تا خیال تو هست خیالی نیست

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش میدانستی....

کاش میدانستی....

بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت
من چه حالی بودم!
خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید
پلک دل باز پرید
من سراسیمه به دل بانگ زدم
آفرین قلب صبور
زود برخیز عزیز
جامه تنگ در آر
وسراپا به سپیدی تو درآ.
وبه چشمم گفتم:
باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟
که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است!
چشم خندید و به اشک گفت برو
بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه.
و به دستان رهایم گفتم:
کف بر هم بزنید
هر چه غم بود گذشت.
دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده!
وقت ان است که آن دست محبت ز تو یادی بكند
خاطرم راگفتم:
زودتر راه بیفت
هر چه باشد بلد راه تویی.
ما که یک عمر در این خانه نشستیم تو تنها رفتی
بغض در راه گلو گفت:
مرحمت کم نشود
گوییا بامن بنشسته دگر کاری نیست.
جای ماندن چو دگر نیست از این جا بروم
پنجه از مو بدرآورده به آن شانه زدم
و به لبها گفتم:
خنده ات را بردار
دست در دست تبسم بگذار
و نبینم دیگر
که تو برچیده و خاموش به کنجی باشی
مژده دادم به نگاهم گفتم:
نذر دیدار قبول افتادست
ومبارک بادت
وصل تو با برق نگاه
و تپش های دلم را گفتم:
اندکی آهسته
آبرویم نبری
پایکوبی ز چه برپا کردی
نفسم را گفتم:
جان من تو دگر بند نیا
اشک شوقی آمد
تاری جام دو چشمم بگرفت
و به پلکم فرمود:
همچو دستمال حریر بنشان برق نگاه
پای در راه شدم
دل به عقلم می گفت:
من نگفتم به تو آخر که سحر خواهد شد
هی تو اندیشیدی که چه باید بکنی
من به تو می گفتم: او مرا خواهد خواند
و مرا خواهد دید
عقل به آرامی گفت:
من چه می دانستم
من گمان می کردم
دیدنش ممکن نیست
و نمی دانستم
بین من با دل او صحبت صد پیوند است
سینه فریاد
حرف از غصه و اندیشه بس است
به ملاقات بیندیش و نشاط
آخر ای پای عزیز
قدمت را قربان
تندتر راه برو
طاقتم طاق شده
چشمم برق می زد /اشک بر گونه نوازش می کرد/لب به لبخند تبسم میكرد /دست بر هم میخورد
مرغ قلبم با شوق سر به دیوار قفس می كوبید
عقل شرمنده به آرامی گفت:
راه را گم نکنید
خاطرم خنده به لب گفت نترس
نگران هیچ مباش
سفر منزل دوست کار هر روز من است
عقل پرسید :؟
دست خالی که بد است
کاشکی...
سینه خندید و بگفت:
دست خالی ز چه روی !؟
این همه هدیه کجا چیزی نیست!
چشم را گریه شوق
قلب را عشق بزرگ
روح را شوق وصال
لب پر از ذکر حبیب
خاطر آکنده یاد...
 

saina110

عضو جدید
کاربر ممتاز
هدیه

من ازنهایت شب حرف میزنم


من از نهایت تاریکی

وازنهایت شب حرف میزنم

اگربه خانه ی من آمدی

برای من ای مهربان چراغ بیاور

ویک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم


فروغ فرخزاد
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
می‌دانم دلگیر می‌شوی
اما چه کنم
پاییز مرا می‌کشد
شیشه عطرش در جیب من مانده
و خودش رفته
تا تمام درخت ها را بیهوش کند
و بازگردد


فرصت نیست
تا برایت بگویم
برگ ریزان روح یعنی چه
و من چقدر از بوی پاییز را استشمام کرده‌ام
و …


فرصت نیست …

پنجره‌ها پس از زمستان گشوده می‌شوند
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی ساده است
به سادگی یک دلتنگی کودکانه....
خیلی سخت است
به سختی پرواز روح از تن.....
خیلی دردناک است
به دردناکی روزهای انتظار....
خیلی شیرین است
به شیرینی خاطرات گذشته....
خیلی مبهم است
به مبهمی رفتنت ....
قصه زندگیم را میگویم...
دلتنگی دلتنگی دلتنگی... ریتم یکنواخت زندگی من!!!!
انتظار انتظار انتظار.....تمام هستی من!!!!
نبودت تو..... واقعیت تلخ زندگی من!!!!
تحمل کردن....سکوت....
چه کنم با این دل.............
 

arash62

عضو جدید
تصویر آرام آرام رنگ می بازد و خیال....

خیال ، پر می کندم از چیزی شیرین تر از واقعیت

دریای ِ بی کران ِ من این روز ها....

قایقی را میهمان ِ خود کرده است.....

مهم نیست مبدأ و مقصد کجا باشد.....

قایق ها همواره مسافرند و نه ماندنی....

و من باز خیال می کنم.....
 

arash62

عضو جدید
چه شب قشنگی گذشت در خیال تو
من بی خیال از همه جا در خیال تو


ابر و رعد و برق مثل بازی ما
من خیسی خیال دراندیشه عتاب تو


و چه خوب میشود بدون تو بود
بدون تو در فراق تو اما به یاد تو


و تو اشتباه نکن نه در زمان که من
به تمام حس عشق فقط برای تو


و تو را نه برای خودم که نیست توان
که تو خدائی و من در اندیشه جهان تو


و به هر کجا دقیقه ها با تواند من نیز
ساعت خیال توام نه در مچت که زیر پای تو


علی پاشایی
 

arash62

عضو جدید
بعد از تو عشق رفت
عقل آمد
جهل آمد
بعد از تو بی خيالی رفت
خيال آمد
بیا تا دوباره
بی خيال بی خيال
بی خيال خيال
 

arash62

عضو جدید
365 روز سال رو به تو تبریک می گویم!

مگر میشود

روزی خیال تو در سرم نباشد

تبریک!
تبریک!
 

arash62

عضو جدید
هدیه

هدیه

دوست داشتنت

زیباترین هدیه ای بود که از تو گرفتم
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيهوده تلاش نكن !
هر چقدر هم كه چشمانت را محكم بفشاري
روياي از دست رفته ات باز نمي گردد
وقتي از خواب پريده باشي ...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها با تو و بدون تو می گذرند ...
روزها همیشه گذشته اند، بی بازگشت ...
بدون نگاهی به پشت سر !
من نشسته ام و نگاه می کنم ...
هوایی برای ماندن نیست ...
.
.
.
باید گذشت...!

____________
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفته ای که بروی
دیگر از پشت پنجره کوچه را که سبز و زرد و سپید می شود
منتظر نمی مانم
رفته ای که بروی
وقتی توانستم بر مد دریا سوار شوم و نیفتم از بالا ترین اوج موج
ترا نیز فراموش خواهم کرد
باز نگرد
قرارمان این نبود
رفته ای که بروی
....
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
از آینه به تو صبح بخیر می گویم
و روز آغاز می شود!
و در کوچه سلام عابرانی را پاسخ می دهم
که مرا به جای تو می گیرند!؟
رد باد را می گیرم و می روم
فقط به اعتبار قبله نمای قلبم
و هزار بوسه بر گریبانی می زنم
که عطر گریخته ماندگار تو را دارد
انگار نه انگار که رفته ای !
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها دلم برای عشقی دلتنگ است
که همه روزهایم را بر باد داد

این ساعتها چقدر کند می گذرد
پس چرا زمان با تو بودن آنقدر زود گذشت ...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل من باز گريست
قلب من باز ترك خورد و شكست
باز هنگام سفر بود
و من از چشمانت مي خواندم
كه به آساني از اين شهر سفر خواهي كرد
و از اين عشق گذر خواهي كرد
و نخواهي فهميد ...
بي تو اين باغ پر از پاييز است! ...
 

arezo.d

عضو جدید
:heart:دستم را به دست باد می دهم و شانه به شانه بید مجنون پریشان تو می شوم. ترانه خوان باد می شوم و تا فصل آمدنت به تماشای برگ ها می نشینم. عاشق نشده ای که دریابی با افتادن برگی هم می توان مرد.عاشق نشده ای که بفهمی انتظار چه قدر غم انگیز است.نمی دانم چه قدر خواهم توانست که دوری تو را تحمل کنم.وقتی چشمانم را می بندم تو در اعماق وجودم نمایان می شوی. می خواهم برای همیشه با چشمانی بسته بخوابم تا تو را ببینم امافقط یک لحظه یک لحظه که چشمانم باز می شود تمام این رویاها به پایان میرسد.:gol:
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را به یاد آوردن
شاید
دردآورترین گونه‌ی
فراموشی باشد
و شاید
دلپذیرترین گونه‌ی
تسکین
درد جدایی
 

sweetest

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی شبی ز کوچه ما میکنی گذر
من ایستاده ام همه عمر پشت در
شاید به چشم بستن من رد شوی
ولی ...........
من پلک هم نمی زنم از ترس این خطر...
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
این وقتِ سال

قاصدک ها کمی دیر می آیند ...

نم گونه هایت را با آستین سبز من بگیر

تا تشنگی سالیان دست هایم

به شعرهایم سرایت نکند !

امروز اولین روز از بقیه ي زندگی من است

به خانه که رسیدی ...

این صفحه را دوباره بخوان ...

بگذار همه بدانند

درد ، رفتن تو نیست ...

درد ، ماندن من است ...!
 

Sinai

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من چگونه بی تو نگیرد دلم وقتی که اینجا درخت و آب و آیینه و همه و همه به تو می اندیشند
 
بالا