- محسن وزوايي
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در 8 مرداد 1339 در محله نظام آباد تهران به دنيا آمد. بعد از ديپلم در سال 1355 رتبه اول شيمي را در كنكور سراسري و در دانشگاه صنعتي شريف كسب كرد. يكي از دوستانش ميگويد شبي را طوري برايت توضيح ميداد كه مندليف هم نميتوانست آن طوري توضيح بدهد.[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در دانشگاه در مبارزه عليه رژيم پهلوي به طور جدي فعاليت ميكرد. بعد از پيروزي انقلاب هم دومين يا سومين نفري بود كه از ديوارهاي سفارت آمريكا بالا رفت و به علت تسلطش به زبان انگليسي عنوان سخنگوي جوانان خشمگين طرفدار امام خميني را از طرف خبرنگار خارجي به خود گرفت. او پس از اين بعد از طي دوران آموزش فنون نظامي و ؟ به عضويت سپاه پاسداران درآمد و از اينجا بود كه سير الي الله را با سرعت پيمود و مزد زحمات عمر پربارش را از باريتعالي گرفت.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]2- مصاحبه خبرنگار(۱)[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شبكه تلويزيوني ZDF آلمان:[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا چند لحظه ديگر نظر شما بينندگان عزيز را جلب ميكنم به مصاحبه مطبوعاتي با سخنگوي جوانان خشمگين طرفدار خميني كه چند روز قبل سفارت آمريكا در ايران را اشغال كردند. خبرنگار: «همانطور كه ميدانيد ديپلماتها و كاركنان سفارتخانههاي خارجي در هر كشوري مصونيت سياسي دارند و افرادي كه شما آنها را به عنوان جاسوس دستگير كرديد و به گروگان گرفتيد هم از اين مصونيت مستثني نبودند. لطفاً بفرمائيد هدف شما از اين عمل مغاير با شئون ديپلماتيك چه بوده است؟»[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]محسن وزوايي ابتدا آيهاي از قرآن را با آهنگي دلنشين قرائت ميكند، سپس خيلي روان با زبان انگليسي جواب خبرنگار را ميدهد.[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]3- مصاحبه خبرنگار (۲)[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]او جواب ميدهد: «ما هم با قوانين و شئون ديپلماتيك دنيا آشنايي داريم. در ضمن قوانين دين ما اسلام هم به ما توصيه ميكند با ميهمان به درستي بر خورد كنيم، اما متاسفم كه بگويم اينجا نه سفارتخانه بود و اينها هم نه كاردار و ديپلمات. شايد براي شما باور كردني نباشد، اما ما بعد از گذشت چند ماه از انقلاب، فهميديم كه سرنخ بسياري از توطئهها اينجاست. از جمله درگيريهاي كردستان، گنبد، بلوچستان و خيابانهاي تهران. همين جا توضيح بدهم كه خط ما از خط دولت آقاي بازرگان (دولت وقت ايران) جداست. ما تعدادي دانشجو هستيم كهخ دبر حسب وظيفه و براي خشكاندن توطئه آمديم و سفارت آمريكا را اشغال كرديم. شما اگر واقعاً دنبال حقيقت هستيد، اين حرفهاي من را كه سؤال همه مردم ايرانيها و مردم آزاده است، به دنيا مخابره كنيد تا يك نفر پاسخ ما را بدهد. ما ميگوييم اگر اينجا سفارتخانه است، چرا اين همه سيستمهاي پيچيده شنود و جاسوسي در آن نصب شده؟ چرا اين همه سند را در دستگاههاي كاغذ خردكن ريختند و نابود كردند؟»[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]4- ياد خدا[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]محسن وزوايي همانطور كه خيلي قاطع و محكم جوابگوي خبرنگاران خارجي و اروپائي بود، از آن طرف به هيچ عنوان خدا را فراموش نكرد. خودش گفته بود: «داداشي! ما كار كوچكي نكرديم. بالاي نردههاي سفارت كه بودم، احساس كردم فرشتههاي هفت آسمون دارن نگاهمون ميكنن. داداشي! ما يا از روي اين نردهها به آسمون چنگ ميزنيم يا با كله ميريم ته جهنم.»[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]5- زير پا گذاشتن آمريكا[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]«ما آمريكا را زير پا ميگذاريم.» اين جمله امام (ره) را ملت ايران به عينه و به راحتي آب خوردن، ثابت كرده و انجام دادند. وقتي اين خاطره را از زبان برادر شهيد ميخوانيم، متوجه اين مهم ميشويم: [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]13 آبان 1358 به مناسبت اولين سالروز كشتار دانشجويان به دست گارديها، از طرف مدرسه رفته بوديم راهپيمائي. بعد از ظهر، خسته و كوفته اومدم خونه. محسن خونه نبود. از آقاجون سراغش را گرفتم، گفت: «خبر ندارم كجاست، ولي يكي از دوستاش زنگ زد گفت محسن چند روزي خونه نمياد.» گفتم: «چرا؟» گفت: «محسن با چند تا از دانشجوها رفتن سفارت آمريكا رو گرفتن، فعلاً اونجا سرش گرمه كاره.» [/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]6- شهادت = سعادت[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بار دوم بود كه محسن زخمي شده بود. شدت جراحتش بيشتر از بار اول بود. يك روز، يك گروه از مردم آمده بودند ملاقات مجروحين جنگي. وقتي رسيدند بالاي تخت محسن، با علامت او را به همديگر نشان ميدادند و از حال او تأسف ميخوردند. در همين حين محسن با اشاره به من فهماند كه برايش قلم و كاغذ بياورم. وقتي قلم و كاغذ را تهيه كردم، او با همان دست مجروحش جملهاي نوشت كه همه آنها را متحيركرد و به هم ريخت. او با خطي كج و معوج روي كاغذ نوشته بود: «ملتي كه شهادت براي او سعادت است، پيروز است.» [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عبدالرضا وزوايي
[/FONT][FONT=courier new, courier, mono] 7- دواي درد[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]در همان ايامي كه محسن بستري بود، يك شب آنقدر درد كشيد كه شرشر عرق ميريخت. پرستارها بيش از ده واليوم به او تزريق كردند، اما هيچ فايدهاي نداشت. مادر خيلي بيتابي ميكرد و مثل باران گريه ميكرد. در همين حال نزديك تخت محسن شد و زير گوشش گفت: «محسن! عزيزم، الهي بميرم برات، خيلي درد ميكشي، نه؟» كه محسن سرش را بلند كرد و با خنده گفت: «مادر! من هر چي بيشتر درد ميكشم بيشتر لذت ميبرم، نگران من نباش.» بعد از اين گفت كه برايم خاك تيمم بياوريد. با همان دستان مجروح تيمم كرد و همانطور دراز كش، قامت بست و شروع كرد به نماز خواندن. چه نمازي! اشك ميريخت و نماز ميخواند، طوري كه صورتش كاملاً خيس شده بود. وقتي نمازش تمام شد، رو كرد به مادر و گفت: «مادر! دواي درد من همين نمازه.»[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] عبدالرضا وزوايي[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] 8- هواي كربلا[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وقتي محسن از بيمارستان مرخص شد، گفتم تا اين زخمها خوب بشه 6-7 ماه طول ميكشه. هنوز به ماه نرسيده بود كه آماده رفتن به جبهه شد. عصباني شدم و گفتم: «محسن! تو با اين وضعيت چهجوري ميخواي بجنگي؟ تو كه دست راستت كار نميكنه.» عضله بازوي دست راست محسن در اثر گلوله كاملاً از بين رفته بود و فقط انگشت سبابهاش حركت ميكرد. او به همان انگشت سبابهاش اشاره كرد و گفت: «ببين، خدا اين انگشت را براي من سالم نگه داشته، براي چكاندن ماشه تفنگ. همين يه انگشت كافيه.» و در حالي كه سعي ميكرد اشكهاشو از من پنهان كنه، گفت: «مادر! دلم بد جوري هواي كربلا رو كرده.» به او گفتم: «من كه حريف تو نميشوم، ولي اينو بدون، م چشام آب نميخوره تو بري كربلا رو ببيني. كربلا رو نميبيني كه هيچ، ما رو هم به فرات خودت مينشيني.» كمي تأمل كرد و گفت: «مادر جان! من كربلا رو براي خودم نميخوام، بريا نسلهاي بعدي ميخوام. براي 7-8 سال آينده.» هيچ وقت اين جمله او از يادم نميره.[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] مادر شهيد[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][FONT=courier new, courier, mono]9- وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ ...[/FONT] [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شهيد محسن وزوايي نقل ميكند: «يك روز كه به شناسايي رفته بوديم، احتياج بود كه سنگرهاي عراقي بررسي شوند، و اين مهم غير ممكن بود مگر اينكه از بين خود عراقيها و مواضعشان عبور كنيم. چارهاي نداشتيم. آيه «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ اَيْديهِم سَداً وَ مِنْ خَلْفِهِم سَداً» را خوانديم و توكل بر خدا كرديم و وارد مواضع آنها شديم. معجزه شده بود دقيقاً شناساييهاي لازم را انجام داديم و به اذن خدا مورد تعقيب دشمن هم قرار نگرفتيم.»[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]10- امداد غيبي[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]شهيد وزوايي در مورد جلوه امداد غيبي و معجزه در عمليات بازي دراز – 2 ميگويد: «هنگاميكه ما قله را فتح كرديم، حدود 150 تا 200 عراقي را همان جا دستگير كرديم. حين تخليه اسرا، يكي از افسران عراقي مصرانه، خواستار ملاقات با فرمانده ما شد. دوستان به خاطر رعايت مسائل امنيتي، شخصي غير از فرمانده را به افسر بعثي به عنوان فرمانده معرفي كردند. اما افسر عراقي در كمال تعجب و ناباورانه گفت: نه! فرمانده شما اين نيست. من خودم فرمانده شما را ديدم. او سوار بر يك اسب سفيد بود و هر چه ما به طرفش تيراندازي كرديم، موفق نشديم او را بزنيم، من ميخواهم او را ببينم!»[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono]11- گلوله توپ[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]مرحله اول عمليات بيتالمقدس است و نيروهاي گردان حبيب ابن مظاهر(ع) به فرماندهي محسن وزوايي در حال نبردي مستقيم ميباشند... گلوله توپي در كنار محسن منفجر ميشود. عباس شعف، فرمانده گردان ميثم ميخواهد با حاج احمد صحبت كند. همت ميگويد: احمد سرش شلوغ است كارت را به من بگو. عباس شعف ميگويد: نه! بايد مطلب را به خود حاجي منتقل كنم. در همين حين احمد گوشي بيگيرد. عباس شعف ميگويد: حاجي، آتش سنگين... آقا محسن... احمد ميگويد: محسن چي، محسن چي؟ عباس شعف ميگويد: حاجي، محسن، محسن، مح... و صداي گريهاش بلند ميشود و ديگر نميتواند حرف بزند. توي صورت سبزه احمد موجي از خون ميدود. گوشي بيسيم را توي مشتش فشار ميدهد و چشمانش بهاري ميشود. زير لب ميگويد: محسن، خوشا به سعادتت![/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] [/FONT]
[FONT=courier new, courier, mono] 12- نجواي عباس شعف بالاي پيكر محسن وزوايي[/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]«محسن جان! چرا ساكتي؟ حرف بزن، اين دلم داره سنگيني ميكنه. من طاقت سكوتتو ندارم. فدات بشم داداش. تمنا ميكنم يه كم با من حرف بزن. اصلاً قرارمون اين نبود. تو براي بچهها فقط يك فرمانده نبودي. تو براي همه پدري ميكردي. توي پادگان ابوذر سرپل ذهاب كه بوديم، شبي نبود كه تا صبح بيدار نموني. به بچههايي كه در خواب بودند سر ميزدي و پتو رويشان ميكشيدي. پوتينهايشان را واكس ميزدي و گاهي لباسهايشان را ميشستي، اما اين چيزها را هيچ كس نميدانست. فقط من ميدانستم. ولي رفيق قديمي، اين رسم رفاقت نيست. محسن جان سفر به خير. اما عزيز دلم منتظر من هم باش. من بي تو زياد زنده نميمونم. فراموشم نكن.*»[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]*عباس شعف فرمانده گردان ميثم در 28/2/1361 با فاصله 6 روز مانده به فتح خرمشهر، به شهادت رسيده و به ياران كربلايياش همچون محسن وزوايي ملحق شد[/FONT][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif].[/FONT]
گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم