سلام دوستان عزیز
در این تاپیک قصدم بر این است تا آشنا شویم با شاعران معاصر فارسی زبان غیر ایرانی که در عرصه ادبیات فارسی فعالیت دارند.
نخست هر شاعر به صورت مختصر معرفی می شود و بعد نمونه ای از شعرش را میاورم.....امید وارم مفید باشد و بحث بخوبی دنبال بشود.
دوستانی هم که در این مورد معلوماتی دارند می توانند در ادامه ذکر کنند.
محمدکاظم کاظمی
شاعر و نویسنده افغانستانی، در سال ۱۳۴۶ شمسی در شهر هرات افغانستان چهره به جهان گشود. در سال ۱۳۵۴ به کابل کوچ کرد و تا سال آخر دبیرستان در کابل درس خواند. در سال ۱۳۶۳ به ایران آمد و پس از اتمام دوره دبیرستان، کارشناسی خود را در رشتهٔ مهندسی عمران از دانشگاه فردوسی مشهد گرفت. از سال ۱۳۶۵ به فعالیتهای ادبی آغاز کرد و آن را در دههٔ هفتاد ادامه داد. انتشار مثنوی «بازگشت» او در فروردین ۱۳۷۰ مایه شهرت او شد. او علاوه بر سرایش شعر، در زمینههای آموزش شعر، برگزاری محافل انجمنهای ادبی مهاجرین افغان در ایران، انتشار نقدها و مقالاتی در مطبوعات، تألیف و ویرایش کتابهایی در زمینه زبان و ادبیات فارسی فعالیت کرده است. عضویت در هیأت تحریر فصلنامههای «در دری» و «خط سوم» و عضویت در مؤسسه فرهنگی در دری از دیگر فعالیتهای او بوده است.
کتابها:
1. پیاده آمدهبودم... (مجموعه شعر)،
2. روزنه (مجموعة آموزشی شعر)،
3. شعر پارسی،
4. همزبانی و بیزبانی،
5. قصة سنگ و خشت (مجموعه شعر)،
6. گزیدة غزلیات بیدل،
7. کلید درِ باز،
8. رصدِ صبح (خوانش و نقد شعر جوان امروز)،
9. کفران (گزیدة اشعار)،
10. مرقّع صدرنگ (صد رباعی از بیدل)،
11. این قند پارسی (فارسی دری در افغانستان امروز)
نمونه ی شعر:
1
آیا شود بهار که لبخندمان زند؟ از ما گذشت، جانب فرزندمان زند
آیا شود که بَرْشزنِ پیر دورهگرد
مانند کاسههای کهن بندمان زند؟
ما شاخههای سرکش سیبیم، عین هم
یک باغبان بیاید و پیوندمان زند
مشت جهان و اهل جهان بازِ باز شد
دیگر کسی نمانده که ترفندمان زند
نانی به آشکار به انبان ما نهد
زهری نهان به کاسة گُلقندمان زند
ما نشکنیم اگرچه دگرباره گردباد
بردارد و به کوه دماوندمان زند
رویینتنیم، اگرچه تهمتن به مکر زال
تیر دوسر به ساحل هلمندمان زند
سر میدهیم زمزمههای یگانه را
حتّی اگر زمانه دهانبندمان زند
2
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش دست است، این و آن را خوب میسازد
تو را از سنگ میآرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب میسازد
در آتش میگدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان میتراشد تا مرا مطلوب میسازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب میسازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
مرا ـ گرد سرت میچرخم و ـ جاروب میسازد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانة یعقوب میسازد
مرا سر میدهد تا دشتهای آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزهای مغلوب میسازد
....
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه میسازد، یکی را چوب میسازد