بعضی ها را نمی شود لاک گرفت.
بعضی ها آنقدر پر رنگ می شوند که از حاشیه بیرون می آیند
می شوند خود متن ...
باید ترسید وقتی " او" جای "من" را می گیرد
می شود نقش اصلی تمام تصمیم ها ...
تمام اولویت ها ...
باید ترسید وقتی کسی جای تو را در متن زندگیت می گیرد
نکند که هوس رفتن کند
تو بمانی و ُ یک زندگی خالی
درست مثل یک کاغذ سفید
دیگر ذوقی برای دوباره نوشتن نداری ...
باید بیندازیش دور این کاغذ پاره ها را ...
شاید اما
باید دوباره خودت را بنویسی !
من اما
می اندازمش دور این کاغذ خالی را.....
نای دوباره کشیدن زندگی نیست ...
خستگی...
خستگی...
و باز هم
خستگی...