هیچ انگاری بر در می کوبد! این معضل و بیماری قرن بیست و بیست و یک ویروسی مهلک و شفا بخش است که میهمان بشر معاصر شده ! انسانی که بر هر دری می کوبد برای ذره ای معنویت و تخلیه روح و روان خویش !
باری این جملات بالا از بزرگترین فیلسوف معاصر [ فردریش نیچه ] است که در عنفوان جوانی در کتاب [انسان عاصی] نوشته شد و به خاطر نوشتن همین کتاب برای تمام عمر از تدریس و آموزش در تمامی دانشگاه ها و موئسسات آموزشی محروم شد!
پوچگرایی یا نیهیلیسم (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) یک فلسفه شکگرا است که در قرن ۱۹ روسیه و در اوایل دوران حکومت الکساندر دوم به وجود آمد و گسترش یافت. انکار حضور هدایت قدسی، یعنی نیهیلیسم.
در ترجمه تحت اللفظی باید گفت هیچ انگاری. در فارسی، مترجمان دهة 40 و 50 که خیلی هم اهل فلسفه نبودند، گاهی اوقات در ترجمه برخی واژهها، معادل گذاریهایی میکردند که گرچه با اصل مطلب بیربط نبودند، اما بیان دقیق یک واژه یا تعبیر هم نبودند.
نیهیلیسم هم با این مشکل روبرو بود. نیهیلیسم را پوچ انگاری یا یأس انگاری اخلاقی ترجمه کردند. این دو واژه از نتایج و توابع مرحلهای از نیهیلیسم است؛ اما معادل اصل نیهیلیسم نیست. یعنی اگر نیهیلیسم را چه از منظر لغوی و چه از منظر فلسفی مورد بررسي قرار دهيم، به معنای صرف پوچانگاری نیست. البته در مرحلهای از مراحل نسبت نیهیلیسم، پوچانگاری ظهور ميكند و حاکم میشود، ولی در تاریخ، نیهیلیستهایی هم بودند که با اراده نفی عجیب و غریبی عمل میکردند، اما پوچانگار نبودند.
اولین بار ایوان تورگینف بود که در رمان مشهور پدران و پسران این واژه را از طریق شخصیت بازاروفِ نیهلیست مشهور کرد. تورگینف از اولین کسانی است که به طرح و ترسیم چهرة نیستانگاری میپردازد. او در آن کتابش، شخصیتی نیستانگار و نیهیلیست خلق میکند، اما به هیچ عنوان پوچانگار نیست. نیستانگاري وقتی بسط و گسترش پیدا کند، در مرتبهای از مراحل گسترش خود، پوچ انگاری را هم ظاهر میکند. نیهیلیسم پست مدرن که نیچه نمایندة آن است، نیهیلیسم پوچ انگار است؛ اما نیهیلیسم معادل پوچ انگاری نیست.
نیهیلیسم به قول نیچه در تمامی زمان ها در نزد همه اقشار اجتماع وجود داشته است و جمله معروف نیچه در این باره چنین است:[ ویروس پوچ گرایی هنگامی متولد شد که نخستین انسان برای اولین بار دست به خودکشی زد !!!! ]و چه بسیار زیبا و پر محتوا سخنی است که فیلسوف آلمانی تبار می گوید. بله در واقع همین طور هم هست. نخستین انسانی که برای اولین بار در دنیا دست به خود کشی زد بذر هیچ انگاری را آفرید و آن را در سرتاسر جهان پخش کرد. این بدین معناست که هیچ انگاری یک مکتب و جریان خاصی نیست که مربوط به دوره خاصی باشدو نیچه از زمانی بذرش را در جهان پخش شده می یابد که زمانیست نا معلوم که بر ما پوشیده است زیرا که نمی دانیم اولین انسانی که برای نخستین بار دست به خودکشی زده در چه دورانی می زیسته است ؟؟؟؟پس از این سخن پر مغز در می یابیم که هیچ انگاری در همه زمان ها وجود داشته است و مربوط به دیروز و امروز و فردا است. اما بر طبق عادتی که غرب را بدان واداشته است که از هر چیزی تئوری و نظریه صادر کنند این امر را هم چونان مکتبی در زمانی مشخص و خاص به ثبت رسانیده اند .
داستایوفسکی در صحبت از نیست انگاری میگوید: راه نجات از نیست انگاری، ایمان دینی است. در کتاب برادران کارامازوف که نمایندگان سه سبک و سه نوع زندگی و تفکر هستند، برادری که عروج مسیحی را در پیش میگیرد، از نیهیلیسم رهایی مییابد.
این تفکر از اساس با تمام اشکال زیباییگرایی مخالفت میکند و طرفدار کاربردگرایی و منطقگرایی علمی است. پوچگرایی بیانگر فرم خامی از مثبتگرایی و مادیگرایی است، انقلابی علیه نظم برپای اجتماعی و مخالفت با تمامی منابع قدرت ناشی از حکومت، کلیسا یا خانواده. پایه این تفکر هیچ چیز جز حقایق علمی نیست. علم حل کننده تمام مشکلات اجتماعی محسوب میشود. پوچگرایی شیطان را ناشی از یک چیز که بیتفاوتی است میداند و علم را تنها مقابله کننده با آن میداند. از آنجا که پوچگرایان منکر وجود ماهیت دوگانه شامل جسم و روح برای انسان بودند مورد حملههای خشنی از طرف قدرت کلیسا قرار میگرفتند. از طرفی به علت مورد پرسش قرار دادن سیاست حق الهی وارد دعوای مشابهی با قدرتهای سکولار شدند. از طرف دیگر با رد نسبتها و ارتباطات فامیلی اجتماعی، درگیری میان پدران و پسران به وجود آمد.
باری این جملات بالا از بزرگترین فیلسوف معاصر [ فردریش نیچه ] است که در عنفوان جوانی در کتاب [انسان عاصی] نوشته شد و به خاطر نوشتن همین کتاب برای تمام عمر از تدریس و آموزش در تمامی دانشگاه ها و موئسسات آموزشی محروم شد!
پوچگرایی یا نیهیلیسم (برگرفته از nihil لاتین به معنای هیچ) یک فلسفه شکگرا است که در قرن ۱۹ روسیه و در اوایل دوران حکومت الکساندر دوم به وجود آمد و گسترش یافت. انکار حضور هدایت قدسی، یعنی نیهیلیسم.
در ترجمه تحت اللفظی باید گفت هیچ انگاری. در فارسی، مترجمان دهة 40 و 50 که خیلی هم اهل فلسفه نبودند، گاهی اوقات در ترجمه برخی واژهها، معادل گذاریهایی میکردند که گرچه با اصل مطلب بیربط نبودند، اما بیان دقیق یک واژه یا تعبیر هم نبودند.
نیهیلیسم هم با این مشکل روبرو بود. نیهیلیسم را پوچ انگاری یا یأس انگاری اخلاقی ترجمه کردند. این دو واژه از نتایج و توابع مرحلهای از نیهیلیسم است؛ اما معادل اصل نیهیلیسم نیست. یعنی اگر نیهیلیسم را چه از منظر لغوی و چه از منظر فلسفی مورد بررسي قرار دهيم، به معنای صرف پوچانگاری نیست. البته در مرحلهای از مراحل نسبت نیهیلیسم، پوچانگاری ظهور ميكند و حاکم میشود، ولی در تاریخ، نیهیلیستهایی هم بودند که با اراده نفی عجیب و غریبی عمل میکردند، اما پوچانگار نبودند.
اولین بار ایوان تورگینف بود که در رمان مشهور پدران و پسران این واژه را از طریق شخصیت بازاروفِ نیهلیست مشهور کرد. تورگینف از اولین کسانی است که به طرح و ترسیم چهرة نیستانگاری میپردازد. او در آن کتابش، شخصیتی نیستانگار و نیهیلیست خلق میکند، اما به هیچ عنوان پوچانگار نیست. نیستانگاري وقتی بسط و گسترش پیدا کند، در مرتبهای از مراحل گسترش خود، پوچ انگاری را هم ظاهر میکند. نیهیلیسم پست مدرن که نیچه نمایندة آن است، نیهیلیسم پوچ انگار است؛ اما نیهیلیسم معادل پوچ انگاری نیست.
نیهیلیسم به قول نیچه در تمامی زمان ها در نزد همه اقشار اجتماع وجود داشته است و جمله معروف نیچه در این باره چنین است:[ ویروس پوچ گرایی هنگامی متولد شد که نخستین انسان برای اولین بار دست به خودکشی زد !!!! ]و چه بسیار زیبا و پر محتوا سخنی است که فیلسوف آلمانی تبار می گوید. بله در واقع همین طور هم هست. نخستین انسانی که برای اولین بار در دنیا دست به خود کشی زد بذر هیچ انگاری را آفرید و آن را در سرتاسر جهان پخش کرد. این بدین معناست که هیچ انگاری یک مکتب و جریان خاصی نیست که مربوط به دوره خاصی باشدو نیچه از زمانی بذرش را در جهان پخش شده می یابد که زمانیست نا معلوم که بر ما پوشیده است زیرا که نمی دانیم اولین انسانی که برای نخستین بار دست به خودکشی زده در چه دورانی می زیسته است ؟؟؟؟پس از این سخن پر مغز در می یابیم که هیچ انگاری در همه زمان ها وجود داشته است و مربوط به دیروز و امروز و فردا است. اما بر طبق عادتی که غرب را بدان واداشته است که از هر چیزی تئوری و نظریه صادر کنند این امر را هم چونان مکتبی در زمانی مشخص و خاص به ثبت رسانیده اند .
داستایوفسکی در صحبت از نیست انگاری میگوید: راه نجات از نیست انگاری، ایمان دینی است. در کتاب برادران کارامازوف که نمایندگان سه سبک و سه نوع زندگی و تفکر هستند، برادری که عروج مسیحی را در پیش میگیرد، از نیهیلیسم رهایی مییابد.
این تفکر از اساس با تمام اشکال زیباییگرایی مخالفت میکند و طرفدار کاربردگرایی و منطقگرایی علمی است. پوچگرایی بیانگر فرم خامی از مثبتگرایی و مادیگرایی است، انقلابی علیه نظم برپای اجتماعی و مخالفت با تمامی منابع قدرت ناشی از حکومت، کلیسا یا خانواده. پایه این تفکر هیچ چیز جز حقایق علمی نیست. علم حل کننده تمام مشکلات اجتماعی محسوب میشود. پوچگرایی شیطان را ناشی از یک چیز که بیتفاوتی است میداند و علم را تنها مقابله کننده با آن میداند. از آنجا که پوچگرایان منکر وجود ماهیت دوگانه شامل جسم و روح برای انسان بودند مورد حملههای خشنی از طرف قدرت کلیسا قرار میگرفتند. از طرفی به علت مورد پرسش قرار دادن سیاست حق الهی وارد دعوای مشابهی با قدرتهای سکولار شدند. از طرف دیگر با رد نسبتها و ارتباطات فامیلی اجتماعی، درگیری میان پدران و پسران به وجود آمد.