آرامترین آرام

spacechild

عضو جدید
کافیست دیگر!
تو به آرامش من چه کار داری.
باشد می گویم اما بار آخر است این بار.
:من...
من...
من تمام آرامشم را خط زدم
پای همان حرف های آرامی که تو زدی
پای همان جراتی که گفتم ندارم تا،
آرامشِ
تو را،
نگاهت را،
حرفت را،
تمامت را،
خط خطی کنم!
خط خطی.
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای شکستنی مثل ترانه
ای سکوت تو شعر شبانه

با تو می شه از ابرا غزل غزل چکید
از نو به دریاها رسید
دستی بر طلا کشید
تا ته ستاره ها دوید

ای تو بهترین حرف زمانه

ای عطر خوب خانگی
تعریف این دلدادگی
یادی کن از آوار عشق
در کنج این آوارگی

سایه ای پشت در از من غریبه تر
می خونه منو خط به خط تا آخر

ای خودی ترین نام و نشانه

ببین ببین چه سپیدم
به اوج قصه رسیدم
دوباره از تو شنیدم
ترانه از تو چشیدم

تویی ضیافت بودن
تویی غرور شکفتن
قدم قدم از تو روشن
نفس نفس همه من

ای شکستنی مثل ترانه
ای سکوت تو شعر شبانه...
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]آرامترین آرام من، زیبای آرام من، روزهاست صدایت می‌زنم، نام زیبایت را، فریاد می‌زنم، فریادی بدون صدا. فریادی با شوق چشم‌هایم در دیدار تو، دیداری پس از روزها انتظار، امیدی که هر روز، روزگار آن‌را قوی‌تر می‌کند. دلی که آنرا خدا روشنتر می‌کند و هر آنچه را که برای فشردن دست‌هایت نیاز دارم ....[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]چه خوب و قشنگ بود آرزوهایم، آرزوهایی که امروز نیز دنبالش می‌کنم، و بخشی از آرزوهایم که چه اشتیاقی به من می‌دهند، چه حس زیباییست، آرزوهایی که حتی از نام بردنشان منع شدم، مثل سایر منع شدن‌هایم ....[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]روز‌ها به پایان است، این روز‌های سخت نیز بگذرد، از حال تو چه دانم که بخاطر منع شدن‌هایم گله کنم، تو را آزاد می‌سپارم دست خدا، تا روزهایت را شاد بسازی، و به هر آنچه فکر می‌کنی، به خوبی فکر کنی، و به آرزوهایت برسی .... [/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و آرزویم شادیه توست، شاید در روزهای تو، در آرزوهای تو، سرانجامش من باشم، و آن روز، دست‌هایت را خواهم فشرد[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]می نویسم و تو می‌خوانی، امروز لحظه‌ی دردم را، و افسوس می‌خورم از این روزها، که نوشته‌هایم رنگ شادی ندارند. روزی‌خواهم نوشت، آن روز از لحظه‌ای زندگیمان خواهیم نوشت، آن روز با هم نوشته‌هایمان را خواهیم خواند، آن روز، زندگی را با هم می‌خوانیم[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]امیدوارم آن روز، پایان روزهای من نباشد[/FONT]
 

حــامد

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


دلاويزترين

از دلاويزترين روزِ جهان ،

خاطره اي با من هست ،

به شما ارزاني:

سحري بود و هنوز ،

گوهرِ ماه به گيسوي شب آويخته بود.

گل ياس ،

عشق در جان هوا ريخته بود.

من به ديدار سحر مي رفتم

نفسم با نفس ياس در آميخته بود.

مي گشودم پر و مي رفتم و مي گفتم : « هاي »

بسراي اي دل شيدا ، بسراي.

اين دلاويز ترين شعر جهان را بسراي.

اين دلاويزترين روز جهان را بنگر!

تو دلاويزترين شعر جهان را بسراي!



آسمان ، ياس ، سحر ، ماه ، نسيم ،

روح در جسم جهان ريخته اند ،

شور و شوق تو برانگيخته اند ،

تو هم اي مرغك تنها ، بسراي!


همه در هاي رهايي بسته ست ،

تا گشايي به نسيم سخني ، پنجره اي را ، بسراي!

بسراي ...»


من به دنبال دلاويزترين شعر جهان مي رفتم!


در افق ، پشت سراپرده ي نور

باغ هاي گل سرخ،

شاخه گسترده به مهر ،

غنچه آورده به ناز،

دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها مي شد باز.

...

« يافتم ! يافتم ! آن نكته كه مي خواستمش!

با شكوفايي خورشيد و

گل افشانيِ لبخند تو ،

آراستمش!

تار و پودش را از خوبي و مهر ،

خوش تر از تافته ي ياس و سحر بافته ام :

« دوستت دارم » را

من دلاويز ترين شعر جهان يافته ام !

...

تو هم اي خوب من ! اين نكته به تكرار بگو !

اين دلاويز ترين شعر جهان را ، همه وقت ،

نه به يكبار و به ده بار ، كه صد بار بگو !

« دوستم داري؟ » را از من بسيار بپرس!

« دوستت دارم » را با من بسيار بگو!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
ای یار نازنینم، یار دل حزینم
بیا بشین به پای حرفای آخرینم
می دونم که این شبا شبستون آخریه، به بهار
نمی رسم زمستون آخریه
پری آخری و پریشون آخریه
دیگه جون نیست تو تنم نیمه جون آخریه
تو میون این همه عروسکای دمدمی
تویی که این روزا دل سوزی و دل سوزی و یار و همدمی
می دونم فرشته ای فرشته آسمونا
یه پری زاده ماهی که تو جلد آدمی
اولا غریبه بودی واسه من
حق حق گریه تو نشناخته بودم
کاشی از اول عمرم دلم و توی اون بعض نگات باخته بودم
می دونم که این شبا شبستون آخریه، به بهار
نمی رسم زمستون آخریه
پری آخری و پریشون آخریه
دیگه جون نیست تو تنم نیمه جون آخریه
دیگه جون نیست تو تنم
نیمه جون آخریه
 

sepideh65

عضو جدید
ای همیشه خوب

ای همیشه خوب

ماهی همیشه تشنه ام
در زلال لطف بی کران تو
می برد مرا به هر کجا که میل اوست
موج دیدگان مهربان تو
زیر بال مرغکان خنده هاست
زیر آفتاب داغ بوسه هات
ای زلال پاک.....
جرعه جرعه جرعه میکشم تو را
به کام خویش
تا که پر شود تمام جان من
ز جان تو.
ای همیشه خوب
ای همیشه آشنا
هر طرف که میکنم نگاه
تا همه کرانه های دور
عطر و خنده و ترانه میکند شنا
در میان بازوان تو.
ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا
به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک.:heart:
 

silverhrs

عضو جدید
!!!

!!!

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگي هاي عالم

شيشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كوچكترين تلنگري مي شكند

دلم مي خواهد فرياد بزنم

ولي واژه اي نمي يابم

كه عمق دردم را در فرياد منعكس كند

فريادي در اوج سكوت كه هميشه براي خودم سر داده ام

دلم به درد مي ايد وقتي سر نوشت را به نظاره مينشينم

كاش مي شد پرواز كنم

پروازي بي انتها تا رسيدن به ابدیت

كاش مي شد

در ميان هجوم بي رحمانه درد، خودم را پيدا كنم

نفرين به بودن وقتي با درد همراه است

بغض كهنه اي گلويم را مي فشارد

به گوشه اي پناه مي برم

كاش اين بار هم كسي اشكهايم را نبيند....
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پیچک آرام , آرام قلب مرا میفشرد
و در این پیچش نا محسوسش ,
سهم آزادی و آرامش را از من محکوم به تقدیر طبیعت باز پس می گیرد
دل سودایی من در طلب عشق ز پیچک نا گاه , دلباخته پیچک شد ...
و در این پیچش ایام بلند ,
دل من در دل پیچک گم شد...
 

silverhrs

عضو جدید
تا حالا شده شب از پنجره اتاقت بیرون رو نگاه کنی؛ یا یه جای بلند بیرون شهر، تو خلوت و آرامش وایسی و به شهر نگاه کنی !؟ آدمها مثل چراغهایی هستند که شبها تو شهرند، فقط تا وقتی هستند که روشن اند؛ وقتی خاموش اند فراموش می شوند، حتی اونایی هم که روشن اند تا وقتی که نزدیکت هستند خوب میبینیشون، وقتی که دور می شن خاموش و روشن می شن، انگار می دونن که فراموش می شن، می میرن!

شاید هم یه جورایی دارن تقلا می کنن که زنده بمونن اما نه . . . اونها هم سرشون به کار خودشونه . . . شاید این منم که از اونها خیلی دور شدم و دارم تو ذهنشون می میرم. . . آره! شاید از اونجایی که اونها هستند، من هم دارم خاموش و روشن می شم...

اما مهم نیست چون حداقل می دونم یکی اون بالا هست که اونقدر بزرگه که این فاصله ها براش خیلی کوچیکه و هیچکس رو فراموش نمی کنه. . . حتی اونهایی رو که خاموش خاموش اند. . .




امشب از پنجره اتاقت، شهر رو نگاه کن. . .
 

silverhrs

عضو جدید
عاشق خدام چون تنها کسیه که فریادام اذیتش نمیکنه.

عاشق خدام چون تنها کسیه که بهم نمیگه بسه خسته شدم.

عاشق خدام چون تنها کسیه که مطمئنم منو بخاطر همینی که هستم میخواد.

عاشق خدام چون تنها کسیه که مطمئنم بهم هیچ وقت پشت نمیکنه.

عاشق خدام چون تنها کسیه که وقتی میگم تنهام سریع خودشو بهم میرسونه.

عاشق خدام چون تنها کسیه که همیشه بهم لبخند میزنه.

عاشق خدام چون تنها کسیه که همیشه برام وقت داره.

عاشق خدام چون تنها کسیه که بهم پناه میده.

عاشق خدام چون تنها کسیه که همیشه حواسش بهم بوده.

عاشق خدام چون اجازه داده عاشقش باشم.


منبع: وبلاگ «خودم و خدام»
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بو می‌کنم، خواب می‌بینم، خاطراتم را ورق می‌زنم، چشم‌هایم را بر هم می‌گذارم، باز می‌کنم، نفس عمیق می‌کشم و همه‌ لبخندی بر صورتم می‌کارند، به چشمانت نگاه می‌کنم، صدای زیبای تو را گوش می‌کنم و تو را می‌جویم عزیزم

عصر، کنار دریا قدم می‌زنم، خودم را به باد سپردم، غرش طوفان دریا آرام ندارد، آب خود را بر صخر‌ه‌های ساحل می‌کوبد و تلاطم موهایم را نگاه می‌کنند

باران می‌بارد، نم نم است، آفتاب آن‌طرف‌تر است، کمی پشت دریاها، خود را پنهان می‌کند، می‌دوم، پرواز می‌کنم، بالهایم را باز کردم، خیس شدم، می‌دوم و می‌دوم و گاه بال می‌زنم، و بال بال می‌زنم برای دیدن عشق آسمانی ِ من، برای بودن و پرواز با پرنده‌ی مهربانم

خانه آرام است، آن‌طرف‌تر کسی نقاشی می‌کشد، روی میزی کتابی گذاشته است، ناخودآگاه طرفش می‌روم و بازش می‌کنم صفحه‌ای را و می‌خوانمش

آرام آرام، پلک‌هایم را به هم فشردم، لبخند زدم و تو را آرزو کردم گله من


دستانم را بهم فشردم، خدایم را سپاس گفتم و دلم روشنی دیگری یافت، و با تو بال خواهم زد و پرواز خواهیم کرد
 
آخرین ویرایش:

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو بال خواهم زد و پرواز خواهم کرد به جایی دور از خستگی ها ... جایی به رنگ آرامش و طعم رهایی ...!
.
.
.
ابتداش سردرگمی ... انتهاش رسیدن به روشنی ... خیلی زیبا بود جاوید جان ...:gol:
 

@spacechild@

عضو جدید
دلم را پشت شانه های بزرگت پنهان می کنم...
آرامه هایی را که از کودکی به یاد سپرده ام
بین دست هایم می گیرم
و دنبالت راه می افتم!
خدا کند...
خدا کند ساده لوحانه سایه ات را نخراشیده باشم!
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امشب هوا بارانی است . دل آسمان گرفته تر از دل من شده , باید بارید .باید رفت.
دلتنگم ای آشنا , ای خوبتر ز جان . دلتنگم و از من جز پاره ای ز دل چیز دیگری نمانده است

امشب پرنده سفید قلبم در زندان زندگی رنگ شادی را به طور کمرنگی حس کرد. باید مرد . زندگی با آن ها یعنی مرگ , یعنی جسم بدون قلب!

دیگر کاخ رویاهایم ویران است . حال زندگی را باید باخت . روزگار را باید واگذار کرد .

ای آسمان پیش تر مرا یار شفیق بودی بیشتر برایم گریه کن , فریادی را که در گلوی من شکسته تو به گوش عرشیان و افلاکیان برسان .
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حس خوب با تو بودن دیگه با من آشنا نیست
شعر خوب ازتو گفتن دیگه سوغاتی من نیست
من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم
واسه بوسیدن دستات همه زندگیمو باختم
توی رود خونه قلبت قایق من رفتنی بود
من از اول می دونستم قایقم شکستنی بود

 

@spacechild@

عضو جدید
اگر به دنبال آرامشت پشت دنیای چشمانم می گردی...
باورش نکن!
کمی دروغ می گوید...
تو همیشه می گفتی
چشم های تو مثل دنیایست که شکافتنش آسان است اما...
اما خواندنش سخت!
یادت است...
من هربار می گفتم برعکس می اندیشی!
وتو اصرار می کردی!
حالا برو...بگرد...
ولی...دروغ می گوید!
باورش نکن.
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاهی از مردم این زمونه دلم می گیره.از این که از غم و درد دیگران ،فارغ هستن و ((بنی ادم اعضای یکدیگرند))رو از یاد بردن...
تازه خیلی وقتام ،نه تنها سنگی رو از پیش پای لنگی برنمی دارن ،که سری رو به سنگ بی مهری می شکنن و دلی رو به زخم شمشیر برندهء زبان ،مجروح می کنن...
ولی ...
زمانی که عمیقتر نگاه می کنم ،گلهای بی نظیری رو می بینم که بین اینهمه خار ،سر از خاک محبت دراوردن و با لطافت وجودشون ،به دیگران ،شادابی و زندگی ،هدیه می کنن...
و اینجاست که پی می برم ،هنوز در این دنیای بی احساس ،و پر از رنگ و ریا،می شه عطر خوش گلهای سپیدی رو حس کرد...که از دل پاکشون، پلی می زنند تا دل...
پس سلام به دلهای پاک رهگذان پس کوچه تنهایی...
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم سخت گرفته است
امروز هیچ طعمی مرا آرام نمی‌کند
واژگونی نوشته‌های، سکوت مرگبار
خوب می‌دانم امروز صدایم را کسی نمی‌شنود
اما می‌دانم .... می‌دانم ...
آرامم، مهربانم، سکوتم را خواهد شنید
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
راست، چپ ... بالا، پایین ... گاه همین نگاه مستقیم و خیره ... خیره شدن به نوشته‌ای روی دیوار، نام کتابیست، تاریخیست، رنگیست، دیواریست ... مانعیست !
دلتنگی‌ها، خاطره‌ها، صداها و چهره‌ی آسمانی ِ یک آرام، آرامم را می‌گویم، چقد شیرین است، چه زیبا و آرام‌بخش است
چه لبخند گاه شیرین و گاه تلخیست، چقدر سرد است این روزها و چه گرم است روز‌هایی که به یاد می‌آورم و روز‌هایی که انتظارش را می‌کشم ... روزهایی که به گرم بودن آن امید دارم ...

آرامترین آرامم را صدا می‌زنم، می‌دانم گاه صدایم غمگین است، می‌دانم صدایم لرزش غمگینی دارد، می‌دانم به چشم‌های آرامم خیره شده‌ام و می‌دانم نگاه چشمانم را می‌فهمد
 

hilari

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چشمانم را به بلندای آسمان می دوزم...
بیقرار گریستن آغاز می کنم
زمان جداییست
وقت فراق است
چه زیبا بود آن لحظه که در اغوش کشیدمش و بر چشمان خیسش بوسه زدم
چه با شکوه بود لحظه ای که با هم می رفتیم، می ماندیم، می خواندیم، می گفتیم:
از لطافت باران و سخاوت دریا
و از خدایی که همیشه با ما بود
می گفتیم از شکوه پرواز در آغوش بادهای وحشی
و نرمی خوابیدن در میان بازوان بی ریای آفتاب

غروب جاودانه خورشید را می بینم
بر فراز دره، امواج باد مرا در بر می گیرد
و آن پایین رودی خروشان می رود تا شب هنگام به معشوقش رسد

نگاهی عمیق بر لحظه وداع

سینه ام را می گشایم
قلبم را بیرون می کشم
بر وجود گرمش بوسه می زنم
دوباره زخم های حک شده بر وجود پاره پاره اش را می نگرم که چگونه در نبرد با سرنوشت به جان خرید و خاموش ماند
آخرین نگاهها را سرمه راهشان می کنم

و در رود می افکنم
تا در پیوند با دریا، روح دریاییش به جاودانگی رسد
من
بازمی گردم تا دنیای سیاه را در میان سایه ها تا نهایت زندگی کنم!!
[/FONT]

 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
JU JU آرام بخواب ادبیات 13

Similar threads

بالا