حکمت ايمانيان

wwwparvane

عضو جدید
کاربر ممتاز
[h=2]حکمت ايمانيان[/h]
حکمت ايمانيان


معمولا در منابع تاريخ فلسفه و متون فلسفي به ويژه از دوره صدراي شيرازي به بعد تنها از سه جريان شاخص فلسفه اسلامي يعني حکمت مشا، حکمت اشراق و حکمت صدرايي ياد مي شود و شخصيتهايي چون فارابي و ابن رشد به عنوان بنيانگذاران فلسفه اسلامي تلقي مي شوند؛ و هيچ گاه از جريان فلسفي تنومندي به نام حکمت يماني و فيلسوف سترگي چون معلم ثالث ميرداماد ياد نمي شود.
با اينکه نقشي که ميرداماد و نظام فلسفي وي در رشد و بالندگي فلسفهاسلامي داشته اگر بيش از فارابي ، ابن سينا، سهروردي و صدراي شيرازي نباشد کمتر نيست. شايد از همين رو باشد که وي را معلم ثالث خوانده اند.
زيرا اصطلاح "معلم" به کسي اطلاق مي شود که علمي را بنيان گذارده و تدوين نموده و يا آن را وارد مرحله جديدي کرده باشد.



در مقام تحليل شاکله و ساختار فلسفه متعاليه از عناصري چون علم کلام ، عرفان نظري ، حکمت مشا و آموزه هاي ديني ياد مي شود، بي آنکه به نقش شخصيت برجسته اي چون ميرداماد در تکوين بزرگ فيلسوفي چون صدرا و افکار و انديشه هاي فلسفي اش اشاره اي شود.
با انديشيدن درباره علت اين بي مهري درنهايت تنها چيزي که در مقام تحليل اين مهم به ذهن مي رسد آن است که نثر پيچيده و مغلق مير در آثارش باعث شده تا اذهان جستجوگر و نقاد حکمت پژوهان و مشتاقان فلسفه اسلامي از اين اقيانوس بي کرانه معارف يقيني محروم و کم بهره باشند.
در هر حال در اين مجال اندک در پي آنيم تا به اجمال به اين پرسش پاسخ دهيم که حکمت يماني چيست و بن مايه هاي معرفتي آن کدام است ؟ و در سير تاريخي جريان فلسفه اسلامي چه جايگاهي دارد؟
ميرداماد در برخي از آثار خود از نظام فلسفي خويش با عنوان حکمت يماني ياد کرده است 2 که برگرفته شده از حديث "الايمان يماني و الحکم مي باشد؛ و تحت تاثير حکمت اشراق سهروردي برگزيده شده و به نوعي به غلبه عنصر کشف و شهود و نقش آن در مدرسه فلسفي ميرداماد اشاره دارد.
از اين رو بيراهه نيست اگر بگوييم : "مراد از فلسفه يماني ، حکمتي است که خداوند توسط پيامبران و از راه وحي يا اشراق بر بشر نازل کرده است.
يمن ، تمثيلي از بخش راست يا مشرق دره اي است که موسي ع پيام خدا را از آنجا شنيده است. بدين لحاظ، شرق ، منشا انوار الهي و نقطه مقابل غرب ، مرکز فلسفه مشاي است.
غرب تمثيلي از ظلمت و فروماندگي در ساحت فلسفه يا به عبارت ديگر اصالت عقل است."
در هر حال ، مقصود او از حکمت يماني ، نظام فلسفي اي است که بيشتر بر شهود عرفاني استناد دارد و در تلاش است تا گزاره هاي عقلاني با آموزه هاي شرعي هم آوا باشد.
گرچه تمامي جريانهاي فلسفي اسلامي از بدو پيدايش علي رغم تمامي تفاوتها در اين نکته مشترک بودند. اما مير تمامي آنها را خام و نامستوي مي دانست و به دنبال آن بود تا دستگاه فلسفي اي را پي ريزد که در عين برخورداري از برجستگيها و نکات قوت نظامهاي فلسفي پيشين از کاستيهاي آنها مبرا باشد.
از تصريحات و استنادهاي مکرر او در لابلاي آثارش چنين برمي آيد که بن مايه هاي معرفتي حکمت يماني عبارتند از:
حکمت مشا، حکمت اشراق ، کلام شيعي ، آموزه هاي شيعي (کتاب و سنت )، انديشه هاي حکماي يونان..
1-حکمت مشا: معمولا در تاريخ فلسفه ، حکمت مشا را از دستاوردهاي فيلسوف بزرگ يوناني، ارسطاطاليس ملطي (معلم اول ) به شمار مي آوردند.
همو که علم منطق را براي نخستين بار در قالب يک علم عرضه کرد. نظام فلسفي ارسطويي مبتني بر گزاره هاي منطقي بوده و صبغه عقلاني محض دارد.
در مدرسه فلسفي ارسطويي، تمامي آموزه هاي فلسفي ، مبتني بر استدلالهاي عقلاني صرف و در چهارچوبه شيوه هاي منطقي است. ماهيت و چيستي پديده ها و روابط موجودات در عالم هستي تنها تحليل عقلاني دارد حتي در مباحث طبيعي نيز عقل نقش اصلي را بازي مي کند و براي ديگر روشهاي معرفتي هيچ جايگاهي وجود ندارد.
ابن سينا نيز که در واقع ادامه دهنده شيوه فلسفي ارسطو و پيروان اوست و حکمت ارسطويي را به اوج رسانيد، تلاش کرد همان عقل گرايي را صبغه ديني دهد و فلسفه اي اسلامي را پي ريزد.
از سوي ديگر از آنجا که معتقد بود عقل رسول باطني است و شارع مقدس ، حکمي مخالف عقل نخواهد داشت ، در موارد تعارض ميان آموزه هاي ديني و عقلي با استناد به قوانين تفسيري و اصول قطعي لفظي و عقلي ، ظاهر نصوص ديني را تاويل مي کرد.
متاسفانه آثار ابن سينا خالي از لطافتهاي اشراقي است و عقل گرايي افراطي در آنها موج مي زند. او درصدد بود تا تمامي قضاياي فلسفي را با استدلال و برهان به قضاياي ضروري بازگرداند؛ و بدين ترتيب از عنصر کشف و شهود به شدت فاصله گرفت.
البته در برخي از نوشته هاي او چون الاشارات و التنبيهات (بخش مقامات العارفين )، منطق المشرقيين ، رساله في العشق و... بارقه هايي از کشف و شهودها و لطايف عرفاني به چشم مي خورد و اين گمان را قوت مي بخشد که در صورتي که عمر بيشتري مي داشت حتما از عناصر اشراقي نيز بهره مي گرفت.
در هر حال ، ميرداماد، علي رغم آنکه نظام فلسفي مشا را ناقص مي داند، به دليل برجستگيهاي اين نظام فلسفي و نقش مهمي که در رشد و بالندگي فلسفه اسلامي داشته ، از شخصيت ابن سينا به عظمت ياد مي کند.
مير در مقام اشاره به نزديکي انديشه هايش با آراي ابن سينا از او با عنوان "شريک خود در رياست حکماي اسلام " ياد مي کند. آثارش را تدريس و در جاي جاي نوشته هاي خود به کتابهاي ابن سينا چون شفا، اشارات ، نجا، عيون الحکم ، مبدا و معاد و... استناد مي کند. شايد به همين دليل باشد که بسياري به غلط وي را در زمره حکماي مشائي و شيوه فلسفي اش را از مصاديق حکمت مشا به شمار آورده اند.
2-حکمت اشراق: فلسفه سينوي با وجود تمامي قوتها از همان آغاز با مخالفتهاي شديدي روبرو شد. اما نتيجه ، برخلاف انتظار و خواست مخالفان ، نظام فلسفي جديدي بود که در کنار بهره مندي از استدلال و برهان ، صبغه اي اشراقي و باطني داشت.
شايد ابن وحشيه نخستين کسي باشد که در کتاب شوق المستهام في معرف [رموز الاقلام واژه اشراق را به عنوان گونه اي از فلسفه و معرفتي مبتني بر کشف و شهود، به کار برد که در ميان کاهنان مصر رواج داشت.
اما پس از وي به طور جدي اين اصطلاح همچون واژه "تاله" از سوي شيخ شهاب الدين سهروردي به کاررفت. از ديد سهروردي ، حکمت اشراق که همان حکمت حقيقي است ، معادل حکمت ذوقي و علم الانوار و در برابر حکمت مشا يا حکمت بحثي قرار دارد.
در حکمت اشراق ، در کنار استدلال و برهان ، از کشف و شهود بهره مي گيرند و در اين ميان ، بيشتر بر عنصر شهود و ذوق تاکيد دارند.
او در حکم [الاشراق مخاطبان خود را منحصر در کساني مي داند که به دنبال تاله و بحث هر دو باشند؛ و بر اين تاکيد دارد که مفاهيم اين کتاب را تنها حکيمان الهي و آنان که در جستجوي تاله اند درخواهند يافت ؛ و پايين ترين مرتبه خوانندگان حکم} الاشراق کساني اند که پي در پي بارقه الهي بر جانشان افاضه شود و ديگران هيچ سودي از آن نخواهند برد.
هر که به دنبال بحث تنها است ، بايد به سراغ شيوه مشايان برود؛ چه اشراقيان تنها به سوانح نوري دل بسته اند.
درجاي ديگري از مقدمه اثر ياد شده تصريح دارد که حکم [الاشراق با شماري از آثارش چون التلويحات که به شيوه مش^ائيان نگاشته ، متفاوت است. حکم [الاشراق به حکمت حقيقي نزديکتر و... و از همه مهمتر آنکه در اثر انديشه و تفکر به دست نيامده ، بلکه محصول کشف و شهود و افاضه موجودي مجرد و روحاني است
. در المشارع و المطارحات تاکيد مي کند که سلوک غير قدسي ، سلوکي متفلسفانه است و آنها که تنها به دنبال شيوه بحثي و برهاني اند، متشب^ه به حکمايند؛ و در توصيه هاي پاياني التلويحات حکيم را منحصر در کساني مي داند که از علم شهودي برخوردار باشند.
بي شک سهروردي در مرحله نخست از درونمايه فلسفه مشا در قالب حکمت سينوي شامل منطق ، طبيعيات و الهيات بهره برده است ؛ و پس از انتقادهاي جدي انديشمنداني چون غزالي به تجديد بناي آن پرداخت.
از اين روست که وي در مرحله نخست به تاليف آثاري در حوزه فلسفه مشا دست زد و آن را به گونه اي که خود مي فهميد و با قرائتي جديد تبيين و تفسير کرد.
همان گونه که گفتيم فصل مشترک فيلسوفاني چون فارابي ، ابن سينا و سهروردي در تلاشهاي آنان در جهت اثبات هماوايي عقل و دين است.
به ديگر سخن : هر سه در پي تاسيس و پايه گذاري يا کشف نظام فلسفي اي بودند که با آموزه هاي ديني سازگار باشد.
سهروردي در کلم [التصوف ضمن تبيين اين نکته که حقيقت واحد است ، تاکيد دارد هر گونه ادعايي که دليلي ديني بر آن گواه نباشد، باطل است.
کل دعوي لم تشهد بها شواهد الکتاب و السن} فهي من تفاريع العبث و شعب الرفث. من لم يعتصم بحبل القرآن غوي و هوي في غياب جب الهوي.
الم تعلم انه کما قصرت قوي الخلائق عن ايجادک قصرت عن اعطا حق اشاردک ؟ بل ( هوالذي اعطي کلشي خله ثم هدي). قدرته اوجدتک و کلمته ارشدتک.
سهروردي در سطور آغازين حکم [الاشراق نظام فلسفي خود را برگرفته شده از افلاطون ، هرمس ، انباذقلس و فيثاغورس و حکمايي از اين دست مي داند. او افلاطون را پيشوا و رئيس فلاسفه ، هرمس را پدر فلسفه و ديگر حکماي اشراقي يوناني را بزرگان و پايه هاي فلسفه مي انگارد.
حکماي پهلوي و فيلسوفان ايران باستان همچون: جاماسب ، فرشاوشور، بزرگمهر و زردشت ديگر انديشمنداني هستند که از ديد وي الهام گر حکمت اشراقي اند. بدون ترديد مير در ترسيم نظام فلسفي خويش به شدت تحت تاثير حکمت اشراق قرار داشته و به جرئت مي توان گفت : شاخص ترين عنصر حکمت يماني ، عنصر کشف و شهود و تجربه هاي دروني و ذوقي است.
او شيفته حکمت اشراق بود و همچون سهروردي بيش از برهان صحيح بر کشف صريح تاکيد داشت و معتقد بود سالک بدون اين دو بال نمي تواند بر بلنداي عرصه معارف الهي صعود کند و حقايق را آن گونه که هست درک کند.
اما آن گاه که جامع برهان و عرفان شد، هر وجودي را مستغرق در ذات ربوبي و هر کمالي را فاني در کمال الهي خواهد يافت. خواهد شنيد آنچه هيچ گوشي نشنيده و خواهد ديد که آنچه هيچ چشمي نديده است.
مير در صراط مستقيم تصريح دارد: هر که جوياي درک حقيقت است ، بايد از ميزان طبع مستقيم و معيار ذوق سليم برخوردار بوده و به جانب بدن و عالم طبيعت التفات ننمايد.
سپس در ادامه به نکته بسيار مهمي اشاره مي کند و آن اينکه هر گاه هنگام مطالعه مباحث اين کتاب ، در درک مقاصد و اذعان به حق با مشکل مواجه شديد، از اين سنت و قاعده عقلي بهره بريد که بايد از سرزمين طبيعت مهاجرت کرد و با دشمنان عقل يعني وهم و خيال در ستيز بود... و بهجت جسداني و لذات مزاجي را حقير شمرد تا بتوان به جهان برتر و محضر ربوبي بار يافت.
در چنين فضايي عقل تو آماده مي شود تا در جوي علم اليقين شنا کند و به ساحل حق اليقين برسد. او راه دل و کشف و شهود را نه راهي در عرض راه عقل و برهان ، بلکه عين آن مي داند.
تاثير مير از شيخ اشراق به حدي است که در نامگذاري آثارش نيز از واژه هايي که بوي اشراق ، نور و شهود مي دهد استفاده مي کند، واژه هايي چون قبسات ، جذوات، ايماضات و تشريقات ، مشرق الانوار و عناوين فصلهاي کتابش را قبس ، جذوه ، و ميض و... مي نهد.
در شعر "اشراق " تخلص مي کند و سهروردي را شيخ حکماي الهي معرفي مي کند و به آثار و نوشته هاي او بسيار استناد مي کند.
نکته جالب توجه اينکه علي رغم نقش چشمگيري که ابن عربي در تدوين و شکوفايي عرفان نظري داشته تا آنجا که ما جستجو کرديم در هيچ يک از آثار وي نشاني از ابن عربي و آرا و انديشه هاي او نمي يابيم. در موارد اندکي هم که به آراي عرفايي چون قيصري و ابن ترکه اشاره کرده بحث عرفاني نيست.
مثلا در کتاب صراط مستقيم ديدگاه قيصري درباره دهر و سرمد را نقد مي کند و در جذوات نظريه ابن ترکه در باب حرف صاد را تحليل و تشريح مي کند.
3-کلام شيعي: مير از ميان متکلمان شيعي ، تنها به آثار خواجه نصيرالدين طوسي همچون نقد المحصل استناد مي کند و وي را خاتم الحکما المحصلين مي داند.
4-آموزه هاي ديني شيعي : مير از فقهاي بزرگ زمانه خود به شمار مي آمد. از محضر بسياري از بزرگان علوم روايي سالها بهره برد.
از شماري از آنها اجازه روايت داشت و بر بسياري از منابع روايي چون الکافي ، الاستبصار، من لايحضره الفقيه شرح و حاشيه نوشت و در تفسير برخي از روايات چون حديث تمثيل حضرت علي (ع) به سوره توحيد، "ني المومن خير من علمه " و "انما الاعمال بالنيات " رساله مستقلي نگاشت. در تاويل و تفسير آيات قرآن نيز تسل^طي خاص داشت.
تفسيري با نام سدر المنتهي بر قرآن نوشت که متاسفانه در حال حاضر جز چند برگ آن در اختيار نيست. در هر حال ، انس او با آيات و روايات و مهارت زايد الوصفش در تاويل و تفسير آنها باعث شد تا در جاي جاي آثارش بدانها استناد و استشهاد کند؛ و بدين ترتيب در اثبات همخواني عقل و شرع توفيقاتي نيز به دست آورد.
5-انديشه هاي حکماي يونان: او شيوه حکماي يونان را معتبر مي دانست. از اين رو در کتاب صراط مستقيم تصريح دارد که "آنچه به شما القا مي کنم بر دو شيوه فلسفه يوناني و حکمت يماني است."
26در لابلاي آثار وي به کرات به نام و آراي فلاسفه يونان برمي خوريم که شخصيتهايي چون: ابرقلس ، ابلونيوس، ارقليطوس، اسکندر، اقليدس، انباذقلس، انکساغورس، انکسيمايس، ثالس، ثامسطيوس، ديوجانس، ذيمقراطيس، سقراط، شيخ يوناني، طيماوس ، فرفوريوس ، فيثاغورس از جمله آنهاست.
جالب اينکه در بيشينه موارد آراي آنها را مي پذيرد و به تحليل و تبيين آنها مي پردازد.



 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
sgm حکمت و فلسفه در ایران باستان فلسفه 1

Similar threads

بالا