شهیدان نظری

hamid051

کاربر فعال تالار مهندسی صنایع
کاربر ممتاز
با عرض سلام و خسته نباشید اول میخواستم در تاپیک اواتار ها این خاطرات ها رو بنویسم اما به خواسته یکی از مهندسین در اینجا مینویسم البته بیشتر یک دل نوشته است و درد دلی است بین من و دایی هام
اولین شهید خانواده شهید محمد مهدی نظری است
ایشان در زمان شاه محلق به هوا نیروز ارتش شاه شدنند و در زمان انقلاب بسیار فعال و کوشش داشتند خانواده ما یک خانواده نظامی هست پدرم و پدر بزرگم و خلاصه تنها کسانی که نظامی نیستند من و پسر دایی و پسر خاله ام هستند (ببخشید دیگه دارم خودمونی صحبت میکنم )و بیشتر کسانی که در این خانواده بزرگ شدنند با یک محدودیت خاصی روبرو شدنند این خاصیت ایشان را متمایز از دیگران میکرد البته اون زمان ها همه ممتاز بودنند و ما هستیم که سقوط کردیم
ایشان بعد از ملحق شدنند و اموزش دیدین تکاوری در زمان حمله عراقی ها اعزام به منطقه کردستان شدند محل شهادت ایشان قصر شیرین است در سال 59 من ازبزرگتر ها شنیدم که ایشان در یک درگیری که برای شناسایی منطقه دشمن رفته بودنند به کمین خوده اند و با چند تن از سبازان و افسران درگیر شدنند ایشان و فرمانده محترمشان محاصره شده و در همین حال چند نفر را به هلاکت میرسانند وقتی که چاراه ای نمیبینند و خلاء صلاح میشوند همانطور که دستهایشان بالا بوده دست هایشان را به پشت نزدیک میکنند و نارنجک از پشتشان بیرون می اورند و در همین حین چند نفر به ایشان شلیک کرده و به شهادت میرسانند اما شهید مهدی نظری نارنجک را پرتاب کرده و بعد به شهادت میرسند

دومین شهید شهید عزیز الله نظری
که ایشان در سال 62 در شلمچه به شهادت میرسند گفته ای که برام یکذره قابل هضم نیست اینکه که شهید به همراه خانواده شان در سیزده به در در بیرئن از مشهد به سر میبردند اما یکسره بی تابی و گریه میکردنند و میگفتند که خیلی ها در خط مقدم از خونشون دارن میگذرند و من اینجا دارم خوشحالی میکنم در صورتی که ایشان مرخصی بودنند و تازه از جبهبه برگشته بودنند ایشان به نگهداشتن حرمت بردارشان تاکیید داشتند

سومین شهید خانواده شهید حمید نظری
ایشان در سال 65 در شلمچه به شهادت رسیدند ایشان در روز قبل از شهادت در مرخصی بودند و برای منزل خویش چای و قند فراوان تهیه کردنند وقتی از ایشان پرسیدند که چرا اینهمه قند و چای ایشان جواب داد که فردا این خانه شلوغ میشود و پر از ادم میشود نیاز به چای و قند هست ایشان حتی محل دفن خود را نشان داده بودنند و اینکه وصیت نامه ای عجیب به مادر من فرمودند ایشان فرمودند که شما فردا من را داخل قبر می گذاری و موقعی که روی من را باز میکنید متعجب میشی موقعی که متعجب میشی شما به حالت غش میروی و قبل از ان باید سه بار بگویید الله اکبر موقعی که شهید حمید نظری را دفن میکنند و روی ایشان را باز میکنند به مادر من لبخند میزنند و مادرم من که هنوز باورش نمیشود که سومین برادرش را به خاک میسپارد به حالت غش میرود اما قبل از ان 3 بار ندای الله اکبر را تکرار میکنند و بعد از حال میروند

شهید چهارم خانواده جانباز شیمیایی شهید محمد تقی نظری
ایشان در جزیره خارک شیمیایی شدنند و بعد از چندین سال انتظار و رنج در سال 76 به درجه رفیع شهادت رسیدنند
خاطره ای که من از ایشان دارم این بود که پدر بزرگم به خانه ما زنگ زد و ما مثل همیشه شتابان به سوی خانه پدر بزرگمان رفتیم وقتی که وارد خانه پدر بزرگمان شدیم دیدم که داییم رو به قبله گذاشتند و داییم بی حرکت با رنگ سفید و روی صورتشان عرق نشسته بود باورم نمیشد دوباره پدر بزرگم به سمت شهید حرکت کردند و نگاهی به صورت و روی شهید و دستشان را روی صورت شهید گذاشتند و این جمله را تکرار کردنند عرق سر وقتی عرق سرد بشیند روی صورت یعنی.... پدر بزرگم تکیه داد بر دیوار انگار که کمرشان خم شد دوباره و ارم ارم به سمت پایین امدنند مثل اینکه دیوار هم طاقت نداشت پدر بزرگم با دو دستش سرشان را گرفت و بی صدا گریه کرد اما صدای قلب پدر بزرگم بیشتر از صدای هنجریشان بود بعد امبولانس امد اما ... دیگه دیر شده بود
نمیدانم من خیلی دور شدم از دایی هام دعا کنید بچه ها دعا کنید که دوباره نزدیک بشم
ممنون از ووقتی که گذاشتید
 

pakzamir

عضو جدید
خداوند به شما و خانواده محترم صبر و اجر جمیل و جزیل عطا و رو ح شهدای ما با آقا اباعبدالله همسفره باشد.
 

saba7

عضو جدید
سلام
قدر عضویت در چنین خانواده گرانقدر را بدونید من از نزدیک با پدر این شهدا و برادر جانبازشون افتخار آشنایی داشتم امیدوارم ادامه دهنده راه جهادی اونها در میدان نبرد علمی برای سر بلندی کشورمون باشیم
 

Similar threads

بالا