ادامه
ادامه
سلطنت ایلخانیان مسلمان
- سلطان محمود غازان(694-703)
« غازان بجای بایدو، در ذی الحجه 694 ایلخان شد و چون به تشویق امیرنوروز، قبل از عزیمت به جنگ بایدو اسلام آورده بود، در همان آغاز جلوس تمام حکام و عمال مغول را به قبول اسلام ترغیب یا الزام کرد. با آنکه گه گاه برای خان مغولستان هدایایی می فرستاد از اظهار تبعیت به وی خودداری کرد و در تختگاه خود تبریز، به تخریب تمام معابد بت پرستان و نیز کلیساهای مسیحی و کنیسه های یهود حکم کرد. وی صدر جهان زنجانی را صاحبدیوان کرد و امیرنوروز را منصب امیرالامرائی داد. اما اسلام آوردن او مورد پسند عده یی از امراء و شاهزادگان مغول واقع نشد و او خود را به قتل عده زیادی ازین مخالفان ناچار یافت.
غازان که بعداز قبول اسلام نام محمود یافت در قلمرو خود به ایجاد نظم و امنیت و وضع قواعد و مبانی عادلانه اهتمام بسیار به جا آورد و سنت های نیکو نهاد.* در سفر بغداد به زیارت کربلا رفت. به شام هم یک بار لشکر کشید و دمشق را نیز فتح کرد(699). اما چند سال بعد لشکر او، در جایی به نام مرج الصّفَر نزدیک دمشق از سپاه مصر شکست خورد و تلفات و اسیران بسیار داد. این شکست به شدت موجب تأثر غازان شد.
قیام آلافرنک پسر گیخاتو در ربیع الاخر 703 هم، که ظاهرا در رأس یک فرقۀ الحادی- پیروان یعقوب باغبانی - قرار گرفته بود این تأثر وی را افزود. یاران آلافرنک را مجازات کرد اما خود او را بخشید. خود او نیز چندی بعد در حوالی قزوین بعداز نه سال سلطنت در سن سی و سه سالگی در شوال 703 وفات یافت. جنازه اش به تبریز نقل شد و آنجا در شنب غازان که از بناهای خود او بود، در گنبدی که برای خود ساخته بود، به آیین مسلمانی دفن شد. *
سلطان محمود غازان فرمانروایی هوشمند، شجاع و باکفایت بود. با وجود کمال شدت و صلابت نسبت به ضعیفان و فقیران محبت و عنایت داشت. وزارت خود را در آخر به خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی داد. به ترویج علوم و صنایع علاقه نشان داد. خود او در تاریخ اقوام عالم و اوضاع ملل و ممالک معلومات قابل ملاحظه یی داشت. علاوه بر زبان مغولی، به فارسی و عربی و چینی آشنایی داشت. به ساختن ابنیۀ خیریه و تعمیر مساجد و بقاع متبرکه نیز علاقمند بود.* ابنیه یی که در شام تبریز بنا کرد و به نام اوشنب غازان خوانده شد مشتمل بر بناهای عظیم و از جمله شامل مسجد و مدرسه و خانقاه و دارالشفا و دارالسیاده و بستان و قصر و حمام و صوفی خانه بود که متضمن اوقاف و ابواب خیر بسیار می شد.»[13]
8- سلطان محمد خدابنده الجایتو(703-716)
« بعداز وفات سلطان محمود غازان، برادرش الجایتو به جای او در ذی الحجه 703 نشست که با نام مسلمانی محمد خدابنده معروف شد، سلطان محمد خدابنده یا خربنده.*
ظاهرا چون گرایش به تشیع نشان داد مخالفان شیعه او را بیشتر خربنده خواندند. الجایتو مقارن جلوس، برای دفع بهانۀ فتنه جویان، به قتل آلافرنک اقدام کرد. امیرچوپان را عنوان امیرالامرایی داد و بعدها پسر خردسال خود ابوسعید را تحت نظارت امیر سونج به حکومت خراسان فرستاد. بعداز آن طی فرمانی خاص، رعایت قانون اسلام و یاساهای غازانی[14] را الزام کرد.* شهر سلطاینه را در محلی که غازان قصد بنای یک شهر تازه را در آن داشت به وجود آورد و آن را پایتخت خویش ساخت(704).
گیلان را که تا آن زمان امرای مغول به تسخیر آن توفیق نیافته بودند، فتح کرد(706). از امرای این ناحیه، امیرۀ دیباج که علامه قطب الدین شیرازی کتاب دائرةالمعارف گونۀ معروف خود به نام "درة التاج لغرة الدباج" را به نام او تألیف کرد در جریان این فتح به اردوی الجایتو درآمد و برای سایر امرای گیلان سرمشقی برای صلح جویی گشت.*الجایتو نخست به مذهب حنفی گرویده بود اما مشاجرات و اختلافات شافعی و حنفی که در درگاه و اردوی او شدت یافت، او بسیاری از امرای مغول را از گرایش به اسلام پیشمان و نگران ساخت. دراین بین به مذهب تشیع تشویق شد و درین باره از تردید رهایی یافت. به همین جهت فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را از خطبه و سکه حذف نمایند. مناظره یی هم درین باره در حضور او بین علامۀ حلی و قاضی نظام الدین مراغه یی روی داد و در طی آن علامه پیروزی یافت، از اسباب عمده در گرایش او به تشیع شد. معهذا، بعداز گرایش به تشیع هم، چون اکثر رعیت را مایل به تسنن دید فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را دوباره در سکه و خطبه وارد نمایند.*
یک بار هم، در صدد لشکرکشی به شام برآمد و بعضی از امرای مصر هم که از الملک الناصر سلطان مصر ناراضی بودند، او را به این کار تشویق یا الزام کردند. الجایتو در کنار فرات قلعۀ رحبه را به محاصره آورد اما با مقاومت شدید مدافعان آن مواجه شد و سرانجام در رمضان 712 از محاصرۀ آن دست برداشت و خیال حمله به شام را از سر بیرون کرد.الجایتو هم مثل اکثر ایلخانان دیگر درشرابخواری و شهوت رانی افراط می کرد و این امر مقاومت او را در مقابل بیماری به شدت کاسته بود.* ارین رو، در دنبال یک بیماری کوتاه در سن سی و پنجسالگی در رمضان 716 وفات یافت.»
- سلطان ابوسعید بهادرخان(716- 735)
« پسر سلطان محمد خدابنده الجایتو، ابوسعید بعداز او به سلطنت رسید، ابوسعید بهادرخان.
ابوسعید هنگام جلوس به مسند ایلخانی درصفر 717، سیزده ساله بود با آنکه سه سالی تحت ارشاد یک امیر بزرگ مغول - امیر سونج - در خراسان حکومت کرده بود، هنوز در وضع و حالی بود که امراء و وزراء می توانستند او را آلت دست مقاصد و اغراض خویش بسازند.*
اقدام شتابکارانۀ او در قتل خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی، وزیر معروف پدرش در جمادی الاولی 718 با پسرش خواجه ابراهیم به اتهام آنکه الجایتو را مسموم کرده اند، نشانه یی ازین آمادگی ایلخان جوان برای آلت دست واقع شدن بود.عشق، شراب و جوانی هم وسائط و اسبابی بودند که عقل او را بیشتر در معرض اینگونه وسوسه قرار می داد.*ابوسعید عنوان امیرالامرائی را که شامل سرکشی به اردوها و حفظ مرزها بود مثل عهد پدر به امیر چوپان واگذاشت. وی را به خاطر دلیریهایی که درخدمت او به جا آورده بود، مورد تقدیر و اکرام قرار داد و خواهر خود ساتی بک را به حبالۀ نکاح او درآورد(719).قدرت و اکرام حثیت امیرچوپان مانع از آن نشد که او در قضیۀ معروف به املاک نازخاتون موجب نفرت و شکایت عام واقع گردد. املاک نازخاتون شامل یک سلسله املاک فرضی می شد، که امیر چوپان و خانوادۀ او مدعی بودند به نازخاتون نام یک اسیر ملک بهادر پدر امیر چوپان تعلق داشته است و لاجرم بعداز فوتش املاک او به خاندان ایشان می رسد.* با آنکه حدود و اندازۀ این املاک معلوم نبود و هویت نازخاتون هم معین نشد، امیرچوپان با تبانی با قاضی همدان که درین زمینه قباله کهنه یی ارائه می داد، عده یی از نوکران خویش را با آن قاضی به ولایات فرستاد تا چند موضع از اراضی اطراف همدان، قزوین و خرقان را به این نام تصرف نمایند. این اقدام که تصرف عدوانی به نام قانون شرع محسوب می شد، دست آویز فتنه و آزار مردم شد. چنانکه هر رعیت که از دست مالک خویش شاکی بود مدعی می شد ملک و مزرعه وی از املاک نازخاتون بوده است و آن را معروض تصرف عمال امیر چوپان می ساخت.*این ماجرا که در اواخر عهد الجایتو آغاز شد، درعهد ابوسعید به نحو فزاینده یی بالا گرفت و تملق گویان و فتنه جویان در هر گوشۀ مملکت املاک و مزارع مردم را جزء املاک نازخاتون قلمداد می کردند، قباله های مجعول می ساختند و امیر چوپان را به تصرف کردن آنها وا می داشتند و بعضی مردم برای آنکه املاک آنها جزو این "برنامه" واقع نشود، آنها را به بهای نازل می فروختند.* ماجرا تدریجا موجب بدنامی امیرچوپان و وقوع هرج و مرج در امور دیوانی گشت و بالاخره صاحبدیوان عصر، خواجه تاج الدین علیشاه لازم دید برای ساکت کردن امیرچوپان و خاتمه دادن به این واقعه ولایتی را در آسیای صغیر با مبلغی کرامند به امیرچوپان بدهد و به دعاوی موهوم او در باب املاک نازخاتون پایان بخشد (723).
این بیرسمی ها اعتراض و سپس اغماض ابوسعید را نسبت امیرچوپان برانگیخت اما یک دوسال بعد، عشقی که ابوسعید به بغداد خاتون دختر امیر چوپان پیدا کرد (725) بین آنها موجب اختلاف گشت.*بغداد خاتون در آن هنگام زوجۀ امیرشیخ حسن جلایر – معروف به شیخ حسن ایلکانی- بود و امیرچوپان که سلطان از وی خواسته بود تا طلاق وی را از امیرحسن ایلکانی بگیرد، از غیرت پدری راضی به جدا کردن وی از شوهرش که فقط دو سال از ازدواج آنها می گذشت نبود. ازین رو به شدت مورد خشم سلطان واقع گشت و خود را ناچار به ترک دربار و عزیمت به خراسان دید.* درین بین دمشق خواجه پسر امیرچوپان متهم به داشتن رابطۀ نامشروع با یکی از زنان الجایتو گردید و به این اتهام دستگیر شد و در شوال 727 به قتل رسید.کار امیرچوپان به اعلام عصیان کشید. پسر دیگرش امیر تیمورتاش هم که حکومت روم داشت به سلطان مصر پناه برد.* امیرچوپان با لشکر خود قصد سلطانیه کرد. در سمنان علاءالدولۀ سمنانی را جهت میانجی گری نزد ابوسعید فرستاد اما فایده یی نکرد. چون درین بین لشکر او هم از دور وبرش پراکنده شدند، او ناچار به هرات نزد ملک غیاث الدین آل کرت رفت اما او از ترس ابوسعید وی را در پناه نگرفت و به غدر و مکر امیرچوپان را به دام انداخت و در محرم 728 هلاکش کرد.* چنانکه سلطان مصر هم به رعایت ابوسعید، ناچار تیمورتاش را در شوال 728 به هلاک سپرد. و بدینگونه عشق وصال بغداد خاتون، ابوسعید را به قتل پدر و برادران او وادشت. بالاخره هم بعداز تمام این جنایت ها، ابوسعید قاضی القضات مملکت را نزد امیر شیخ حسن فرستاد و او را وادار به طلاق بغدادخاتون کرد.مستند این اقدام هم یاسای قدیم مغول بود که به موجب آن هر زنی که منظور نظرخان واقع می شد شوهر به طلاق دادنش مجبور بود.* بدینگونه امیرحسن جلایر بغدادخاتون را طلاق داد و سلطان او را به عقد خویش درآورد. عشق ابوسعید در حق این خاتون بسیار شدید بود و در اظهار آن حتی غزلسرایی هم کرده بود. معهذا یک بار نسبت به او بدگمان شدن و پنداشت که او را با شوهر سابق سر و سرّی هست اما چندی بعد دوباره با او بر سر مهر آمد و دل با او خوش کرد. اما دل به عشق دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه که پدراو را به اتهام ساختگی هلاک کرده بود، سپرد. او را به عقد ازدواج درآورد و بدینگونه عشقبازیهای سلطان برای او مجالی جهت رسیدگی به کارهای سلطنت نمی داد.*
در اواخر، وزارت خود را به خواجه غیاث الدین محمد همدانی سپرد که چند سالی قبل پدرش خواجه رشیدالدین فضل الله را به دست هلاک سپرده بود و پیداست که چنین وزیر چه علاقه واعتمادی می توانست به سلطان خویش پیدا کند.چندی بعد خراسان مواجه با حملۀ ازبک شد و ابوسعید هنگامی که به دفع دشمن می رفت، در ربیع الثانی 736 در راه وفات یافت.*
بغداد خاتون متهم به زهر دادنش گشت وبه انتقام خون عاشق سابق خویش به زاری کشته شد.»
دیگر ایلخانیان:
« بعداز ابوسعید دولت ایلخانان روی به انحطاط آورد. منازعات مدعیان و تحریکات مخالفان قدرت این سلاله را تدریجا تحلیل برد. امرای خاندانهای بزرگ مثل چوپانیان و جلایریان دایم دست اندرکار نصب یا عزل ایلخانان تازه یا ایجاد شورش و فتنه برضد آنها بودند. بیشتر آنها هم از نسل برادران هولاگو یا از خویشان خاندانهای امرای بزرگ بودند.* تقریبا همه به وسیلۀ این امرا روی کار آمدند و باز تقریبا همه در جنگ با مدعیان یا در اثر تحریک مخالفان به قتل رسیدند. حتی "ساتی بگ" خواهر ابوسعید هم، که بعداز امیرچوپان، چند بار خواه ناخواه با بعضی ازین مدعیان به ازدواج وادار شده بود، سرانجان به عنوان ایلخان(41-739) به سلطنت رسید.
آخرین آنها، که اوشرونی نام داشت و ظاهرا از سلالۀ ایلخانان نبود، دست نشاندۀ ملک اشرف ازامرای چوپانیان بود. و هر چند ملک اشرف نام انوشیروان عادل به وی داد، در حقیقت از سلطنت جز مجرد همین نام برای او باقی نگذاشت. دولت ایلخانان با قتل ملک اشرف (759) که به نام انوشیروان عادل حکومت می کرد پایان یافت.*
ادامه
سلطنت ایلخانیان مسلمان
- سلطان محمود غازان(694-703)
« غازان بجای بایدو، در ذی الحجه 694 ایلخان شد و چون به تشویق امیرنوروز، قبل از عزیمت به جنگ بایدو اسلام آورده بود، در همان آغاز جلوس تمام حکام و عمال مغول را به قبول اسلام ترغیب یا الزام کرد. با آنکه گه گاه برای خان مغولستان هدایایی می فرستاد از اظهار تبعیت به وی خودداری کرد و در تختگاه خود تبریز، به تخریب تمام معابد بت پرستان و نیز کلیساهای مسیحی و کنیسه های یهود حکم کرد. وی صدر جهان زنجانی را صاحبدیوان کرد و امیرنوروز را منصب امیرالامرائی داد. اما اسلام آوردن او مورد پسند عده یی از امراء و شاهزادگان مغول واقع نشد و او خود را به قتل عده زیادی ازین مخالفان ناچار یافت.
غازان که بعداز قبول اسلام نام محمود یافت در قلمرو خود به ایجاد نظم و امنیت و وضع قواعد و مبانی عادلانه اهتمام بسیار به جا آورد و سنت های نیکو نهاد.* در سفر بغداد به زیارت کربلا رفت. به شام هم یک بار لشکر کشید و دمشق را نیز فتح کرد(699). اما چند سال بعد لشکر او، در جایی به نام مرج الصّفَر نزدیک دمشق از سپاه مصر شکست خورد و تلفات و اسیران بسیار داد. این شکست به شدت موجب تأثر غازان شد.
قیام آلافرنک پسر گیخاتو در ربیع الاخر 703 هم، که ظاهرا در رأس یک فرقۀ الحادی- پیروان یعقوب باغبانی - قرار گرفته بود این تأثر وی را افزود. یاران آلافرنک را مجازات کرد اما خود او را بخشید. خود او نیز چندی بعد در حوالی قزوین بعداز نه سال سلطنت در سن سی و سه سالگی در شوال 703 وفات یافت. جنازه اش به تبریز نقل شد و آنجا در شنب غازان که از بناهای خود او بود، در گنبدی که برای خود ساخته بود، به آیین مسلمانی دفن شد. *
سلطان محمود غازان فرمانروایی هوشمند، شجاع و باکفایت بود. با وجود کمال شدت و صلابت نسبت به ضعیفان و فقیران محبت و عنایت داشت. وزارت خود را در آخر به خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی داد. به ترویج علوم و صنایع علاقه نشان داد. خود او در تاریخ اقوام عالم و اوضاع ملل و ممالک معلومات قابل ملاحظه یی داشت. علاوه بر زبان مغولی، به فارسی و عربی و چینی آشنایی داشت. به ساختن ابنیۀ خیریه و تعمیر مساجد و بقاع متبرکه نیز علاقمند بود.* ابنیه یی که در شام تبریز بنا کرد و به نام اوشنب غازان خوانده شد مشتمل بر بناهای عظیم و از جمله شامل مسجد و مدرسه و خانقاه و دارالشفا و دارالسیاده و بستان و قصر و حمام و صوفی خانه بود که متضمن اوقاف و ابواب خیر بسیار می شد.»[13]
8- سلطان محمد خدابنده الجایتو(703-716)
« بعداز وفات سلطان محمود غازان، برادرش الجایتو به جای او در ذی الحجه 703 نشست که با نام مسلمانی محمد خدابنده معروف شد، سلطان محمد خدابنده یا خربنده.*
ظاهرا چون گرایش به تشیع نشان داد مخالفان شیعه او را بیشتر خربنده خواندند. الجایتو مقارن جلوس، برای دفع بهانۀ فتنه جویان، به قتل آلافرنک اقدام کرد. امیرچوپان را عنوان امیرالامرایی داد و بعدها پسر خردسال خود ابوسعید را تحت نظارت امیر سونج به حکومت خراسان فرستاد. بعداز آن طی فرمانی خاص، رعایت قانون اسلام و یاساهای غازانی[14] را الزام کرد.* شهر سلطاینه را در محلی که غازان قصد بنای یک شهر تازه را در آن داشت به وجود آورد و آن را پایتخت خویش ساخت(704).
گیلان را که تا آن زمان امرای مغول به تسخیر آن توفیق نیافته بودند، فتح کرد(706). از امرای این ناحیه، امیرۀ دیباج که علامه قطب الدین شیرازی کتاب دائرةالمعارف گونۀ معروف خود به نام "درة التاج لغرة الدباج" را به نام او تألیف کرد در جریان این فتح به اردوی الجایتو درآمد و برای سایر امرای گیلان سرمشقی برای صلح جویی گشت.*الجایتو نخست به مذهب حنفی گرویده بود اما مشاجرات و اختلافات شافعی و حنفی که در درگاه و اردوی او شدت یافت، او بسیاری از امرای مغول را از گرایش به اسلام پیشمان و نگران ساخت. دراین بین به مذهب تشیع تشویق شد و درین باره از تردید رهایی یافت. به همین جهت فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را از خطبه و سکه حذف نمایند. مناظره یی هم درین باره در حضور او بین علامۀ حلی و قاضی نظام الدین مراغه یی روی داد و در طی آن علامه پیروزی یافت، از اسباب عمده در گرایش او به تشیع شد. معهذا، بعداز گرایش به تشیع هم، چون اکثر رعیت را مایل به تسنن دید فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را دوباره در سکه و خطبه وارد نمایند.*
یک بار هم، در صدد لشکرکشی به شام برآمد و بعضی از امرای مصر هم که از الملک الناصر سلطان مصر ناراضی بودند، او را به این کار تشویق یا الزام کردند. الجایتو در کنار فرات قلعۀ رحبه را به محاصره آورد اما با مقاومت شدید مدافعان آن مواجه شد و سرانجام در رمضان 712 از محاصرۀ آن دست برداشت و خیال حمله به شام را از سر بیرون کرد.الجایتو هم مثل اکثر ایلخانان دیگر درشرابخواری و شهوت رانی افراط می کرد و این امر مقاومت او را در مقابل بیماری به شدت کاسته بود.* ارین رو، در دنبال یک بیماری کوتاه در سن سی و پنجسالگی در رمضان 716 وفات یافت.»
- سلطان ابوسعید بهادرخان(716- 735)
« پسر سلطان محمد خدابنده الجایتو، ابوسعید بعداز او به سلطنت رسید، ابوسعید بهادرخان.
ابوسعید هنگام جلوس به مسند ایلخانی درصفر 717، سیزده ساله بود با آنکه سه سالی تحت ارشاد یک امیر بزرگ مغول - امیر سونج - در خراسان حکومت کرده بود، هنوز در وضع و حالی بود که امراء و وزراء می توانستند او را آلت دست مقاصد و اغراض خویش بسازند.*
اقدام شتابکارانۀ او در قتل خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی، وزیر معروف پدرش در جمادی الاولی 718 با پسرش خواجه ابراهیم به اتهام آنکه الجایتو را مسموم کرده اند، نشانه یی ازین آمادگی ایلخان جوان برای آلت دست واقع شدن بود.عشق، شراب و جوانی هم وسائط و اسبابی بودند که عقل او را بیشتر در معرض اینگونه وسوسه قرار می داد.*ابوسعید عنوان امیرالامرائی را که شامل سرکشی به اردوها و حفظ مرزها بود مثل عهد پدر به امیر چوپان واگذاشت. وی را به خاطر دلیریهایی که درخدمت او به جا آورده بود، مورد تقدیر و اکرام قرار داد و خواهر خود ساتی بک را به حبالۀ نکاح او درآورد(719).قدرت و اکرام حثیت امیرچوپان مانع از آن نشد که او در قضیۀ معروف به املاک نازخاتون موجب نفرت و شکایت عام واقع گردد. املاک نازخاتون شامل یک سلسله املاک فرضی می شد، که امیر چوپان و خانوادۀ او مدعی بودند به نازخاتون نام یک اسیر ملک بهادر پدر امیر چوپان تعلق داشته است و لاجرم بعداز فوتش املاک او به خاندان ایشان می رسد.* با آنکه حدود و اندازۀ این املاک معلوم نبود و هویت نازخاتون هم معین نشد، امیرچوپان با تبانی با قاضی همدان که درین زمینه قباله کهنه یی ارائه می داد، عده یی از نوکران خویش را با آن قاضی به ولایات فرستاد تا چند موضع از اراضی اطراف همدان، قزوین و خرقان را به این نام تصرف نمایند. این اقدام که تصرف عدوانی به نام قانون شرع محسوب می شد، دست آویز فتنه و آزار مردم شد. چنانکه هر رعیت که از دست مالک خویش شاکی بود مدعی می شد ملک و مزرعه وی از املاک نازخاتون بوده است و آن را معروض تصرف عمال امیر چوپان می ساخت.*این ماجرا که در اواخر عهد الجایتو آغاز شد، درعهد ابوسعید به نحو فزاینده یی بالا گرفت و تملق گویان و فتنه جویان در هر گوشۀ مملکت املاک و مزارع مردم را جزء املاک نازخاتون قلمداد می کردند، قباله های مجعول می ساختند و امیر چوپان را به تصرف کردن آنها وا می داشتند و بعضی مردم برای آنکه املاک آنها جزو این "برنامه" واقع نشود، آنها را به بهای نازل می فروختند.* ماجرا تدریجا موجب بدنامی امیرچوپان و وقوع هرج و مرج در امور دیوانی گشت و بالاخره صاحبدیوان عصر، خواجه تاج الدین علیشاه لازم دید برای ساکت کردن امیرچوپان و خاتمه دادن به این واقعه ولایتی را در آسیای صغیر با مبلغی کرامند به امیرچوپان بدهد و به دعاوی موهوم او در باب املاک نازخاتون پایان بخشد (723).
این بیرسمی ها اعتراض و سپس اغماض ابوسعید را نسبت امیرچوپان برانگیخت اما یک دوسال بعد، عشقی که ابوسعید به بغداد خاتون دختر امیر چوپان پیدا کرد (725) بین آنها موجب اختلاف گشت.*بغداد خاتون در آن هنگام زوجۀ امیرشیخ حسن جلایر – معروف به شیخ حسن ایلکانی- بود و امیرچوپان که سلطان از وی خواسته بود تا طلاق وی را از امیرحسن ایلکانی بگیرد، از غیرت پدری راضی به جدا کردن وی از شوهرش که فقط دو سال از ازدواج آنها می گذشت نبود. ازین رو به شدت مورد خشم سلطان واقع گشت و خود را ناچار به ترک دربار و عزیمت به خراسان دید.* درین بین دمشق خواجه پسر امیرچوپان متهم به داشتن رابطۀ نامشروع با یکی از زنان الجایتو گردید و به این اتهام دستگیر شد و در شوال 727 به قتل رسید.کار امیرچوپان به اعلام عصیان کشید. پسر دیگرش امیر تیمورتاش هم که حکومت روم داشت به سلطان مصر پناه برد.* امیرچوپان با لشکر خود قصد سلطانیه کرد. در سمنان علاءالدولۀ سمنانی را جهت میانجی گری نزد ابوسعید فرستاد اما فایده یی نکرد. چون درین بین لشکر او هم از دور وبرش پراکنده شدند، او ناچار به هرات نزد ملک غیاث الدین آل کرت رفت اما او از ترس ابوسعید وی را در پناه نگرفت و به غدر و مکر امیرچوپان را به دام انداخت و در محرم 728 هلاکش کرد.* چنانکه سلطان مصر هم به رعایت ابوسعید، ناچار تیمورتاش را در شوال 728 به هلاک سپرد. و بدینگونه عشق وصال بغداد خاتون، ابوسعید را به قتل پدر و برادران او وادشت. بالاخره هم بعداز تمام این جنایت ها، ابوسعید قاضی القضات مملکت را نزد امیر شیخ حسن فرستاد و او را وادار به طلاق بغدادخاتون کرد.مستند این اقدام هم یاسای قدیم مغول بود که به موجب آن هر زنی که منظور نظرخان واقع می شد شوهر به طلاق دادنش مجبور بود.* بدینگونه امیرحسن جلایر بغدادخاتون را طلاق داد و سلطان او را به عقد خویش درآورد. عشق ابوسعید در حق این خاتون بسیار شدید بود و در اظهار آن حتی غزلسرایی هم کرده بود. معهذا یک بار نسبت به او بدگمان شدن و پنداشت که او را با شوهر سابق سر و سرّی هست اما چندی بعد دوباره با او بر سر مهر آمد و دل با او خوش کرد. اما دل به عشق دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه که پدراو را به اتهام ساختگی هلاک کرده بود، سپرد. او را به عقد ازدواج درآورد و بدینگونه عشقبازیهای سلطان برای او مجالی جهت رسیدگی به کارهای سلطنت نمی داد.*
در اواخر، وزارت خود را به خواجه غیاث الدین محمد همدانی سپرد که چند سالی قبل پدرش خواجه رشیدالدین فضل الله را به دست هلاک سپرده بود و پیداست که چنین وزیر چه علاقه واعتمادی می توانست به سلطان خویش پیدا کند.چندی بعد خراسان مواجه با حملۀ ازبک شد و ابوسعید هنگامی که به دفع دشمن می رفت، در ربیع الثانی 736 در راه وفات یافت.*
بغداد خاتون متهم به زهر دادنش گشت وبه انتقام خون عاشق سابق خویش به زاری کشته شد.»
دیگر ایلخانیان:
« بعداز ابوسعید دولت ایلخانان روی به انحطاط آورد. منازعات مدعیان و تحریکات مخالفان قدرت این سلاله را تدریجا تحلیل برد. امرای خاندانهای بزرگ مثل چوپانیان و جلایریان دایم دست اندرکار نصب یا عزل ایلخانان تازه یا ایجاد شورش و فتنه برضد آنها بودند. بیشتر آنها هم از نسل برادران هولاگو یا از خویشان خاندانهای امرای بزرگ بودند.* تقریبا همه به وسیلۀ این امرا روی کار آمدند و باز تقریبا همه در جنگ با مدعیان یا در اثر تحریک مخالفان به قتل رسیدند. حتی "ساتی بگ" خواهر ابوسعید هم، که بعداز امیرچوپان، چند بار خواه ناخواه با بعضی ازین مدعیان به ازدواج وادار شده بود، سرانجان به عنوان ایلخان(41-739) به سلطنت رسید.
آخرین آنها، که اوشرونی نام داشت و ظاهرا از سلالۀ ایلخانان نبود، دست نشاندۀ ملک اشرف ازامرای چوپانیان بود. و هر چند ملک اشرف نام انوشیروان عادل به وی داد، در حقیقت از سلطنت جز مجرد همین نام برای او باقی نگذاشت. دولت ایلخانان با قتل ملک اشرف (759) که به نام انوشیروان عادل حکومت می کرد پایان یافت.*