خاطرات آن روزها...

spacechild

عضو جدید
پایان

پایان

خوب بود؛
مثل شب.
تنها بود؛
مثل باران.
خسته،
ساده،
عجیب،
خاموش!
و من!
مثل یک انفجار
سکوتش را شکستم.
تنهاییش را.
ضربان قلبش تندوتند بالا می رفت.
سرخ می شد و سرخ.
اما...
هنوز هم آرام
پشت پرده ای از فاصله
که فقط من می دانم چرا آن جا آویزان شده بود!
پشت پرده ای از فاصله..
مرا می دید.

می دیدی مرا.
و اضطرابم.
و قلبم را.
اما...
آن قدر دیر پرده را کنار زدی
که من..
رفتم.
روزهای خوبی بود.
ولی تمام شد.
حیف بودن یا نبودنش بماند.
مهم این است که...
تمام شد.
درست مثل تو.:gol:
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا آنقدر غریبه‌ایم
که انگار
هزار سالِ نوری فاصله است
بین چشم‌هایمان
و دست‌هایمان
و تن‌هایمان
و کم کم فراموش خواهم کرد
رنگ چشمهایت را
در آن هم‌آغوشی عصر بهار
و تو فراموش خواهی کرد
مرا
و خط خواهی زد
این دو ماه را
و خواهی رفت
به جایی
دور از من
اما به یاد خواهم داشت
تو را
در تمام نشانه‌ها
و رنگ زرد
و بغضی
که گلویم را خواهد فشرد
حتی
با این فاصله‌ی
نوری
و دست‌هایی که دیگر وجود نخواهند داشت
تا من
بر سر انگشتانش

بوسه بزنم ...
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
پایان گفتگوی دو شب زنده دار
انگار آن حقیقت فرجامین را ،
فرجام هرحقیقت را انگار
آغاز بود :
- (( فردا کجا ببینمت ؟ ))
آن دیگر
خمیازه اش به خنده بدل شد :
- (( فردا ؟
نگاه کن :
خورشید سرزده ست . ))
خمیازه اش به خنده بدل شد .
فردا
امروز بود ،
و روز ،
روز کسل ،
کسالت تاریخ با پگاهش
درامتداد زرد خیابان
می رفت .


آن هردو باز خسته و خالی بودند .
وجویبار پرسه زدن شان
برآن دوراهه باز
به ناچار
می رفت تا دوشقه شود .


و روز
خمیازه بود و خنده
که ناگاه
حیرت دهان گشود
درحفره های آنی ،
و قارچ های ناگاهان روئیدند ،
و چترهای دود
باران آفتاب را حائل شدند .


فرصت نیافت
آن نعره بلند که می بایست
- باانفجار وحشت درچشم –
تا آسمان کشیده شود .
فرصت نیافت
حتا
درد
تاجنگل عصب را آتش زند .


لختی دگر
زیرنثارخاکستر
شطی هزارشاخه ، پریشان ،
ازبادهای سرخ و سیاه
برگستره ی بیابان
می رفت ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
صداي قدم‌هايت را هنوز هم مي‌شنوم.!..

آن‌روزها عاشقانه با هم گام برمي‌داشتيم.

شب‌ها ستاره بوديم در آسمان، .. و هر صبح مي‌رفتيم تا رسيدن به خورشيد.

آن‌روزها در کنار هم، به شماره‌ي قدم‌هامان فکر نمي‌کرديم.

آن‌روزها هيچ‌چيز اهميت نداشت!!!!!!! هيچ‌چيز به اندازه‌ي تو اهميت نداشت.!..

اما..

اين‌روزها سکوت را حس مي‌کنم.!.. و مي‌دانم که فاصله‌ها را دوست ندارم.

در اين‌روزها من تمام دقايق و ثانيه‌ها را مي‌شمارم، تا رسيدن به تو.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبهای رفتن تو، شبهای بی ستاره است

ببین که خاطراتم، بی تو چه پاره پاره است

با هر نفس تو سینه، بغض تو توگلومه

با هر کی هر جا باشم، عکس تو روبرومه

آخ چقدر تنگه دلم، برای اون شبهامون

کاشکی اون عشق بشینه، دوباره تو دلهامون

چی میشه برگردی بازهم، به روزهای گذشته

هوای پاییزی چرا، تو عشق ما نشسته


سپردی عهدمونو، به دست باد و بارون

منو زدی به طوفان، خودت گرفتی آروم

قهر تو راهمو بسته، غم دلمو شکسته

تو این صدای خسته، یاد تو پینه بسته


غم دلمو شکسته

غروب باز دوباره، شب توی انتظاره

ابر تو نگاهم نشسته، خیال گریه داره

اسم تو فریادمه، درد تو صدام ترانه است

خنده آینه تلخ و، بی تو پر از بهانه است...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته است
به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده شب مي كشم
چراغهاي رابطه تاريكند
چراغهاي رابطه تاريكند
كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به ميهماني گنجشكها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني است.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
شبامون آخ که چه تاریک و چه سرده
دلامون جای غمه لونه درده

روزای من به دور از تو گذشته...
چی بگم با من و تو دنیا چی کرده
آسمون با من و تو قهره دیگه...
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو دلم این همه غم جا نمی گیره...
چی به جز غم داره اون دل که اسیره
گفتی از یاد میره این غمها یه روزی...

تو دلم ریشه دوونده دیگه دیره
آسمون با من و تو قهره دیگه...
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
تو می گی نامه نوشتی نرسیده...
از تو یک خط یا نشون هیشکی ندیده
منم امشب واسه تو نامه نوشتم...
اما اشکام همه رو نامه چکیده
آسمون با من و تو قهره دیگه...
هر کدوم از ما تو یک شهر دیگه
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره هامان اینجا سرگردانند

نه اینجا دیگر جائی دارند

......نه آنجا !

لحظاتی دلم می سوزد برایشان

برای تنهایی شان ... برای سرگردانیشان

میروم تا صدایشان کنم

در آغوششان بکشم

.... آرامشان کنم ...

اما ...

یادم می آید که قول داده ام

به خودم

به تو

به همه آدمهائی که مرا می بینند

تو را می شناسند

یاد قولم می افتم ....

آنوقت تنها خاطره های سرگردانمان را می نگرم

که روزهاست ایستاده اند

بیرون در خانه من

بیرون در خانه تو

در گرمای تابستان شهرم

...خاطرات من وتو ....

اینروزها تنها ... و بی کس

ایستاده اند

بیرون خانه من وتو

تا در گرمای تابستان شهرم

بخار شوند ...

و از ذهن من وتو ... پاک .........!


 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برو خدا همراهته برو یه جای دوره دور
باید فراموشت بشه گذشته های سوت و کور
برو به سوی روشنی این زندگی حق تو نیست
برو دیگه نگاه نکن تو عمق این چشمای خیس
برو هواتو تازه کن اینجا نفس کم میاری
تو خیلی وقته که دیگه طاقت موندن نداری
دلتنگ من نشو برو خدا نگهدارت عزیز
زندگی تو روشنه گذشته ها رو دور بریز
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
مانده‌ام

چگونه تو را فراموش كنم ...

اگر تو را فراموش كنم

بايد

سال‌هايي را نيز كه با تو بوده‌ام

فراموش كنم ...

دريا را فراموش كنم

و كافه‌هاي غروب را

باران را

اسب‌ها و جاده‌ها را ...

بايد

دنيا را

زندگي را

و خودم را نيز فراموش كنم ...

تو با همه‌ چيز درآميخته‌اي ...!
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم
برای خودم تنگ شد
هر کتابی را که باز کردم
ژان والژان نبودم
ناپلئون نشدم
تارزان نبودم
دلم برای خودم تنگ شد
انگار هزار سال پیش بود
قهرمان هر کتابی
من بودم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از قهقهه تا هق هق من با تو سفر کردم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از ريشه تبر خوردم با فاجعه سر کردم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] از خاطره تا کابوس هم خاطره ام بودي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هرآينه ، بي وقفه اسطوره ي غم بودي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] دل بردي و دل دادم دل دادم و دل کندي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تا گريه رفيقم شد ديدم که تو مي خندي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] آن شب که غزل مي مرد خنديدي و رقصيدي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از آخر اين قصه افسوس نترسيدي[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آن شب که غزل مي مرد بي واژه ترين بودم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تو شکل قفس بودي من چله نشين بودم[/FONT]
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
در كوچه های مه آلود خاطره

تو را ديدار می كنم ...

تو كنار ساحل ايستاده ای

و موج ها

تو را در قابی زلال می نشانند ...

تو آبی ترين يادگار روزهای دوری ...!
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعری برای نوشیدن
جامی که سرکشیدنِ تقدیر است
خودم، تجویز کرده برای دکتر

سنگ، بی‌هوا تاب/ در هوا دنبالِ…
کبوتری در آب جان می‌کند
و آبی انعکاسِ آسمان است
یا دریا/ برعکس
«چه فرقی می‌کند؟»
مهم آبی‌است که می‌خورده
از هرکجا حالا
حالا که مرده.

آب، شعر می‌شود
کبوتر قربانی
و شاعر، می‌نوشد
جامی برای قربانی

زبان، خیسِ شعر است
و کبوتر باز
رفعِ عطش کرده باشد انگار، می‌پرد.
گنبدِ خورشید پایین‌تر

آسمان، آبی است
در آبِ حوضِ کنارِ من
شعری می‌تابد انگار
از آفتاب.
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز هم می گویی

مواظب خودت باش ...

و من خوشحالم

که هنوز بزرگ نشده ام !!!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو گام مانده به هم ، سیبی از هوا افتاد

چه اتفاق قشنگی میان ما افتاد

دو گام مانده به هم ، آسمان شرابی شد

سمند دختر خورشید آفتابی شد

نه حزن ماند نه اندوه ، نه قیل و قال نه غم

سکوت بود و تماشا دو گام مانده به هم

عجیب آنکه تو ام مثل من شدی آن شب

دچار حس خیالی شدن شدی آن شب

دو گام مانده به هم عمر جاودان بودم

که در حضور تو بالاتر از زمان بودم...
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزهای اندکی پشت سر گذاشته ام
یکی از روزها
آنچه که نباید از دست دادم.

روزهای بسیاری پیش رو دارم
بی واهمه ره سپار می شوم
چرا که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم
چرا که یکی از روزها
از دست داده ام آنچه که نباید ...
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز


زمزمه مي‌كني: دوستت دارم ...
لبخند مي‌زنم
لبخند ميزني
مي‌بوسم ...

عجيب منطقي‌ست همه‌چيز
حتي دلتنگي‌هايمان
حتي دلگيري‌هايمان
حتي اين‌همه فاصله
كه كاش تمام شود
و فردايي كه كاش امروز شود ...

تنها كاش
روياهايمان باور نكنند اين‌همه منطق را ...
كه من
تو را ميان رويا از جنس عشق يافتم
و تو مرا ميان آنها ...!
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خود نمی روم دگری می برد مرا
نابرده باز سوی تو می آورد مرا
کالای زنده ام که به سودای ننگ و نام
این می فروشد آن دگری می خرد مرا
یک بار هم که گردنه امن و امان نبود
گرگی به گله می زند و می درد مرا
در این مراقبت چه فریبی است ای تبر
هیزم شکن برای چه می پرورد مرا ؟
عمری است پایمال غمم تا که زندگی
این بار زیر پای که می گسترد مرا
شرمنده نیستیم ز هم در گرفت و داد
چندانکه می خورم غم تو ، می خورد مرا
قسمت کنیم آنچه که پرتاب می شود
شاخه گل قبول تو را ، سنگ رد مرا
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
گیاهان آن دره دورازخواب دوشین پریدند ،
ئ سیلاب را ازهمان دوردیدند ،
و ازشوق بی تاب گشتند ،
و سیلاب آمد ،
و سیراب گشتند .

و سیلاب بگذشت ...


و درگود تاریکی از حافظه ی دره دور
رسوبی زلوش و لجن ماند .
و ذره در اعماق لوش و لجن ته نشین بود

و باد از دگرسوی می راند .
 

amir fadaie

عضو جدید
بي تو اين عشق غريب است ، بهارم! برگرد اين همه فاصله آيد به چه کارم؟ برگرد

آسمان خسته تر از من ، وَ من از رفتن تو پُرم از ابر ، که همواره ببارم ، برگرد

سهمم از شعر ، فقط گريه شده ، ماه ِ غزل ! ها . . . دگر خاطره از خنده ندارم ، برگرد

صبر باراني من را که خزان دزديده ست قدر اين پنجره من تاب نيارم ، برگرد

من ِ ققنوس صفت سوختم از تنهايي تا کجا شعله به دفتر بنگارم؟ برگرد

بي تو اينجا قفسي تنگ تر از خاطره هاست بي تو اين عشق غريب است ، بهارم! برگرد
 

Similar threads

بالا