[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]كسی كه بخشش می كند، زمانی به نشاط حقيقی دست می يابد كه پس از جستجوی فراوان نيازمندی را پيدا كند كه عطای وی را بپذيرد. تلاش برای يافتن چنين شخصی، لذت بخش تر از ايثار است.[/FONT]
پروردگارا ! من دشمنی ندارم. اما اگر بخواهی برایم دشمنی به وجود آوری او را از من قویتر کن؛ تا پیروزی تنها از آن حق باشد! و اما شما ؛ پس از مرگ با دشمنانتان دوست خواهید شد.
روباه از دیوانه و خدایان زمینی درهنگام طلوع خورشید روباهی از لانه اش بیرون آمد و با حالتی سراسیمه بهسایه اش نگاه کرد و گفت : امروز شتری خواهم خورد! سپس به راه خود ادامهداد و تا ظهر به دنبال شتر گشت.آنگاه دوباره به سایه اش نگریست و گفت :آری ! یک موش برای من کافی است.
از خویش پند گرفتم از کتاب نغمه ها و موسیقی از خویش پند گرفتم او به من آموخت که دوست بدارم آنچه مردم دوست نمیدارند و همنشین کسی شوم که او را از خود میرانند.خویشتن به من نشان داد که عشق صفت عاشق نیست بلکه صفت معشوق است.وپیش از آنکه خویشتن به من پند دهد عشق در من همچون ریسمان بود اما اکنونبه هاله ای مبدل شد که اول آن آخرش و آخر آن اولش میباشد و به هر آفریدهای احاطه دارد و به تدریج وسعت می یابد تا هر چیزی که آفریده شود را دربرگیرد.از خویشتن پند گرفتم اوبه من آموخت جمال پنهان را با صورت و رنگ و پوست ببینم و به چیزی چشمبدوزم که نزد مردم ناپسند و زشت است تا اینکه زیبایی آن را مشاهده کنم.پیش از آنکه خویشتن به من پند دهد زیبایی را به صورت شعله هایی در میانستونهایی از دود میدیدم اما اکنون چیزی جز آتش فروزان نمیبینم...آری ای برادر ! او به من آموخت .خویشتن تو نیز پند میدهد و به تو ما آموزد.پس من و تو یکسان هستیم و تنها فرقمان این است که من از خود با لجاجت سخن میگویم و تو از درونت چیزی نمیگوئی و نگفتن تو فضیلت است.
زندگی جزیره است در دریایی از عزلت و تنهایی. زندگیجزیره ای است با سنگ هایی از آرزوها و درختانی از رویاها و شکوفه هایی ازوحشت و چشمه هایی از تشنگی و در وسط دریایی از عزلت و تنهایی قرار گرفتهاست. زندگی تو ای برادر جزیره ای است که از همه ی جزیره ها و خشکی ها جدا مانده است. هرچند کشتی ها و قایق ها را به سوی سواحلی دیگر بفرستی و هرگاه ناوگانها وکشتی های بزرگ به ساحل تو بیایند تو همان جزیره ی تنها و دور افتاده خواهیماند. با همه ی دردهای فردی و شادی های دور و اشتیاق نادیده و با همه یرمز و رازها...
روبروی عرش زیبایی از کتاب اشکی و لبخندی تقدیم به همه دوستان عزیزمبا لحنی آرام پرسیدم : زیبایی چیست: مردم درباره آن اختلاف نظر دارند.گفت: آنچه تو را به خودش جذب میکند. آنچه میبینی و دوست داری بدهی و بستانی.آنچه در آغوش میگیری و تو را در آغوش میگیرد . الفتی است میان اندوه وشادی . سکوتی است که میشنوی .مجهولی است که میشناسی و رازی است که کشفشمیکنی.آنگاه دست های خوشبویش را بر روی چشم هایم گذاشت و چون دست هایش را برداشت خویش را در آن ذره تنها یافتم...
آنگاه یکی از دادرسان شهر حاضر شد و گفت: درباره ی بزه کاری و مجازات به ما سخن بگو! پاسخ داد و گفت: چون ارواحتان بر روی بادها سرگشته باشند و شب را در تنهایی به سر برید و خطایی را مرتکب شوید . در آن هنگام ستمی بر دیگران و بر خودتان کرده اید و برای چنین ستمی باید لحظه ای بر در اسمان بکوبید و منتظر بمانید. خدای درونتان مانند دریا بزرگ است. از ازل پاک است و تا ابد پاک و نیالوده خواهد بود. مانند فضایی اثیری است تنها بالداران را پرواز میدهد. آری! خدای درونتان مانند خورشید است. اماداخل سوراخ ماران نمیشود و به تنهایی در درونتان به سر نمیبرد زیرا بسیاریاز آدمیان هنوز بشر مانده و بسیاری دیگر به بشریت نرسیده اند. اکنون میخواهم درباره ی آن انسان درونتان سخن بگویم. زیرااو بزهکاری و مجازات شما را خوب میشناسد. بارها صدای شما را شنیدهام.درباره ی گناهکاری سخن میگویید گویی با شما بیگانه و از ان شما نیست! امابه شما میگویم همچنان که قدیسان و پاکان نمیتوانند از درون بلندتان فراترروند همانطور هم اشرار و ضعیفان نمیتوانند از درون پست تان فروتر روند. شما با هم در یک کاروان به سوی خدای درونتان در حال حرکتید. شما راهید و شما رهروید. پس چون یکی از شما بر زمین افتد برای آنان که پشت سر اویند عبرتی میشود تا پایشان بر همان سنگ نلغزد. آری!!!! و برای آنانکه با تندی در جلوی او در حال حرکتند هشداری باشد زیرا تکه سنگ را از راه برنداشته اند.. اما حقیقت همین است مقتول در کشته شدنش بی گناه نیست.