خسرو گلسرخی.

جاذبه

عضو جدید
تلخ ماندم ، تلخ
مثل زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر
مثل اندوه تو
مثل گل سرخ
که به دست طوفان
پرپر شد
تلخ ماندم ، تلخ
مثل عصری غمگین
که تو را بر حاشیه اش پیدا کردم
و زمین را
توپ گردان
پرت کردم به دل ظلمت
تلخ ماندم ، تلخ
دیوار از پنجره سر بیرون کرد
از دهانش
بوی خون می آمد​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تساوی

تساوی

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر«جوانان» را ورق می زد
برای که بی خود های و هوی می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت:
«یک با یک برابر است...»
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپا خیزد
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
معلم
مات بر جا ماند.
و او پرسید:
اگر یک فرد انسان واحد بود آیا باز
یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد:
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود
وانکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود...
اگر یک فرد انسان واحد بود
آنکه صورت نقره گون
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود...
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت::
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید
یک با یک برابر نیست اینجا...
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ابریشم سیاه دو چشمت/خسرو گلسرخی...

ابریشم سیاه دو چشمت/خسرو گلسرخی...

ابریشم سیاه دو چشمت
یاد آور شبی زمستانی است
من بی رَدا ،
بدون وحشتِ دشنه ،
شادمانه خواب می رفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانه ی من است .
آن خانه ای
که در آن خواب می روم
و می میرم ...

خسرو گلسرخی:gol:
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
در چشم ِ من ،

هميشه زمستان است..



خسرو گلسرخي:gol:
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام
و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟

خسرو گلسرخی :gol:
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تورفتی ...

تورفتی ...



تو رفتی
شهر در تو سوخت

باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت

بشارت فردا،

هر سال سبز می شود
و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاک
گل می دهد

گلی به سرخی خون...

<<خسرو گلسرخی>>
 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تلخ ماندم، تلخ...
تلخ ماندم، تلخ
مثل زهری که چکیده از شب ظلمانی شهر
مثل اندوه تو،
مثل گل سرخ
که به دست طوفان
پرپر شد...
تلخ ماندم، تلخ
مثل عصری غمگین
که ترا بر حاشیه اش
پیدا کردم
و زمین را
- توپ گردان
پرت کردم به دل ظلمت...
تلخ ماندم، تلخ
دیو از پنجره سر بیرون کرد.
از دهانش
بوی خون می آمد...

خسرو گلسرخی :gol:

 

naight

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
صبح...

صبح...

صبح...

دگر صبح است و پایان شب تار است
دگر صبح است و بیداری سزاوار است
دگر خورشید از پشت بلندی ها نمودار است
دگر صبح است ...
دگر از سوز و سرمای شب تاریک، تن هامان نمی لرزد
دگر افسرده طفل پابرهنه، از زبان مادر شب ها نمی ترسد
دگر شمع امید ما چو خورشیدی نمایان است
دگر صبح است ...
کنون، شب زنده داران، صبح گردیده
نخوابید، جنگ در پیش است.
کنون ای رهروان حق، شب تاریک معدوم است
سفیدی حاکم و در دادگاهش هر سیاهی خرد و محکوم است.
کنون باید که برخیزیم و خون دشمنان تا پای جان ریزیم
دگر وقت قیام است و قیامی بر علیه دشمنان است
سزای حق کشان در چوبه ی دار است
و ما باید که برخیزیم
دگر صبح است ...
چونان کاوه درفش کاویانی را به روی دوش اندازیم
جهان ظلم را از ریشه سوزانده، جهان دیگری سازیم
دگر صبح است ...
دگر صبح است و مردم را کنون برخاستن شاید،
نهال دشمنان را تیغ ها باید
که از بن بشکند، نابودشان سازد ...
اگر گرگی نظر دارد که میشی را بیازارد،
قوی چوپان بباید نیش او بندد
اگر غفلت کند او خود گنه کار است
دگر صبح است ...
دگر هر شخص بیکاری در این دنیای ما خوار است
و این افسردگی، ناراحتی، عار است
دگر صبح است و ما باید برافروزیم آتش را،
بسوزانیم دشمن را،
که شاید همره دودش رود بر آسمان شیطان
و یا همراه بادی او شود دور از زمین ها.
دگر صبح است ...
دگر صبح تبه کاران به مثل نیمه شب تار است.
 

bid-majnoon

عضو جدید
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است
با ریشه چه می کنید؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می کشید

گیرم که می برید

گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟


خسرو گلسرخی :gol:



سپاس از پست زیباتون اما
این شعر بر خلاف تصور خیلی ها از خسرو گلسرخی نیست و شاعرش شهریار دادوره! داریوش هم اونو دکلمه کرده.:gol:

این بخش هم توی شعر هست؛ دقیقا قبل از قسمت آخر یعنی " گیرم که میکشید، گیرم که می برید..."

گیرم که باد هرزه ی شبگرد
با های و هوی نعره ی مستانه
در گذر باشد
با صبح روشن پر ترانه
چه می کنید ؟
 
آخرین ویرایش:
بالا