[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خاطره:[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع کرد و [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ گفتیم: دشمن![/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]صدا زد: کی ناراضیه؟ بلند گفتیم: دشمن! دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟ [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن! بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم،[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] حالا که سردتون نیست می خواستم بگم که پتو به گردان ما نرسیده!!!![/FONT]
20روز غذا نخورده ای؟
روزه بوده ای؟
این عکس مربوط به جانبازی است که "۱۵ سال" غذا از گلوش پاین نرفته است ***دارو رو با سرنگ به معدش میریزند***
جوابشان را روز قیامت داریم که بدهیم؟
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]روزی روزگاری دو تا دوست عاشق، با هم تصمیم[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]گرفتند که برسند به خدا یکی رفت مکّه یکی رفت فکه[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]حاجی وقتی از مکه برگشت روی دیوار عکس[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]دوستشو دید، بالای عکس نوشته بود[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif] [/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]"شهید نظر می کند به وجه الله[/FONT]
میدونم بدموقعی برا قصه شنیدنه ولی من می خوام براتون قصه بگ موقت زیادی ازتون نمیگیره
یکی بود یکی نبود.
یه شهری بود،خوش قد وبالا آدمایی داشت، محکم وقرص،
ایام ایام جشن بود،جشن غیرت.
همه تو اوج شادی بودن که یه هو یه غول حمله کرد به این جشن.
اون غول،غول گشنه ای بود که می خواست کلی ازاین شهر رو ببلعه.
همه نگرون شدن،حرف افتاد با این غول چی کار کنیم؟
-ما خمار جشنیم،بهتره سخت نگیریم...
اما پیر مراد جمع گفت:باید تازه نفسا برن به جنگ غول
قرعه به نام جوونا افتاد
جوونایی که دوره ی کُرکُریشون بود رفتن به جنگ غول....
غول،غول عجیبی بود یه پاشو میزدی،دوتا پا اضافه می کرد.
دستاشو قطع میکردی،چند تا سر اضافه می شد.
خلاصه چه دردسر...
بالاخره دست وپای آقا غوله رو قطع کردن
وخسته وزخمی برگشتن به شهرشون،
که دیدن پیرشون سفر کرده...
یکی از پیر جوونای زخم چشیده جاش رو گرفت.اما یه اتفاق افتاده بود
بعضیا این جوونا رو طوری نگاشون می کردن که انگار،غریبه می بینن.
شایدم حق داشتن،آخه این جوونا مدت ها دور از این شهر،با غوله جنگیده بودن.
جنگیدن با غول آدابی داشت که،که اونا بهش خو کرده بودن.
دست وپنجه نرم کردن با غول،زلالشون کرده بود.
شده بودن عینهو اصحاب کهف
دیگه پولشون قیمت نداشت....
اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشونو اونایی هم که نتونستن مجبور به معامله شدن...
من شما رو نمی شناسم
اما اگه مثل ما فارسی حرف می زنید،پس معنی غیرت رو می فهمید
این غیرت داره خشک می شه،شاهرگ این غیرت....
کمک کنید نذاریم این اتفاق بیافته.
قسمتی از دیالوگ فیلم آژانس شیشه ای
یادداشت های شهید احمدرضا احدی(رتبه اول کنکور پزشکی سال 64)
چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه كسي ميداند فرود يك خمپاره قلب چند نفر را ميدرد؟
كيست كه بداند جنگ يعني سوختن، ويران شدن، آرامش مادري كه فرزندش را همين الان با لاي لاي گرمش در آغوش خود خوابانيده؛ نوري، صدايي، ريزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم كودك در قامت خميده مادر؟
كيست كه بداند جنگ يعني ستم، يعني آتش ، يعني گريز به هرجا، هرجا كه اينجا نباشد، يعني اضطراب كه كودكم كجاست؟ جوانم كجاست؟دخترم چه شد؟
كدام دختر دانشجويي كه حوصله ندارد عكسهاي جنگ را ببيند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهاي ناز، آن اسوههاي عفاف كه هركدام در پس رنجهاي بيكران صحرانشيني و بيابانگردي، آرزوهاي سالهاي بعد را در دل ميپروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حيا را بفهمد، كه بيشرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
كدام پسر دانشجويي ميداند هويزه كجاست؟
چه كسي در آن كشته شد و در آن دفن گرديد؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند؟
نبرد تن وتانک؟
اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر120 دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
آیا می توانید این مساله را حل کنید؟
گلولهاي از دوشكا با سرعت اوليه خود از فاصله 100 متري شليك ميشود و در مبدأ به حلقومي اصابت نموده و آن را سوراخ كرده و گذر ميكند، حالامعلوم نماييد:
- سر كجا افتاده است؟
- كدام گريبان پاره ميشود؟
- كدام كودك در انزوا و خلوت خويش اشك ميريزد؟
- كدام خواهر بي برادر ميشود؟
-و کدام کدام....
توانستید؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر نمی توانید این مساله را با دقت بیشتر حل کنید:
هواپيمايي با يك ونيم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متري سطح زمين ماشين لندكروزي را كه با سرعت در جاده مهران - دهلران حركت ميكند مورد اصابت موشك قرار ميدهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر كنيم، معلوم كنيد:
- كدام تن ميسوزد؟
كدام سر ميپرد؟
- چگونه بايد اجساد را از ميان اين آهن پاره له شده بيرون كشيد؟
- چگونه بايد آنها را غسل داد؟
- چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش كنيم؟
- چگونه درشهرمان بمانيم وفقط، درس بخوانيم؟
- چگونه ميتوانيم درها را بر روي خود ببنديم و چون موش، در انبار كلمات كهنه كتاب لانه بگیریم؟
- كدام مسئله را حل ميكني؟
- براي كدام امتحان، درس ميخواني؟
- به چه اميدي نفس ميكشي؟
كيف و كلاسور را از چه پر ميكني؟
از خيال .از كتاب.از لقب شامخ دكتر.يا از آدامسي كه مادرت هرروز صبح در كيفت ميگذارد.
- كدام اضطراب جانت را ميخورد؟
دير رسيدن به اتوبوس.دير رسيدن سر كلاس.نمره A گرفتن.
- دلت را به چه چيز بستهاي؟به مدرك.به ماشين؟
به قبول شدن در دوره فوق دكترا؟
آري پسرك دانشجو!
به تو چه مربوط است كه خانوادهاي در همسايگي تو داغدار شده است؟جواني به خاك افتاده و خون شكفته.
آري دخترك دانشجو!
به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟و آنان را زنده به گور کردند؟
هیچ می دانستی؟حتما نه!
هيچ آيا آنجا كه كارون و دجله و فرات به هم گره ميخورند به دنبال آب گشتهاي تا اندكي زبان خشكيده كودكي را تر كني؟
و آنگاه كه قطره اي نم يافتي با اميدهاي فراوان به بالين كودك رفتي تا سيرابش كني،اما ديدي كه كودك ديگر آب نميخواهد!!
اما تو، اگر قاسم نيستي، اگر علي اكبر نيستي، لااقل حرمله مباش كه خدا هديه حسين(عليه السلام) را پذيرفت.خون علي اصغر را به زمين باز پس نداد، من نميدانم كه فردای قیامت اين خون، خون خدا، با حرمله چه ميكند؟!
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در دنیایی که برای کشتن هر شیعه بهشت هدیه می دهند، ما هم چنان "شـــــــیــــعـــــــه" هستیم، ایستاده ایم تا انتهای تاریخ ...[/FONT]