EECi
مدیر بازنشسته
لطفا خودتان را معرفی كنید:
** اینجانب جهانبخش قهرمانی فرزند باباجان در سال 1344 در یكی از روستاهی استان كرمانشاه متولد شدم و اكنون نیز ساكن شهر كرمانشاه هستم.
* در مورد وضعیت تأهل خود بگویید :
** من در سال 1374 ازدواج كردم كه ثمره این پیوند دو دختر به نامهی استر و آذین، شش و چهار ساله میباشد و در ینجا از همسر فداكار و فرزندانم كه بار مشكلات را همراه من به دوش میكشند و موفقیتهیم را مدیون آنها هستم قدردانی میكنم.
* در مورد وضعیت تحصیلی و شغلی خود توضیح بدهید:
** پس از به اتمام رساندن دوران دبیرستان به خدمت مقدس سربازی اعزام گردیدم و پس از آن در سال 1367 در كنكور سراسری در رشته داروسازی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم و داری مدرك دكتری داروسازی هستم و سپس در شهر كرمانشاه اقدام به تأسیس داروخانه نمودم و اكنون هم در این مكان شاغل میباشم.
* انگیزه شم برای شركت در جبهه هی جنگ چه بود؟
** به نظر من زمان جنگ، زمانی بود كه مملكت محتاج به مردان شجاع جهت دفاع از ایران بود و م وظیفه حتمی خود دانستم كه به عنوان فردی از افراد جامعه دینم را نسبت به وطنم ادا كنم و به خدمت مقدس سربازی اعزام گردم و گام كوچكی جهت خدمت به مملكتم بردارم.
* چه سالی به جبهه اعزام شدید و در چه منطقه ی مشغول به خدمت بودید؟
** در سال 1363 به جبهه
هی جنگ اعزام گردیدم و در منطقه جنوب، قسمت شرهانی مشغول به خدمت بودم.
* در چه تاریخی و كجا مجروح گشتید؟
** در روز 26 دی ماه سال 1364 در منطقه عملیاتی شرهانی در جنوب بر اثر انفجار به شدت مجروح گردیدم و اكنون جانباز هفتاد درصد از ناحیه دو پا میباشم و با وجودی كه با مشكلاتی مواجه هستم، اما خوشحالم كه توانستم در راه دفاع از كشورم قدم بردارم و این خود مسبب تسكین دردهیم میباشد و این طرز تفكر موجب گردیده كه مشكلات خود را اول با مدد خداوند متعال و بعد با كمك خانوادهام تا حد زیادی هموار سازم.
* خاطره ی از جنگ برای ما تعریف كنید:
** به نظر من جنگ سراسر خاطره است، اما شیرینترین خاطره من مربوط به روز آزادی خرمشهر است. اگر چه این روز فراموش ناشدنی مربوط به 3 خرداد 1361 و زمانی بود كه من یك محصل دبیرستانی بودم و هنوز به جنگ نرفته بودم ام این روز بریم باشكوه و شاد بود. متأسفانه آن زمان علیرغم میل شدید قلبیم امكان مراجعه به آن منطقه و مشاهده از نزدیك صحنههی شادمانی مردم را نداشتم ولی از تلویزیون شاهد شادمانی مردم بودم و خودم را نیز در این جشن سهیم میدانستم. آن روز نه تنها در خرمشهر بلكه در همه شهرها جشن و شادمانی برپا بود و در شهر ما كرمانشاه هم مردم در كوچه و خیابانها با پخش كردن شیرینی خرسندی خود را اعلام میداشتند. من از همان روز عزمم را جزم كردم كه بعد از اتمام دبیرستان سریعاً به جبهه هی نبرد حق علیه باطل بپیوندم و از میهنم دفاع كنم.
** اینجانب جهانبخش قهرمانی فرزند باباجان در سال 1344 در یكی از روستاهی استان كرمانشاه متولد شدم و اكنون نیز ساكن شهر كرمانشاه هستم.
* در مورد وضعیت تأهل خود بگویید :
** من در سال 1374 ازدواج كردم كه ثمره این پیوند دو دختر به نامهی استر و آذین، شش و چهار ساله میباشد و در ینجا از همسر فداكار و فرزندانم كه بار مشكلات را همراه من به دوش میكشند و موفقیتهیم را مدیون آنها هستم قدردانی میكنم.
* در مورد وضعیت تحصیلی و شغلی خود توضیح بدهید:
** پس از به اتمام رساندن دوران دبیرستان به خدمت مقدس سربازی اعزام گردیدم و پس از آن در سال 1367 در كنكور سراسری در رشته داروسازی دانشگاه شهید بهشتی پذیرفته شدم و داری مدرك دكتری داروسازی هستم و سپس در شهر كرمانشاه اقدام به تأسیس داروخانه نمودم و اكنون هم در این مكان شاغل میباشم.
* انگیزه شم برای شركت در جبهه هی جنگ چه بود؟
** به نظر من زمان جنگ، زمانی بود كه مملكت محتاج به مردان شجاع جهت دفاع از ایران بود و م وظیفه حتمی خود دانستم كه به عنوان فردی از افراد جامعه دینم را نسبت به وطنم ادا كنم و به خدمت مقدس سربازی اعزام گردم و گام كوچكی جهت خدمت به مملكتم بردارم.
* چه سالی به جبهه اعزام شدید و در چه منطقه ی مشغول به خدمت بودید؟
** در سال 1363 به جبهه
هی جنگ اعزام گردیدم و در منطقه جنوب، قسمت شرهانی مشغول به خدمت بودم.
* در چه تاریخی و كجا مجروح گشتید؟
** در روز 26 دی ماه سال 1364 در منطقه عملیاتی شرهانی در جنوب بر اثر انفجار به شدت مجروح گردیدم و اكنون جانباز هفتاد درصد از ناحیه دو پا میباشم و با وجودی كه با مشكلاتی مواجه هستم، اما خوشحالم كه توانستم در راه دفاع از كشورم قدم بردارم و این خود مسبب تسكین دردهیم میباشد و این طرز تفكر موجب گردیده كه مشكلات خود را اول با مدد خداوند متعال و بعد با كمك خانوادهام تا حد زیادی هموار سازم.
* خاطره ی از جنگ برای ما تعریف كنید:
** به نظر من جنگ سراسر خاطره است، اما شیرینترین خاطره من مربوط به روز آزادی خرمشهر است. اگر چه این روز فراموش ناشدنی مربوط به 3 خرداد 1361 و زمانی بود كه من یك محصل دبیرستانی بودم و هنوز به جنگ نرفته بودم ام این روز بریم باشكوه و شاد بود. متأسفانه آن زمان علیرغم میل شدید قلبیم امكان مراجعه به آن منطقه و مشاهده از نزدیك صحنههی شادمانی مردم را نداشتم ولی از تلویزیون شاهد شادمانی مردم بودم و خودم را نیز در این جشن سهیم میدانستم. آن روز نه تنها در خرمشهر بلكه در همه شهرها جشن و شادمانی برپا بود و در شهر ما كرمانشاه هم مردم در كوچه و خیابانها با پخش كردن شیرینی خرسندی خود را اعلام میداشتند. من از همان روز عزمم را جزم كردم كه بعد از اتمام دبیرستان سریعاً به جبهه هی نبرد حق علیه باطل بپیوندم و از میهنم دفاع كنم.