جا ماندی
روی دیوارها
پوستت را جا گذاشتی,با رنگی پریده با همان لکها...
جا ماندی
عطرت روی ملحفه ها,بالشتها
عرقی که مست میکرد...
آغوشت رو به خیابان هنوز باز است
وهنوز کبوتران در آغوشت پرواز را بخاطر می آورند
پرده ها صدای تو را ناشیانه تقلید میکنند
انگار هنوز نرفته ایی و اینجایی
در همین گوشه کنارزیر چشمی مرا می پایی
جا ماندی
در طعم غداهای سرد شده,در زنگهای بی جواب
اینجا همه چیز هنوز رنگو بوی تو را دارد
هنوز در روی پاشنه تو میچرخد
هنوز کسی رنگ خانه ام را ندیده است
میدانم چیزی در تو هست که در هیچکس نیست
زبانم قاصر از گفتنش
مانند دستهایم به هنگام وداع...
و
من
جا مانده ام
از شعر...
شعری که از تو جا مانده است