تنهای بزرگ

reza._y

کاربر فعال
رمانی نوشته ی کریستن هانا که درباره ی مردی است از جنگ ویتنام برگشته است و قصد دارد خانواده ش را به آلاسکا منتقل کند. ارنت آلبریت دختر بچه ای به اسم لنی دارد که از فراز و فرود های روابط والدینش به تنگ آمده است و دچار افسردگی شده است. با این حال لنی امیدوار است در آلاسکا شرایط بهتر شود. آن ها در آلاسکا در اجتماع کوچکی با مردان و زنان قوی جمع می شوند که با کوتاه شدن روز و سرد شدن هوا هر کس به فکر زنده نگه داشتن خود است. لنی و مادرش در کلبه ی کوچک خود پس از مدتی متوجه می شوند تنها هستند و کسی را ندارند از آن ها دفاع کند.

 

Similar threads

بالا