کلاس دوم دبستان بودم داداشم اول بود. رفته بودیم خونه خالم اینا، با این برادر محترم تصمیم گرفتیم بریم پشت بوم از اون بالا بپریم پایین. آخه رو زمین یه تپه شن بود ما هم فک کردیم اگه از اون بالا بپریم هیچیمون نمیشه حالا اون قدرم این شنا زیاد نبودن که ما جو گیر شده بودیم.
خلاصه ما هم رفتیم بالا و اول برادر پرید بعدش هم من.
چشمتون روز بد نبینه یک شبانه روز از درد مچ پا خوابم نمیبرد