[FONT="]
علم كوه
[/FONT]
[FONT="]با گروه دانشجويي سال سوم بود كه رفته بوديم كوه نوردي[/FONT]
[FONT="]قبلش حالم خوب بود اما روز صعود گويا از هيجان زياد[/FONT]
[FONT="]حالم متغيير شده بود [/FONT]
[FONT="]اما به روي خودم نياوردم و به همراه گروه راهي شديم[/FONT]
[FONT="]واقعا جاي با صفايي بود [/FONT]
[FONT="]معركه بود [/FONT]
[FONT="]از جلوي كمپ همه شماره بندي شديم و تك تك به دنبال هم راه افتاديم[/FONT]
[FONT="]حدود 300 نفر از سه دانشگاه بوديم[/FONT]
[FONT="]خيلي جالب بود و هيجان انگيز[/FONT]
[FONT="]صبح بود هواي پاييزي ...نم باروني و نواي مرغكان توي نهر آب[/FONT]
[FONT="]آسمون حسابي مه گرفته بود[/FONT]
[FONT="]فقط [/FONT] [FONT="]نهر[/FONT][FONT="]آبي كه ازكوه پايين ميومد پيدا بود[/FONT]
[FONT="]همه جا پراز گل بود[/FONT]
[FONT="]لاي همه سنگها[/FONT]
[FONT="]دلم ميخواست تا ابد اونجا بمونم[/FONT]
[FONT="]از دور صداي يه گله ميومد[/FONT]
[FONT="]صداي زنگوله هاشون[/FONT]
[FONT="]گاه گاهي باد صداي ني چوپون رو هم مياورد[/FONT]
[FONT="]چندتا خرگوش هم ديدم لاي سبزه ها سرك ميكشيدن[/FONT]
[FONT="]توي آب رودخونه چند تا پرنده آب بازي ميكردن[/FONT]
[FONT="]بالاي رودخونه معلوم نبود مه گرفته بود[/FONT]
[FONT="]انگار ميكردي كه اين آب از توي دل آسمون و از لابلاي ابرها داره مياد پايين[/FONT]
[FONT="]وقتي همراه گروه بودم از اينكه ميديدم چقدر قدمهاشون رو با اون سماجت به اين علفهاي نازنين ميكوبن و ميرفتن بالا دلم ميگرفت[/FONT]
[FONT="]دلم ميخواست وقتي پاها شون رو از روي علفها برميدارن همشون رو ناز كنم[/FONT]
[FONT="]و دوباره بهشون قوام بدم[/FONT]
[FONT="]دلم ميخواست كفشهامو دربيارم تا آسيب نبينن[/FONT]
[FONT="]دوتا معبر رو رفتيم بالا....اما به سختي[/FONT]
[FONT="]حال خوبي نداشتم...آخ قلبم[/FONT]
[FONT="]نفسهام به شماره افتاده بود ...اما دلم ميخواست مقاومت كنم[/FONT]
[FONT="]با تمام توانم داشتم ادامه ميدادم[/FONT]
[FONT="]مرتب به خودم ميگفتم ..سايه تو ميتوني[/FONT]
[FONT="]همينطور كه ميرفتم يه قاصدك اومد جلوي روم[/FONT]
[FONT="]مثل اينكه اومده بود بهم ميگفت صبركن[/FONT]
[FONT="]كجا ميري اون بالا خبري نيست[/FONT]
[FONT="]هرچي هست همينجاست[/FONT]
[FONT="]توي اون حال ياد اين شعر افتادم[/FONT]
[FONT="]اي قوم به حج رفته كجاييد كجاييد[/FONT]
[FONT="]معشوق همينجاست بياييد بيايد[/FONT]
[FONT="]معشوق[/FONT][FONT="] شما همسايه ديوار به ديوار[/FONT]
[FONT="]دراين وادي سرگشته شما درچه هواييد[/FONT]
[FONT="]ميخواستم بهش بگم[/FONT]
[FONT="]من دارم معشوقم رو ميبينم[/FONT]
[FONT="]همينجاست[/FONT]
[FONT="]كنارمه[/FONT]
[FONT="]دارم لمسش ميكنم[/FONT]
[FONT="]بوش مياد[/FONT]
[FONT="]حسش ميكنم[/FONT]
[FONT="]چشمام رو بستم و دستم رو به يه تخته سنگ گرفتم[/FONT]
[FONT="]واقعا حسش كردم[/FONT]
[FONT="]از ابتداي صف شماره ها رو داشتن با صداي بلند اعلام ميكردن[/FONT]
[FONT="]حالا نوبت من بود كه شماره گروه بنديم رو اعلام كنم[/FONT]
[FONT="]شماره ام سي و يك بود[/FONT]
[FONT="]نفر سي ام محكم گفت:[/FONT]
[FONT="]سي ....الله اكبر[/FONT]
[FONT="]اما من هركاري كردم نتونستم بگم[/FONT]
[FONT="]سي و ....چند بود؟[/FONT]
[FONT="]راستي كي ميدونه بعد از سي چنده؟[/FONT]
[FONT="]من نميدونستم[/FONT]
[FONT="]از گروه خارج شده بودم[/FONT]
[FONT="]داشتم با دست معشوقم رو لمس ميكردم[/FONT]
[FONT="]و زير لب گفتم[/FONT]
[FONT="]و تبارك الله احسن الخالقين[/FONT]
[FONT="]چقدر تو زيبايي[/FONT]
[FONT="]احساس كردم اون سنگ ميخواد چيزي بهم بگه[/FONT]
[FONT="]سرم رو بردم نزديكتر[/FONT]
[FONT="]صداش ضعيف بود[/FONT]
[FONT="]آخه ميخواست از عمق اين همه سختي خارج بشه[/FONT]
[FONT="]آروم بهش نزديك شدم[/FONT]
[FONT="]بهش تكيه كردم سرم رو گذاشتم روي سينه اش[/FONT]
[FONT="]ميدونستم طاقت مياره[/FONT]
[FONT="]آخه خيلي محكم بود[/FONT]
[FONT="]كوه بود[/FONT]
[FONT="]استوار بود[/FONT]
[FONT="]دلم قرص بود[/FONT]
[FONT="]وقتي بهش نزديكتر شدم[/FONT]
[FONT="]صداشو شنيدم[/FONT]
[FONT="]گفت عزيزم به آسمان نگاه كن[/FONT]
[FONT="]گفتم نميبينم همه جا رو مه گرفته[/FONT]
[FONT="]گفت پس دستت رو بزار روي سينه ات و آسمون رو حس كن[/FONT]
[FONT="]گفتم چرا سينه من[/FONT]
[FONT="]گفت توي سينه تو يه دنيا آبي آسموني نقش بسته[/FONT]
[FONT="]منم دستم رو گذاشتم روي سينه ام[/FONT]
[FONT="]حس كردم[/FONT]
[FONT="]حس كر[/FONT][FONT="]د[/FONT][FONT="]م[/FONT]
[FONT="]حس كردم يه درياست[/FONT]
[FONT="]بهش گفتم حس ميكنم يه درياست...متلاطم و پرموج[/FONT]
[FONT="]گفت نه اين نقش آسمونه كه توي درياي دلت افتاده[/FONT]
[FONT="]تو هم آسمون رو داري هم دريا رو[/FONT]
[FONT="]اين هديه خداست..قدرش رو بدون[/FONT]
[FONT="]آروم نشستم كنارش[/FONT]
[FONT="]و نگاهم به سبزه ها بود كه چطور قد ميكشيدن [/FONT]
[FONT="]و سرخوشانه ترانه سرايي ميكردند[/FONT]
[FONT="]كه يهويي ديدم[/FONT]
[FONT="]رئيس گروه اومده كنارم[/FONT]
[FONT="]همينطور بقيه بچه ها[/FONT]
[FONT="]آه ..ديگه سبزه ها رو نميديدم زير پاي بچه ها بودن[/FONT]
[FONT="]هركدوم يه چيزي ميگفتن[/FONT]
[FONT="]مطمئن بودم[/FONT]
[FONT="]لبهاشون تكون ميخورد[/FONT]
[FONT="]ولي صدايي نداشتن[/FONT]
[FONT="]من فقط صداي سنگ و آب و آسمون و زمزمه علفها رو ميشنيدم[/FONT]
[FONT="]ديدم رئيس گروه خانم اميري رفت يه مقداراز آب رودخونه آورد[/FONT]
[FONT="]و پاشيد توي صورتم[/FONT]
[FONT="]تمام قطرات آب سر و صورتم رو به بازي گرفتن[/FONT]
[FONT="]و روي گونه و چشمام و لبهام سر ميخوردن و پايين ميومدن[/FONT]
[FONT="]با اينكه چشمام باز بود[/FONT]
[FONT="]من احساس كردم بايد چشمام رو بازكنم[/FONT]
[FONT="]و باز كردم[/FONT]
[FONT="]ناگهان صداي سنگ و آب و آسمون و ترانه خواني علفها قطع شد[/FONT]
[FONT="]صداي همهمه بچه ها بود كه داشت گوشهامو كر ميكرد[/FONT]
[FONT="]و دست خانم اميري كه قرصي رو با فشار زير زبونم ميگذاشت.[/FONT]
[FONT="]بعد از اينكه كمي حالم جا اومد[/FONT]
[FONT="]يكي از بچه ها كه اونم نميخواست به اين كوهنوردي ادامه بده مسئول همراهي من تا كمپ شد[/FONT]
[FONT="]چقدر دلم ميخواست تنهايي برگردم[/FONT]
[FONT="]صداي نسترن نميذاشت صداي كروبيان رو بشنوم[/FONT]
[FONT="]صداي مقدس آب[/FONT]
[FONT="]صداي مقدس سنگ[/FONT]
[FONT="]صداي مه و آسمون[/FONT]
[FONT="]همينطور كه ميومديم پايين دوباره به اون قاصدك رسيدم[/FONT]
[FONT="]ديدم داره لبخند ميزنه[/FONT]
[FONT="]يه چشمك بهش زدم[/FONT]
[FONT="]خودش فهميد كه من همه چيز رو ديدم و شنيدم[/FONT]
[FONT="]اونم خنديد و زود رفت[/FONT]
[FONT="]و يه پروانه سرخوش مست رو دنبال كرد[/FONT]
[FONT="]ديدم كه تا دوردستها شادي كنان و رقصان با هم ديگه ميرفتند[/FONT]
[FONT="]وقتي رسيديم به كمپ برگشتم و واسه تمام خلايق خداوندي دست تكون دادم و بوسه ايي فرستادم[/FONT]
[FONT="]و بخاطر اين لحظات شيرين از همشون تشكر كردم[/FONT]
[FONT="]بوسه اي هم جداگانه واسه خداي مهربونم فرستادم[/FONT]
[FONT="]و گفتم شكرخداي خوبم دوستت دارم[/FONT]