در من کودکی
حواسش به بازی دنیاست
دستِ مادر را رها کرده
محوِ چند رنگی*ِ آدم هاست
کودکِ من
نقشِ کوچه*ای تنگ را می**کشد
پشتِ غربتِ یک پیچ
گم شده مادرش
کودکم زیرِ سایه ی دیوار
بغضِ صد گریه را در گلو می**کشد
کودکِ من
عکسِ پدر را قاب می**کند
روی زانو ی بی* کسی*
خودش را با خیالِ فردا خواب می**کند
کودکم در نگاهِ پدر تاب می*خورد
زیرِ این سقف ، در نبودِ خدا
اشک را از چشمِ پدر پاک می**کند
کودکِ من از صدای ماشین*ها خسته است
از هیاهویِ این دنیا
از دروغِ آدم*ها خسته است
کودکم در نبودِ عشق
خدا خدا کرده
پشت یک پیچ
در پسِ غربت
کودکی , دستِ مادرش را رها کرده
نیکی فیروزکوهی