“ تـــــــــــو ”
انتخاب من نبودی
سرنوشتم بودی
تنها انگیزه ی ماندنم
در این زندگی بی اعتبار
تو می روی
سرنوشت
قسمت
حکمت
...
واژگان بي گناهي هستند که
اين روزها به طور عجيبي سعي در آرام کردن من بي تو دارند...
تو می روی
برای رفتن تو راه می شوم !
تو پلک می زنی و من
برای چشم های غم گرفته ات نگاه می شوم !
تو خسته می شوی و من
برای خستگی تو
چه عاشقانه تکیه گاه می شوم . . . !
دلت گرفته است ؟
پا به پای گریه های تو
بغض و اشک و آه می شوم !
سکوت می کنی و من به احترام خلوتت
به شب پناه می برم
سیاه در سیاه می شوم . . . !
همیشه آخر تمام شکوه ها
به چشم های عاشقت که می رسم
سکوت می کنم
و باز برای آسمان غم گرفته ی تو ماه می شوم …
....
عشق من . . .
گاهي يک پرسه بي هدف ...
صداي کش کش کفش هايي که روح خسته خيابان را بيدار مي کند...
يک بي خيالي مفرط...
مي شود سهم دلت از تمام خواستن هاي مصرانه ات...
و تو شروع مي شوي از پاياني که به دلخواه تو نبود!!!
عشق من . . .
وقتی می گویم سراغم نیا,
نه این که فراموشت کرده ام . . . !
یا دیگر دوستت ندارم !
نه..
من فقط فهمیده ام;
وقتی دلت با من نیست . . .
بودنت مشکلی را حل نمی کند
تنها دلتنگ ترم می کند.
[h=2][/h]
"من دلم تنگ نمي شود
براي هيچکس
حتي تو..."
اين تکرار مکرراتي است که مشق هر روزه ي من بود
و تاييدش اشکي که با نفسي عميق فروخورده مي شد...
و من هنوز هم مي گويم
"دلم تنگ نمي شود..."
مـی تـوانـی حـرف بـزنـی
بـرای هـر کسـی دسـت تکـان دهـی
دسـت بـدهـی بـه هـر کـس
کـه دوستـت نـدارد مثـل مـن
بـه گنجشـک هـا بیشتـر از مـن فکـر کنـی
بـه مـن دورتـر از مـرگ
گـوشـی ات پـر از اسـم هـایـی بـاشـد کـه مـن نیستـم
همیشـه پـس از صـدایـم عـذر بیـاوری
بـه جـایـم نیـاوری هیچـوقـت
بخنـدی کـه روبـرویـت نیستـم
خـط بـزنـی لـب هـایـم را از روزهـایـی کـه بـوسیـده ای
از مـن کنـار تـر بکشـی
خـودت را جمـع کنـی
پشـت تـوری کـه عـروس مـی شـدم
پشـت گـوش بیـانـدازی حـرف هـایـت را
مـوهـایـم را کـه تـوی صـورتـت بـود
بـالـا بیـانـدازی قـرص هـای فـرامـوشـی مـرا
آب را
و دکمـه هـای هـم آغـوشـی ام را
اصلـا فـرامـوش کنـی نـوشیـدنـم را
مثـل شیـر مـادرت حـرامـم کنـی
تـوی چهـار خـانـه ای کـه پیـراهـن تـو نیسـت
تـوی خـانـه ای کـه
هـم خـانـه ام نیستـی !
اين روزها
عاقلانه حذفت کردم
عاقلانه به مسير روياهاي بدون تو قدم نهادم
عاقلانه خط بطلان کشيدم به تمام انتظارهاي به جا و نا به جايم
که امروز
عاقلانه بغض مي کنم خطابه هاي تلنبار شده در صندوقچه دلم را!!!!
اين روزها
فقط عصر جمعه دلگير نيست
هميشه دلم می گيرد
.
.
.
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
دير نيست روزي که نامم را به عصر جمعه تغيير دهم
هر دو در گيري گره خورده ايم
گره اي که باز شدنش به بهبود خلقي عجين است...
قصه از حنجره ایست که گره خورده به بغض
صحبت از خاطره ایست که نشسته لب حوض
یک طرف خاطره ها!
یک طرف پنجره ها!
در همه آوازها! حرف آخر زیباست!
آخرین حرف تو چیست که به آن تکیه کنم؟
حرف من دیدن پرواز تو در فرداهاست
ممنون بانو بابت همراهی تون اجازه بدید من برم
تا فردا خدا نگهدار
نمیدانم،
برايت شادي
وسعتي آرامش
و نگاهي خندان
آرزومندم
برقرار باشيد دوست عزيز
نمیدانم،
تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم،
یا نفسم را به اندازه ی تو !؟
نمیدانم،
چون تو را دوست دارم نفس میکشم،
یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم !؟
نمیدانم،
زندگی من تکرار دوست داشتن توست،
یا تکرار دوست داشتن تو، زندگی من ؟!
تنها می دانم : که دوست داشتنت...
لحظه ،
لحظه ،
لحظه ی
زندگیم را می سازد،
وعشقت ...
ذره ،
ذره،
ذره ی
وجودم را...!
....
[h=2][/h]
خيلي از سختي ها بعد از مدتي عادي شدند
خيلي رفتن ها فراموش
خيلي تلخي ها بي اثر...
و تو مثل هميشه بي قاعده بودي...
من به نبودت عادت نمي کنم!
قلب ابـرها / تنـد تـر می تپـد
وقـتی / قـرارسـت / بیایی!
.
.
.
بـاز امشـب / تمـام پنـجـره ها،
دسـت / به دعـای بـاران
گــشـوده انـد...
وقتی دردت یکی دو تا نیست،قلب ابـرها / تنـد تـر می تپـد
وقـتی / قـرارسـت / بیایی!
.
.
.
بـاز امشـب / تمـام پنـجـره ها،
دسـت / به دعـای بـاران
گــشـوده انـد...
وقتی دردت یکی دو تا نیست،
می خواهی از "این" بنویسی،
اما وجود "آن" آنقدر آزارت میدهد که "این" را به کل فراموش می کنی...
دل نده
ب آدمها دل نده
تو ک از خدایشان عزیزتر نیستی
آنها خدای خود را ب نیمه نانی می فروشند
و ترا
ب نیمه شبی