بخش دوم: مقدمهاي براي :
شناخت< فاعل مختار> به عنوان نوعي از <علت تامة>، چيزي است كه در <فلسفه قديم> مورد انكار قرار گرفته است. مهمترين مباحث خداشناسي هم بر اساس شناخت فاعل مختار است؛ زيرا در «عليت غير فاعل مختار»، هم سنخيت در ميان علت و معلول لازم است و هم همزماني علت و معلول، كه در فاعل مختار چنين نيست. در فلسفه ارسطوئي، علت را به: «علت طبيعي» كه حرارت و آتش و ساير خواص اجسام بيجان باشد و «علت آگاه» كه جانوران باشند و با «اراده و آگاهي»، كار انجام ميدهند، تقسيم ميكنند آنان، انسان را همچون حيوانات تنها فاعل آگاه ميدانند نه فاعل مختار، در اينجا توضيح بيشتري لازم است.
تفاوت گياه با حيوان:
امتياز كلي گياهان از جمادات، به نمو است. لذا به گياه ميگويند جسم نامي؛ يعني يك سنگ يا آجر و آهن، اگر هزار سال در جايي باشد، باز هم نمو ندارد و تكثيري در كار نيست؛ اما جسم نامي چيزي است كه هم نمو ميكند، و هم امثال خود را تكثير ميكند؛ مثل يك دانه گندم يا لوبيا، يا مگس، يا گوسفند، كه هم نمو دارد و هم تكثير. پس نمو چيزي است كه گياهان را از جماد جدا ميكند؛ جسم نامي در درون خود نيز به نباتات و حيوانات تقسيم ميشود.
حيوان هم در بدناش، تغذيه، تنفس و رشد، همان نبات است و نمو دارد. گياه كه تكثير ميشود، بدن انسان هم تكثير ميشود. بدن جانوران هم حيات نباتي دارد؛ اما جانور علاوه بر حيات نباتي در بدنشان، داراي ذهناند؛ يعني حيوان بر نبات، چيزي اضافه دارد كه همان نفس و انديشه است و گياهان آن را ندارند. در اديان به نفس، روح ميگويند كه مشخصه آن دو چيز است:
1 – ادراك حسي كه با آن، آگاهي را از محيط خود ميگيرد.
2- حركت ارادي كه با آن، كاري را که لازم دارد، انجام ميدهد.
گياهان رشد ميكنند، ولي حركت آنها ارادي نيست؛ اما جانوران همگي علاوه بر رشد، همچنين آگاهي و حركت ارادي هم دارند. مانند كرم خاكي كه وقتي حركت ميكند، بايد در جاي مرطوب باشد. لذا اگر جائي خشك باشد، متوقف ميشود و آنجا نميرود؛ چون برايش مضر است. پس حركت و توقف او، با اراده خودش است. شير و پلنگ هم وقتي شكار را با چشم ميبينند، آن را تعقيب کرده، ميدرند و ميخورند. پرندگان نيز چنين هستند؛ يعني حركت ارادي دارند. حيوانات كاملتر مثل انسان هم، همين حركتهاي ارادي را دارند. پس اراده، اختصاص به انسان ندارد. اراده مميزة حيوان از گياه است.
در فلسفه اختلافي بين قدماء و متأخرين است.قدما «اراده» را همان «شوق مؤكد» مي¬دانند. ظاهر بعضي از عبارات اسفار هم همين است؛ اما متأخرين مثل مرحوم علامه طباطبايي و آيتالله مصباح، «اراده» را «فعل» ميدانند .
تفاوت انسان با حيوان
امتياز انسان از حيوان به چيست؟ تفاوت انسان با حيوان نميتواند اراده باشد؛ زيرا همة حيوانات اراده دارند. با دقت معلوم ميشود که تفاوت انسان با حيوان در خود اراده كه حركت اعضاء را به دنبال دارد نيست؛ بلكه در مبادي و سر چشمة اراده است. اراده از انگيزه نشأت ميگيرد. در «حيوانات»، انگيزه فقط به صورت غريزي است. زنبور عسل طبق انگيزة غريزي، خانه شش ضلعي ميسازد. از قديم الايام شش ضلعي ساخته، هنوز هم همانطور ميسازد و تغييري در آن مشاهده نميشود. ساير حيوانات هم همين است. روباه براي شكار، حيلههاي معين دارد. پدر و جد او هم همينگونه عمل كردهاند. بچههايش هم اينگونه خواهند بود؛ زيرا مبادي اراده در حيوان، تنها غريزه است. و حيوان طبق غريزه حركت ميكند و حركت معين دارد. انسان چنين نيست. انسان دو انگيزهاي است؛ يعني همان انگيزه غرايز حيواني كه براي حفظ نفس و نوع خود، لازم است را دارد؛ (مثل احساس گرسنگي، احساس تشنگي، شهوت جنسي و...) . انسان يك جنبه عقلاني هم دارد. عقل پيشروي غريزه را به «حقوق طبيعي»، ديگران، محدود ميكند، مثلاً غريزة خوردن ميگويد، هر چه را خوردني است، بخور؛ يا هر چه را ميخواهي بخور و غريزه جنسي چيز ديگر و.... غرايز همه ميخواهند خود را اشباع كنند؛ اما <انسان> در مقابل اين غرائز، عقل را هم دارد. عقل غريزه را محدود ميكند.
حقوق طبيعي چيست؟
فلاسفة ارسطويي قبول ندارند كه عقل در رفتار انسان كارآيي دارد؛ لذا قبح ظلم و خوبي عدالت را قبول ندارند؛ ولي اين غلط است. عقل نسبت به مقتضاي هر ذاتي، دستوري دارد؛ مثلاً براساس اقتضاي ذات مادري، عقل ميگويد نگهداري نوزاد حق مادر است. همچنين؛ و بالعكس حق طفل است كه نزد مادر، پرورش يابد؛ زيرا عقل ذات مادر را ميبيند؛ بر آن تأمل و تفكر ميكند كه اين كودك از اين مادر زاده شده؛ در دوران بارداري ناراحتيها كشيده است؛ هم شير خوراك طفل در سينه او است و هم محبت مادري در او وجود دارد و...؛ در نتيجه عقل حكم ميكند: طبيعت مادري، اقتضا ميكند كه فرزند را مادر نگهدارد. اين حق طبيعي اوست. اينها را حقوق طبيعي ميگويند. انسانها اين حقوق را درك ميكنند. كسي نميتواند بگويد چون من بچه ندارم، فلان بچه را با زور از مادرش ميگيرم و بزرگ ميكنم؛ مگر آن مادر با رضايت خود بدهد. در اين صورت گر چه به جهت رضايت مادر حق مادر ضايع نشده، اما حق بچه كه بايد نزد مادر خود، بزرگ شود ضايع شده است؛ زيرا اين حق دو طرفه است، بچه وقتي بزرگ شد، اعتراض ميكند كه تو براي پول، به من ظلم كردي. اينها از حقوق طبيعي است. ساير حقوق طبيعي هم همينطور است؛ مثل اين كه هر انساني حق حيات دارد، و لذا حق دارد شكم خود را سير كند و...(گر چه بعضي حقوق طبيعي را با قانون طبيعي اشتباه گرفتهاند) .
امام علي عليه السلام ميفرمايد :
<كسي كه ميوه را از جنگل ميچيند، آن ميوه حق دهان خود او است> يعني دست رنج هر كسي، حق طبيعي او است.
اين از حقوق طبيعي است كه عقل هر كس آن را درك ميكند. عقل ميگويد تو حق داري خودت را سير كني؛ اما نبايد به حق ديگران هم تجاوز كني.
حق آزادي: هر كس حق دارد در امور مربوط به خودش هر کاري را بکند، مثلاً ورزش کند، بازي كند و...؛ اما اگر باعث اذيت ديگران شود، عقل ميگويد نکن. حقوق طبيعي يعني هر موضوع و هر ذاتي، يك طبيعتي دارد كه رفتار انسان بايد مناسب آن طبيعت باشد: طبيعت مادري و نوزادي و...؛ يعني عقل با توجه به طبيعت مادر ميگويد. «حق مادر است كه بچه را نگهداري نمايد». حق طبيعي بندگان است كه از راهنمائي خدا استفاده كنند. در حق طبيعي نسبت به انسان و خدا، حق طبيعي خدا (حق ذاتي او نسبت به مخلوقاتش) راهنمايي كردن است. حق طبيعي انسانها نيز گوش كردن و پيروي است. حق طبيعي بين انسانها تساوي است. انسانها در حقوق طبيعي همه با هم مساوي هستند.
در برابر غرايز حيواني كه ما را به خواهشهاي حيواني ميكشاند، عقل، انسان را به وظايف و حقوق طبيعي دعوت ميكند؛ لذا پس غرايز را محدود ميكند.
عقل يعني عقال، يعني افسار. غرائز را افسار ميكند. تفاوت انسان و حيوان همين است. عقل يا قوه عقلاني، انسان را به حق و خيرخواهي دعوت ميكند؛ ولي غرايز انسان را به پر كردن شكم و اشباع غريزه جنسي به هر قيمتي ميكشاند.
گاهي غريزه و عقل با هم همراه است؛ مثل اين كه در جنگل خود را از ميوههاي آن سير ميكند. اين، هم عقلاني است و هم غريزي؛وقتي کسي ميرود دسترنج ديگران را ميبلعد، در اينجا عقل و غريزه در مقابل هم قرار ميگيرند. غريزه ميگويد: بخور، عقل ميگويد: نخور.
انسان، «اختيار» دارد. «اختياري» كه انسان دارد، حيوانات ندارند. انسان آنجا كه عقل با غريزه موافق نيستند، ميتواند با غريزه مخالفت كند و در مقابل منافع شخصي خود و حب ذات بايستد. دو انگيزهاي بودن انسان را فلسفه جديد مورد توجه قرار داده است؛ حتي امثال هيوم، آنجا كه ميگويد وجدان اخلاقي به آن توجه دارد. آري، خيرخواهي و حقخواهي گاهي انسان را فداي جامعه ميكند. گاهي رانندة اتوبوس در خطر قرار ميگيرد و ميگويد: اگر خودم را فدا نكنم 30 نفر كشته ميشوند، پس ايثار ميكند و خود را فدا ميكند.
فلسفه قديم و مسلک جبر: (ارسطوئي –افلاطوني) دو انگيزه اي را در انسان قبول ندارد. انسان و حيوان در فلسفه ارسطوئي مثل هم هستند. گويا همه تنها دنبال خودخواهي و غريزه حيواني ميروند. صريح عبارت ابن سينا در شفاء و مرحوم ملاصدرا در اسفار و علامه طباطبايي در کتاب نهاية الحکمة، همين است.
«اينان»، انسان و خدا و حيوان را يك جور ميدانند. همه را خودخواه ميدانند، كه هدفشان تنها غريزه حب ذات است؛ در حالي كه نه اديان آن را گفتهاند و نه فلسفة جديد آن را ميپذيرد.
فلسفه قديم در آنچه در بيرون خود است، فكر ميكند؛ گر چه سقراط به شناخت خود و درباره خود، توجه ميكند. فلسفه جديد كه دكارت و جان لاك پايهگذار آن هستند نيز ميگويد: به خود توجه كن. اولين چيزي كه انسان در توجه به خود به آن ميرسد، شناخت وجود خويش است. شناخت اختيار و آزادي است.
«انسان»، جاندار دو انگيزه اي است و ميان آن دو انگيزه، آزاد (=مختار) است؛ اما حيوانات يك انگيزهاي هستند. به جبر، دنبال غريزه حيواني ميروند. مختار نيستند. فقط انسان است كه بين دو انگيزه قرار ميگيرد و هر كدام را كه بخواهد خود انتخاب ميكند؛ لذا حرکت همة حيوانات يكنواخت است؛ ولي انسان گاهي از گرگ و پلنگ بدتر ميشود. صدام انسانهايي را در چرخ گوشت بزرگ انداخت تا ديگران بترسند. ابن سعد شب تا صبح بيدار ماند و فكر كرد و مال دنيا را نگاه كرد و براي كشتن امام حسين عليه السلام عالما و عامدا اقدام كرد. حر رياحي هم ديد با آخرتش دارند بازي ميكنند. خود را بين بهشت و جهنم مختار ديد و توبه كرد و بهشت را انتخاب نموده اينها علامت آزادي و اختيار انسان است. انسان ميتواند از حيوان بدتر باشد، يا از فرشته بهتر. يك طرف انسان ائمه اطهار هستند، مثل علي عليهالسلام كه ميگويد: «اي خدا من براي طمع بهشت يا ترس از جهنم تو را پرستش نميكنم، بلكه تو را براي خودت عبادت ميكنم. زيرا تو واقعا خوبي و مستحق عبادتي» (دعاي كميل) . كجاي اين مطلب خودخواهي است (اگر برگزيده خدا چنين است و كارهايش براي خيرخواهي است؟! نه خودخواهي، مگر ميشود خدا كارهايش به خاطر خودخواهي باشد كه بعضي از ارسطوئيان به آن معتقدند) .