تیمستوکلپادشاه یونان در آرزوی کاخی به زیبایی تخت جمشید بود.یکی از سرداران خویشرا که زبان ایرانیان را می دانست فرا خواند و به او گفت شنیده ام سنگتراشی بنام مازیار و شاگردش بانو گلدیسپرسپولیس را همچون جواهرات تراشداده اند آن هم به گونه ای که یک های سرزمین دیگر از این همه زیبایی درشکفت شده اند.به ایران برو و هرگونه که امکان دارد این دو را به یونانبیاور می خواهم آنها پریسپولیس زیباتری در آتن بسازند.آن فرمانده با چندتن سرباز با تن پوشی ایرانی به سرزمین ما آمده و پس از چندی با آن دوهنرمند ایرانی بازگشت . در حالی که دست هایشان بسته ، رویشان زرد و بسیارنحیف و لاغر شده بودند. تمیستوکل دستور داد دست های آنها را باز کنند وبه آنها گفت می خواهم هنرمندان یونانی را آموزش دهید و با کمک آنها کاخیبا شکوه تر از پرسپولیس برایم بسازید.مازیار سالخورده نقشی که بر دیوارهای تخت جمشید می تراشیم همه عشق است ، ما نمی توانیم خواسته ی شما راانجام دهیم ، تمیستوکل بر افروخت و آن دو را به زندان افکند. مازیار وبانو گلدیس در یک سال در بدترین شرایط شکنجه شدند اما برای دشمنان خدمتینکردند تا اینکه خشایار شاه پس از شکست دادن یونان و فتح آتن آن دو راهنرمند دلیر و میهن پرست ایرانزمین را آزاد و به همراه خود به ایران بازگرداند و به هردوی آنها هدیه ای ارزشمند داد.