یه مهندس یک گدایی رو با دخترش دید که گدایی میکردن دختره بسیار زیبا بود مهندس رفت به پدرش گفت که من میخوام با دخترت ازدواج کنم پدرش گفت که یه شرط داره و اون اینکه سه روز با ما گدایی کنی که در آینده به دختر من نگی گدا بودی باهات ازدواج کردم اولش مهندس مردد بود وبعد قبول کرد تا دو روز کار گدایی رو انجام داد وبعد نشست و شروع کرد به گریه کردن
گفت واسه چی گریه میکنی همش یه روز دیگه داری و دیگه تموم
مهندس گفت من واسه گدا بودنم گریه نمیکنم واسه سالهای عمرم که در سازمان نظام مهندسی هدر رفت گریه میکنم??????
گفت واسه چی گریه میکنی همش یه روز دیگه داری و دیگه تموم
مهندس گفت من واسه گدا بودنم گریه نمیکنم واسه سالهای عمرم که در سازمان نظام مهندسی هدر رفت گریه میکنم??????