقوقى او در نوشته هايش ( به خصوص محاكمه) به خوبى منعكس شده است. در سال 1908كافكا به عنوان كارمند معمولى وارد ادارۀ بيمه شد و بعد از مدتى در ادارۀ نيمه دولتى بيمۀ اجتماعى پراگ در قسمت حوادث به كار مشغول شده است. بى شك ذوق او از اين آزمايش سيراب گرديده است, زيرا محيط پست و كثافتكاريها و فقرى كه از دستگاه ادارى در محاكمه به طرز دقيق شرح مى دهد مربوط به آن دوران مى باشد.
قهرمانان كافكا(چه در محاكمه چه در ساير آثارش) به قدرى مظهر خودش هستند كه حتى نمى خواهد پرده پوشى بكند و آنها را با حرف اول اسم خود مينامد. مانند ژوزف ك در محاكمه يا ك در قصر. اين شخصيتها يك قسمت از روح اين اسم بريده شده را برداشته اند! زنها چهره و نام نامزد او را دارند و اطرافيانش رومانهاى او را پر
كرده اند.
در رومان محاكمه( و همچنين قصر) پيرايه هاى زندگى روزانۀ كافكا شناخته مى شود.از جمله شغلى كه آرزو مى كرده تا بتواند گشايش مادى و فراغت بيشترِى بدست آورد ,اما با دشواريهايى روبرو مى شود, همچنين دستگاه شلوغ و مضحك ادارات دولتى را شرح مى دهد. مانند پشت گوش اندازيها, كش دادن و كندى كار و بى نظمى و كثافت دفترها و قدرت مقام رؤساى ادارات در اين كتاب به خوبى منعكس شده است.اينها حقايقى است كه كافكا بطرز دردناكى احساس كرده و آزموده است.كافكا را نمى توان بدبين يا خوشبين دانست.كافكا مظهر آدم جنگجويى است كه با نيروى شر و به خودش در پيكار است, بر ضد همۀ قيافه هاى نقاب زدۀ دشمن ميجنگد.
R. Rochefort مى گويد: كافكا با اثرش به هم مياميزد و دلهره اى كه كتابهايش به ما مى دهد دلهرۀ خود اوست. با رومانهايش ما در بن بست گيرميكنيم همچنانكه خود كافكا در بن بست زندگى گير كرده است!
قهرمانانش( خصوصا" در محاكمه) مانند او در دنياى ناسازگارى زندگى مى كنند كه پر از كابوس و خطر است و وضع خود را در اين دنياى پوچ تجزيه مينمايد و به نتيجۀ وحشتناكى ميرسند كه بن بست است و راه گريز ندارد.نكتۀ ديگر اينكه مى توان محاكمه را از اين نظر تعبير كرد كه شرح احساس ناخوشى است كه درد خود را بى درمان ميبيند و مى داند كه محكوم به مرگ است و اطرافيانش از او مى پرهيزند.كافكا در آثارش به موضوع جسمانيت مى پردازد اما به موازات جسمانيت تقاضاى دادگسترى و موضوع بزهكارى يكى از مطالب اساسى مورد توجه كافكاست. كافكا خواننده را به ديوانخانه هاى دور دست, سايه روشن راهروها و در هاى نهانى در ساختمانهاى ادارى و در بانهايى كه داراىلباس متحد الشكل هستند و پيامبران و نمايندگان مخصوص و كارمندانىكه حرفشان دررو دارد و داوران پژمرده و دادستانهاى ريش دراز كه فقط عكسشان را ميشود ديد,به ما معرفى ميكند. اما به همۀ اينها نيازمند است. اين قيافه هاى مربوط به دادگسترى با مقامات رسمى هم دست ميباشند.
بيش از همه چيز رابطۀ رئيس و مرئوس در دستگاه جاسوسى و اجتماعى كه بطرز عجيبى سلسله مراتب را مراعات مى كنند ديده مى شود. فرمانده و فرمانبردار است. مقامات رسمى هميشه حق به جانب هستند.پرونده هايى بر ضد آدم دارند كه هر وقت دلشان بخواهد ميتوانند بكار بيندازند و آدم را محكوم كنند. اشد مجازات در مورد ژوزف ك اجرا ميشود, زيرا دادگسترى بايد اجرا گردد و در هر حال بزهكار بايد تاديب شود. در رومان محاكمه در كليسا كشيش به ژوزف ك مى گويد: _ " هيچ ميدانى كه كارت خراب است؟ "
"_ چرا من بزهكار نيستم! اشتباهى رخ داده است.بعلاوه چطور ممكن است كسى بزهكار باشد؟ ما همه بشريم و شبيه يكديگريم."
"_درست است اما اين طرز استدلال آدمهاى بزهكار است."
ماكس برود نقل می كند كه وقتی كافكا قسمتی از رومان محاكمه را برای چند نفر از دوستانش ميخوانده است،آنها بقدری ميخنديدند كه اشك از چشمانشان سرازير ميشود و خود كافكا چنان به خنده می افتاد كه نمی توانست بقيۀ داستان را بخواند .
مردمان امروز تشنۀ دادگسترى بى غل و غش و ساختمان پيروزمندانه و چشم به راه حقايق جديدى ميباشند.اثر كافكا اين موضوع را به ميان میكشد،سپس علامت نوميدی و ناكامی رويش می گذارد.دادگستری كه برايمان تشريح می كند مرموز و خونخوار است. اثری كه برايمان ميگذارد، شبيه ويرانه ای است و در عين حال زندان می باشد.بی شك اين زندان و ويرانه چيزی است كه نر خواهيم از چنگش بگريزيم. نداشتن اطمينان و احساس بزهكارى در خاصيت اخلاقی كافكاست.به مفهوم او بزهكار كسی است كه وسيلۀ زندگيش كامل نمی باشد و پيوسته حق وجودش در دنيا تهديد ميشود.