حسودییییییییییی

sayna.girl

عضو
سلام بر دوستان عزیز و محترم
اقااااا من یه چندوقتیه یه حس حسادت درون خودم کشف کردم که تا الان برام پیش نیومده بود
نسبت به یکی از دوستام که کاملا شانسی یه اتفاقی براش افتاده که اتفاق کاملا خوبیه حسودیم شده و خیلی دارم اذیت میشم
البته که کنترلش میکنم و سعی میکنم بروزش ندم و حتی وقتی برام تعریف میکنه لبخند میزنم و شوخی میکنم و حتی مشورت میخواد سعی میکنم بدور از حسادت بهش مشورت بدم
ولی بعضی وقتا شیطون گولم میزنه و دلم میخواد همه چی به هم بخوره
حتی خودشم قبول داره که تو این مورد خیلی خوش شانس بوده و خدا کمکش کرده
خیلی ناراحتم بابت این موضوع ولی دست خودم نیست و وقتی میاد با جزییات همه چی رو برام تعریف میکنه حسودیم میشه خیلی زیاد و فکرمو درگیر کرده
اون الان تو اوج خوشحالیشه و وقتی کنارمه من دیگه نمیتونم تمرکز کنم رو کارام
و میشینم به بدبختیای خودم فکر میکنم :razz::D
اگه تجربه مشابهی داشتید ممنون میشم به اشتراک بذارید ببینم شما اینجور موقع ها چیکار میکنید؟؟؟؟؟
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:surprised:
می‌دونی این ذات هر کسی هست که چجوری آدمی هست ، مثلا من اصلا آدم حسودی نیستم با این وجود همه حس میکنم ازم سواستفاده میکنن و ازم نردبون درست میکنن . با اینکه کاری به کسی ندارم :| و نداشتم .
آخه مگه آدم چقدر می‌تونه در برابر اینکه همه علیه و برضد آدم باشن مقاومت کنه ؟ بالاخره ی جا کم میاره ..
من فکر میکنم که باید ازش دوری کنی تا خوشی شو خراب نکنی .. خودتم راحت میشی !
 

sayna.girl

عضو
:surprised:
می‌دونی این ذات هر کسی هست که چجوری آدمی هست ، مثلا من اصلا آدم حسودی نیستم با این وجود همه حس میکنم ازم سواستفاده میکنن و ازم نردبون درست میکنن . با اینکه کاری به کسی ندارم :| و نداشتم .
آخه مگه آدم چقدر می‌تونه در برابر اینکه همه علیه و برضد آدم باشن مقاومت کنه ؟ بالاخره ی جا کم میاره ..
من فکر میکنم که باید ازش دوری کنی تا خوشی شو خراب نکنی .. خودتم راحت میشی !
مرسی از نظرت
یعنی من ذاتا حسودم؟ پس چرا تا الان برام پیش نیومده بود
من دوستای زیادی داشتم که به جاهای خوب خوب رسیدن و هیچوقت حسودی نکردم ، غبطه خوردما ولی حسودی نه
ولی میدونی چیه
الان چون صرفا شانس تو این ماجرا دخیل بوده حسودیم شده اگه با تلاش خودش بهش رسیده بود فکر نمیکنم ذره ای حسادت میکردم
و از اینکه خودم چرا خوش شانس نیستم ناراحتم
هرچی منطقی له ماجرا فکر میکنم بازم این حس از بین نمیره
سعی کردم کمرنگ ترش کنم ولی بازم هست متاسفانه
میدونم فاصله بگیریم از هم اوکی میشم ولی میترسم بازم این حس در مقابل یه ادم دیگه برام پیش بیاد و اصلا دوست ندارم چون تا این سن هیچوقت اینطوری نبودم
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چیز زیاد مهمی نیست .. زیاد خودتو درگیرش نکن !
خیلیا اینجوری هستند که با ی شانس یا چیزای مشابه به چیزی می رسند که حتی حق شون نیست ، بنظر من همین قدر که می‌دونی جریان از چه قرار بوده کافیه ؟
 
آخرین ویرایش:

eterno

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
اطراف منم پره از آدمهای خوش شانسی که واقعا خیلی وقتها حقشون نبود، ولی جالبه که من برای هر چیزی که دارم باید بمیرم و زنده بشم تا بهش برسم، جدیدا به یک نتیجه ای رسیدم که کسی که خوش شانسه و قراره راحت زندگی کنه همیشه و از همون بچگیش همینجوری بوده و کلا خوش شانس بوده ولی یکی که فقط قراره با جون کندن به جایی برسه و خوش شانس نیست اگه به دوره های قبلی زندگیش هم نگاه کنی میبینی همیشه همین بوده، همیشه داشته برای هر چیزی تلاش میکرده تا به حداقلِ حقش برسه.
 
بالا