زمزمه های عاشقانه

moein1387

عضو جدید
چه قدر خاطره ها تب دارند

وقتي از غصه ي ما بيمارند

چه قدر حسرت روزهاي محال

به دل دفتر ما بيدارند !

چه قدر واژه «بي تو» اينجاست !

وقتي از ثانيه ها سرشارند !

چه دل عاشقِ ويران اينجاست

سر شوريده !؟.. همه بر دارند!

سرسودايي من ديگر نيست

عاشقو ، روح و تنم بيزارند

فكر آن وعده پوچِ بي نقش !

همه اعضاي تنم فريادند

همه ي شور وشعفهاي دلم

چو سرابي ز عدم ٬ دريادند

شده آن زهرهِ خاموشِ زمین

چه قدر خاطره ها تب دارند !؟
 

moein1387

عضو جدید
به راستي چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها در زمان گريستن قلب ها و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهاي تنهايي و بي ياوري درحالي كه تظاهر مي كني هيچ چيز برايت اهميت ندارد اما چه شيرين است درخاموشي وتنهايي به حال خود گريستن و باز هم نفرين به تو اي سرنوشت.
 

moein1387

عضو جدید
ارزو
ای کاش مرگ ادما پولی بود

اگه میشد دار و ندارمو میذاشتمو

از عالم ادم گدایی میکردم

که زودتر لحظه شیرینو با دل و جون تو اغوش بگیرم

اخه مرگ تنها چیزیه که قسم خوردم بغلش کنم
 

moein1387

عضو جدید
به راستي چقدرسخت است خندان نگه داشتن لب ها در زمان گريستن قلب ها و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهاي تنهايي و بي ياوري درحالي كه تظاهر مي كني هيچ چيز برايت اهميت ندارد اما چه شيرين است درخاموشي وتنهايي به حال خود گريستن و باز هم نفرين به تو اي سرنوشت.
 

moein1387

عضو جدید
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطۀ موهومی بود
این دایرۀ کبود، اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینۀ هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
 

moein1387

عضو جدید
نگرانم

نگران اين موجها

که دسته دسته رم کرده اند

می دوند

و نمی دانند

بر ساحلی نزديک...

.

.

.

نگرانم!

نگران اين نوار قلب......
 

moein1387

عضو جدید
اگه يادت باشه يه روزي بهم گفتي كه قلبمو بهت هديه بدم

يادمه گفتي اين بهترين چيزي هست كه مي تونم بهت هديه بدم
 

moein1387

عضو جدید
با تو بودن سهم زیادی از زندگیست.............
از زلال آبی دریاچه مهربانیم افزون است
و از سبزه های بهاری عاشق ترم

با من ترانه زندگی بخوان تا همیشه

بگذار نسیم برایمان عطر زندگی آورد

با من بمان........عاشق
 

moein1387

عضو جدید
بگذار تنهاییم را با تو قسمت کنم



و تمام لحظاتت را پر کنم با عشق



بگذار غربتت را با آواز بودنم آهنگ بخشم ..........



من سزاوار با تو بودنم............



بگذار تا شانه هایت را بالین بدانم برای درد هایم................



جاری باشیم در بودن



میدانم تو می آیی.................
 

moein1387

عضو جدید
ازخانه بیرون میزنم اما کجا امشب

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب

می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم

بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب

هرشب تورا بی جستجو می یافتم اما

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها...سایه ای دیدیم

شبیهت نیست اما حیف

ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز

حتی زبرگی هم نمی آید صدا امشب

امشب زپشت ابرها بیرون نیامد ماه

بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست

شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب

باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون

من آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب
 
آخرین ویرایش:

moein1387

عضو جدید
ترانه هم ندارد آن ترنم صدای تو

بهارهم نمی رسد به پای آن صفای تو

شمیم هرگلی که بادرساندت به هرکسی

هزار باغ گو بود به زیر آن قبای تو

قدم چو میزنی بدان ,که پای توبه دیده ها

چورقص آهوان کند هوائی غنای تو

دوای درد من توئی که کس نداند این نشان

نشان من بود همین , همیشه مبتلای تو

غزل غزل ترانه تو , بهای هر بهانه تو

نقش توئی نگار تو به هر لبی ثنای تو

به چشم خودمرابخوان که من غریب وبی کسم

بیا مرا صدا بزن شوم من آشنای تو

یگانه با تو می شود...... اگر فدا شود

همیشه این بود سوال که کی شوم فنای تو..
 

moein1387

عضو جدید
داری به چی فکر می کنی؟هر لحظه آماده ای که خداحافظی کنی و بری؟
من که نفهمیدم، من که آخرم درست و حسابی ندیدمت، نشناختمت.
نمی دونم وقتی دلم برات تنگ می شه چی کار کنم.
انگار چشمام بستس،انگار گوشام نمی شنوند.وقتی لبام از هم باز می شه و صدای خنده ازش می آد.یکی تو دلم می گه کی بود؟ تو بودی نازنین؟
انگار همه چی بلند شده و رو هواست،تا وقتی تو رفتی آوار بشن رو سرم.
دستامو به نشونه تسلیم بالا گرفتم واحساس آدمی رو دارم که با چشم بسته به جوخه اعدام بستنش.
"نیست"واقعی یعنی چی؟من نمی فهمم "نیست" یعنی چی؟
می گن قبل از اینکه اتفاق بیافته آدما آمادگیشو پیدا می کنند،هستی اینطوری عمل می کنه.ولی من آماده نیستم،نه نمی تونم،آماده نمی شم..تو هنوز همونجا نشستی،هیچ کجام نمی ری، با همون نگاه مهربونت ،با همون صدای مهربونت،با همون دستای مهربونت. من هیچ وقت آماده نمی شم.
وقتی همه از خدا سلامتی می خواستن،وقتی یه زندگی خوب می خواستن،وقتی خوشبختی می خواستن،وقتی آرامش و شادی می خواستن،من تو رو خواستم.فکر می کنی چند بار از خدا بخوای،چند سال بخوای بهت می بخشه؟فکر می کنی چند تا شب با چشمای خیس بخوابی دلش به رحم می آد؟
داری اذیت می شی؟ نکنه به خاطر دل من تو رو نبرد پیش خودش؟من نمی خواستم اینطوری بشه.نمی خواستم توی این دنیای کثیف بمونی و عذاب بکشی.وقتی فهمیدم که دوست داری بری ،وقتی بهم گفتن که وقت رفتنه.من دیگه هیچی نگفتم.
گفت :حالت خوب نیست.گفت ازتو دل بکنم.گفت نخوام که بمونی. یعنی هیچ کاری نمی شه کرد.چرا اینطوری؟چرا؟
من هنوز خیلی چیزارو بهت نگفتم.گفتم دوست دارم؟نکنه نگفته باشم؟! گفتم قربونت برم؟ گفتم ببخشید؟گفتم معذرت می خوام؟نه نگفتم .
می گن همه چی گذراست،آره راست میگن.میگن غم و شادی به هم تبدیل میشن. اما غم نبودن تو به چجور شادی تبدیل میشه ؟کی از دلم می ره؟
غم اون کوچولوی دست فروش که 4 سالشم نبود، غم اون آدم معروف که از شدت حس تنهایی گریه می کرد،غم دختری که روی پل حافظ دیدم و بدجوری دلم رو سوزوند. غم مادرم، غم برادرم،غم دوستام.همه با یه خدا بزرگ از دلم می رفت اما... غم نبودن تو
 

moein1387

عضو جدید
در ظلمات تنهایی های من ٬

تو . . . یاد تو . . . و خاطراتت ٬

روشنترین ستاره های منند . . .

پر نورترین شعاعهای امید . . .

وقتی که چشمهایم را . . آرام می بندم . . .

آرامش یاد تو ٬ در همه رگهایم

طراوت شیرینی می دواند . . .

و مرا به سوی آینده سوق می دهد . .

با گامهایی استوار .
 

moein1387

عضو جدید
من بي تو از اين ستاره ها مي ترسم

از بودن با بهانه ها مي ترسم

از ترس عبور آسمان از دل شب

از رهگذر شبانه ها مي ترسم

در تلخ ترين حضور آئينه و آب

از عاشقي جوانه ها مي ترسم

انبوه دوباره ترانه ها ي تازه

از خواندن عاشقانه ها مي ترسم

يكبار بيا براي من محرم شو

ازخلوت سرد خانه ها مي ترسم
 

moein1387

عضو جدید
بي تو با عشق كمي حرفم شد

صحبت از دل صحبت از من هم شد

صحبت از فاصله و اجباري

كه در آن شاخه ي بيدي خم شد

و در اندوه نگاه من و تو

خنده چون شمع حضورش كم شد

و همان لحظه كه قرباني چشم

رنگ تاريكش از آه و دم شد

تازه مي گفت غزل ،بيهوده

اين همه ثانيه ها صرفم شد

آري آن شب و در آن خلوت سرد

بي تو با عشق كمي حرفم شد.
 

moein1387

عضو جدید
سنگين نشسته خاطر باران به ذهن من

اما چه حيف كه گذر نمي كند ابري

براين همه بي حوصله گي آفتاب

حتي ستاره آني نمي كند صبري

در تيك تاك ساعت بي ثانيه ،زمان

برجسم خسته اش حتي نمي كند قبري

اندوه واره ترين غزل براي گناه تو

نه!عشق كه گناه نمي كند ،جبري

اما صداي تو بود كه مي گفت باران

از آسمان كه گذر نمي كند ابري !؟
 

moein1387

عضو جدید
كوكي بزن پاچه ام را كه دريده اند گرگها

شايد بي حاشيه ترين لباس را ديده اند گرگها

اندازه ي همه عمر خود با پوستين

آري به جاي گوسفند چريده اند گرگها

زير بلوط كهنه ي آنجا،نگاه كن

از روي گل رو به آزادي پريده اند گرگها

در واپسين غروب و نهايت دلمرگي زمين

حرفهاي تازه انجير را چيده اند گرگها

اما هنوز هم نشسته و مي خوانم،آفتاب

كوكي بزن پاچه ام را كه دريده اند گرگها
 

moein1387

عضو جدید
پشت شيشه يك نفس همراه باران مي دويد

خاك هم با هر قدم احساس اورا مي شنيد

تار تار پود و ضربش از هواي غصه بود

چونكه در تكرار باران غنچه او مي خميد

هاي هاي و حرف حرف و لحظه لحظه آسمان

برتن شيشه قفس با قطره قطره مي كشيد

تلخ تر مي شد زماني كه به جاي اشكها

قطره باران بي رحمي به لبها مي رسيد

سردمي شد قطره روي خشكي لبهاي سرد

بعد هم از آسمان تا سينه اش شب مي تنيد

پشت شيشه يك نفس آن گوشه تنها خفته است

او كه تا خاري به دستش زخم مي زد مي رميد
 

moein1387

عضو جدید
پنچ وارونه چه معنایی دارد؟
خواهر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم

کمی آزرده و حیرت زده گفت : روی دیوار و درختان دیدم باز هم به او

خندیدم طفلک ترسید بغلش کردم و به او گفتم:

وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی

پنچ وارونه چه معنایی دارد!
 

moein1387

عضو جدید
به راستي چقدرسخت است

خندان نگه داشتن لب ها در زمان گريستن قلب ها

و تظاهر به خوشحالي در اوج غمگيني

و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهايي تنهايي و بي ياوري

درحالي که تظاهر مي کني هيچ چيز برايت اهميت ندارد

اما چه شيرين است درخاموشي وتنهايي به حال خود گريستن

و باز هم نفرين به تو اي سرنوشت
 
آخرین ویرایش:

moein1387

عضو جدید
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست

نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار

پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده

ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي

كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق

خودت باش ولي خوب باش
 

moein1387

عضو جدید
من به دنبال کسی ميگردم که غمش را با من تقسيم کند من دلم را با او و پس از آن هر دو با هم به تماشای بهار برويم.
 

moein1387

عضو جدید
هیچ بارانی نمی بارد ؛ مگر صفا دهد!

هیچ گلی جوانه نمی زند ؛ مگر هدیه شود!

هیچ خاطره ای زنده نمی ماند ؛ مگر شيرين باشد!

هیچ لبخندی نیست ؛ مگر شادی بیاورد!

پس :

بگذار باران شوق بر زندگیت ببارد ؛ تا روحت را صفا دهد

گلهای عشق در دلت جوانه زند ؛ تا آنها را به دیگران هدیه کنی

خاطراتت قشنگ باشند ؛ تا همواره به یادشان بیاوری

لبخند بر لبانت نقش بندد ؛ تا شادی را بيفشاني

و بهاری بیاید تا بدانی ؛ باز هم فرصت بودن هست
 

moein1387

عضو جدید
من روز خویش را
با افتاب روی تو ،
کز شرق خیال دمیده است ،
اغاز میکنم
ان لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش مینشینم :
موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،
گاهی میان مردم در ازدحام شهر
غیر از تو ،
هر چه هست فراموش میکنم.
 

moein1387

عضو جدید
تو را همین گونه که هستی

دوست می دارم !

تلخی های تو ، شیرینی خاصی

به لحظه هایم می دهد !

آسوده باش محبوب من !

من خریدار اخم های تو نیز هستم ...
 

moein1387

عضو جدید
این همه حسود بودم و نمی دانستم.
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشمهای آشنا و پر آزار،
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط تلاش گرم کردن تو را دارد،
حسادت می کنم.......
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفسهای آدمی است،
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام
به جهان
به خاطره ای دور بودن از دستان تو...
 

moein1387

عضو جدید
شب بارانيم را حس نكردي

دل زندانيم را حس نكردي

در اين بيغوله هر شب تا سحرگه

غم پنهانيم را حس نكردي
 

moein1387

عضو جدید
چرا آتش زدي اين لانه دل

تو كه سوزاندي اين كاشانه دل

برو اي عشق آخر توحيا كن

سيه پوشانده اي اين خانه دل
 

moein1387

عضو جدید
من يقين دارم كه برگ ،


كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،

فارغ است از ياد مرگ !

آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،

گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،

مي تواند يافت لطف :

«هر چه باداباد را »
 

moein1387

عضو جدید
میخواستم بهت بگم چقدر پریشونم
دیدم خودخواهیه دیدم نمیتونم
تحمل میکنم بی تو به هر سختی
به شرطی که بدونم شادو خوشبختی
به شرطی بشنوم دنیات آرومه
که دوستش داری از چشمات معلومه
یکی اونجاست شبیه من یه دیوونه
که بیشتر از خودم قدرت رو میدونه
چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم
تو میخندی چه شیرینه گذشتن تازه میفهمم
تو رو میخوام تموم زندگیم اینه
دارم میرم ته دیوونگیم اینه
نمیرسه حتی به تو صدای من
تو خوشبختی همین بسه برای منهمین بسه برای من
 

Similar threads

بالا